«منک» نامه عاشقانه جک و دیوید فینچر به سینماست اما عشقی که زوایای تاریکی از معشوق را هم روشن میکند.
آخرین فیلم دیوید فینچر یکی از مهمترین فیلمهای این سالهاست. نه به این خاطر که در سال رکود سینما تحتتأثیر کرونا یکی از بهترین فیلمهای سال ۲۰۲۰ را ساخته است که به دلیل اهمیتی که فیلم در ثبت بخشی از تاریخ هالیوود و البته وقایعنگاری یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینما دارد. فیلم «منک» درام بیوگرافیکی درباره هنری منکیهویچ، فیلمنامهنویس هالیوودی است که کارش را از اواسط دهه ۲۰ شروع کرد. فیلم در مرکز داستانش به مهمترین واقعه زندگی او یعنی نوشتن فیلمنامه «همشهری کین» اشاره میکند اما فلاشبکها دورههای مهم دیگری از زندگی او را تصویر میکنند. دورههایی که منجر به آفرینش «همشهری کین» شدند.
«منک» همپای شاهکار دیگر دیوید فینچر در هزاره سوم، «شبکه اجتماعی»، قرار میگیرد و به لحاظ تماتیک هم شباهتهایی با آن دارد. هرمان منکیهویچ هم مثل مارک زوکربرگ وصله ناجوری در اجتماع است. نابغهای که نبوغش او را تقریباً تا پای جنون میرساند.
«منک» فیلمی باشکوه و چندلایه است که البته بیواسطه نمیشود به تماشایش نشست. اولین پیشنیاز دانستن قصه فیلم «همشهری کین» است. در طول این سالها زیاد شنیدیم که ولز و منکیهویچ کاراکتر چارلز فاستر کین، شخصیت محوری فیلمشان را از روی ویلیام راندولف هرست اقتباس کردهاند. تاجر و مدیرمسئول و ناشر یک روزنامه بزرگ و سیاستمداری که طرف جمهوریخواهان میایستاد. «منک» در یک لایه داستانیاش از چگونگی آشنایی منک با هرست میگوید و در لایههای زیرین و عمیقتر مثل خود «همشهری کین» به قدرت رسانه در سیاست و دستکاری افکار مردم اشاره دارد (نکتهای که فینچر به آن علاقه دارد و در «دختر گمشده» هم به آن پرداخته بود)، به تاریخ سینما میپردازد و از دوران قدرتنمایی استودیوها و استثمار کردن استعدادهای شخصی توسط تهیهکنندهها میگوید و در نهایت به قدرت نبوغ اشاره میکند که چطور میتواند هم آفریننده و هم ویرانگر باشد.
پیش نیاز دوم دانستن مناسبات هالیوود در دهههای ۲۰ و ۳۰ است. زمانی که استودیوها حاکمان مطلق سینما بودند. مخاطب «منک» باید بداند که ایروینگ تالبرگ پسر زرنگ سینما بود و چطور توانست خودش را به جایگاه مدیریتی کمپانی معظم متروگلدوینمایر برساند و لویی بی.مایر بهعنوان رییس استودیو از چه جایگاهی برخوردار بود و اصلاً خود متروگلدوینمایر چه فیلمهایی تولید میکرد و حتی با چه ستارگانی قرارداد داشت. در فیلم بارها تأکید میشود که بزرگترین ستارگان هالیوود با ام.جی.ام قرارداد داشتند و البته لویی مایر به طعنه میگوید که تنها ستاره واقعی شیر کمپانی است یعنی همه افراد وقتی تحت قرارداد کمپانی متروگلدوینمایر درمیآیند تبدیل به بخشی از سرمایه آن میشوند و این استودیوست که میتواند آنها را بالا ببرد یا به زمین بزند.
اگر با دو نکته ذکر شده آشنا باشید حالا میتوانید از تماشای فیلم پیچیده «منک» لذت ببرید. فیلمنامهنویسان آن دوران قصهگوهای بزرگی بودند. در یکی از فلاشبکها میبینید که چطور فیلمنامهنویسان وقتی به اتاق سلزنیک احضار میشوند به شکل بداهه شروع به تعریف کردن یک داستان برای او میکنند. آنها نسلی بودند که خوب میتوانستند قصه تعریف کنند.
بعد پای اورسن ولز به ماجرا کشیده میشود. جوانی بیست و چند ساله که میخواهد اولین فیلم عمرش را بسازد. در تئاتر و رادیو فعال بوده و با سیستم استودیویی کنار نمیآید با این حال استودیوی RKO آنقدر به استعداد او باور دارد که اختیارات تام میدهد تا ولز فیلمش را بسازد. نتیجهاش میشود فیلمی که بیش از نیم قرن است در صدر بهترینهای تاریخ سینما قرار دارد.
فیلمنامه «منک» را پدر دیوید فینچر قبل از مرگش نوشته بود. فینچر مدتها قبل میخواست فیلم را بسازد اما از آنجایی که اصرار داشت فیلم باید به روش سیاه و سفید ساخته شود کمتر تهیهکنندهای حاضر به قبول این ریسک بود.
اگر فیلم را ببینید متوجه میشوید اصرار فینچر بیدلیل نبوده است. نه فقط برای اینکه فیلم بازتابی تمام و کمال از سینمای طبعاً سیاه و سفید آن دوران است بلکه بیشتر به خاطر شیوه کارگردانی فینچر و میزانسنهایی که انتخاب میکند که باعث میشود فکر کنید «منک» چقدر به لحاظ بصری شبیه خود «همشهری کین» از کار درآمده است. به علاوه باعث میشود «منک» فراتر از یک ادای دین به بخشی از تاریخ سینما برود و به جایش بازآفرینی خود آن دوران باشد.
«منک» نامه عاشقانه جک و دیوید فینچر به سینماست اما عشقی که زوایای تاریکی از معشوق را هم روشن میکند. فیلمهای آن دوره ممکن است خیلی رؤیایی به نظر برسند اما پشت پرده تولید و عرضهشان پازلهای پیچیدهای از قدرت و رسانه و حتی سیاست وجود داشته است.
این اولینبار نیست که فینچر زیر لایه اولیه درامش تأثیر رسانهها (که شاید اصلاً حسی باشد که از «همشهری کین» گرفته)، نبوغ منتهی به خودویرانگری و مناسبات قدرت را به تصویر میکشد. «زودیاک»، «دختر گمشده»، «باشگاه مشتزنی»، «بازی» و «شبکه اجتماعی» همگی برخی از این مفاهیم را که در «منک» در قالب هالیوود تصویر شده، در خودشان داشتند.
در پدید آمدن «منک» به جز فینچر پدر و پسر نقش چند نفر دیگر را هم باید پررنگتر دانست؛ گری اولدمن که ستاره فیلم است. بدون او هنری منکیهویچ این نابغه مجنون و تا حد زیادی احساساتی و پایبند به انسانیت و اخلاق انسانی چنین تصویر همدلیبرانگیز، شوخطبعانه و هوشمندانهای روی پرده سینما پیدا نمیکرد.
اریک مسراشمیت مدیر فیلمبرداری همکاری تفاهمبرانگیزی با فینچر داشته و با انتخاب زوایای دوربین پیچیده و استفاده از نماهای متنوع، برخلاف بیشتر فیلمهای اینچنینی که قهرمانشان را بیشتر در کلوزآپ و مدیوم شات نمایش میدهند، میزانسنهای جذابی ایجاد کرده که حس و حال «همشهری کین» دارد.
کرک باکستر بهعنوان تدوینگر کار درخشانی انجام داده که بیشتر از پیوند زدن نماها به یکدیگر است. تدوین باکستر بخش مهمی از شیوه روایی فیلم را به وجود آورده است و در کنار همه اینها موسیقی ترنت رزنر و آتیکوس راس، همکاران دلخواه فینچر که بافاصله از ملودیهای احساسبرانگیز قطعاتی خلق میکنند که آن حس عظمت هالیوود و سیاهیاش و تکافتادگی کاراکترهایی مثل منکیهویچ و حتی ماریون را انعکاس میدهد.
گروه بازیگران فیلم همگی درخشاناند. این وسط به شکل ویژه باید به آماندا سیفرید اشاره کرد که در نقش معشوقه هرست ارتباط نزدیکی به لحاظ روحی با منکیهویچ پیدا میکند و به طرز جالبی بین هوش انسانی که منک هم چند بار به آن اشاره میکند و سادهدلی احمقانهاش تعادل فوقالعادهای برقرار میشود.
«منک» کلاس درس شخصیتپردازی با استفاده از نمایش رابطه آدمها با یکدیگر است. همه کاراکترهای فیلم در نهایت جزییات و دقت معرفی میشوند. منک که قهرمان و محور قصه است و طبعاً همه شخصیتهای دیگر در ارتباط با او شکل میگیرند. او در ارتباط با تایپیست و پرستارش قلب مهربانش را پشت زبان تند و تیزش نشان میدهد. در رابطههای کاریاش اخلاقگراییاش را پشت رفتارهای نامناسبش در اثر اعتیاد به الکل میبینیم و در یکی از بهترین رابطههای دو تایی فیلم یعنی رابطهاش با برادرش، جوزف منکیهویچ بدون نشانهای از آن تلخیها شاهد خود واقعی منک هستیم.
از آن طرف جو منکیهویچ هر چند در ابتدا آدم فرصتطلبی به نظر میرسد اما در سکانس آخری که او را کنار هرمان میبینیم تفاهم برادرانهای میانشان شکل میگیرد و بعد متوجه میشویم که او هم مثل هرمان پای عقایدش میایستد.
لویی بی.مایر قطب منفی قصه است. متظاهر و ریاکار که برای رسیدن به مقصودش از هیچ بیاخلاقی روگردان نیست. این تصویر هم در ارتباط با هرمان است که شکل میگیرد. در اولین ملاقات مخاطب با او که معلوم میشود نویسندههای استودیو را اصلاً تحویل نمیگیرد. در شکل برخورد مزورانهاش برای از سر گذراندن رکود اقتصادی و در نهایت بلایی که سر سینکلر نامزد دموکراتها میآورد.
پیچیدهترین آدم قصه ولی ویلیام هرست است. شبیه چارلز فاستر کین او هم تا آخر فیلم همچنان در هالهای از ابهام میماند. میدانیم که پول او به مایر کمک میکند تا پروپاگاندای دروغین علیه دموکراتها به راه بیاندازد با این حال به نظر میرسد هرست برخلاف مایر به نقاط ضعف خودش آگاه است و به همین دلیل منکیهویچ را با وجود زبان تند و تیزش دوست دارد. هرست یک سیاستمدار واقعی است و رابطه میان او و منکیهویچ پیچیدگیهای خاصی دارد. همانطور که بعدتر مخلوق منکیهویچ یعنی کین کاراکتری میشود که مخاطب با وجود خودبزرگبینیهایش برایش دلسوزی هم میکند.
پرده آخر فیلم شاهد حضور قویتر اورسن ولز هم هستیم. اینجاست که پای برخی از مخالفان فیلم باز میشود که معتقدند فینچر در حق اورسن ولز بیانصافی کرده و کل فیلم «منک» را ناشی از نفرت ابدی هالیوود از ذهن مستقل نابغه اورسن ولز میدانند. ناعادلانه است که «منک» را دسیسهای برای از بین بردن اعتبار ولز بدانیم. اول اینکه اورسن ولز به اندازه کافی شهرت دارد و نبوغش اثبات شده است که با دو سکانس در پرده آخر فیلم «منک» تخریب نشود.
بعد هم داستان میان اورسن ولز و منکیهویچ اصلاً بخش کوچکی از فیلم است و نشانهای بر اینکه باز هم فیلمنامهنویس در سیستم هالیوود آن زمان کمتر از حقش دیده شده است. «منک» به نبوغ منکیهویچ اشاره میکند اما نبوغ اورسن ولز را هم زیر سؤال نمیبرد. منکیهویچ را در موفقیت «همشهری کین» سهیم میکند اما در حقیقت به ولز اصلاً اشاره چندانی ندارد.
«منک» فیلمی درباره «همشهری کین» نیست بلکه فیلمی درباره اتفاقاتی است که باعث ساخته شدن یکی از شاهکارهای تاریخ سینما میشود. اتفاقاتی که از ابتدای دهه ۳۰ و نه فقط در صنعت فیلمسازی که در سیاست هم ردپایش دیده میشود. «منک» درباره یکی از فیلمنامهنویسان مهم هالیوود است که به دلیل مناسبات آن زمان کمتر از آنچه حق خودش و استعدادش بود قدر دید. در کارنامهاش فقط یک نامزدی و یک جایزه اسکار به چشم میخورد و خیلی زود هم به خاطر اعتیاد به الکل از دنیا میرود.
همانطور که منک در زمان خودش نگاه ویژهای به سینما در دل سیستم استودیویی داشت حالا فیلم فینچر هم سالها بعد از آن جایی میایستد که مثل منکیهویچ با بدبینی و نقد به سالهای طلایی هالیوود نگاه میکند. همانطور که در «شبکه اجتماعی» زوکربرگ به نهاد علمی دانشگاه نگاه میکرد یا نگاهی که ایمی الیوت دان به زندگی زناشویی داشت.
کاری که فینچر انجام داده جدای از ارزش سینمایی و جذابیتهای روایی و ساختاریاش یک حرکت به یادماندنی در هزارهای است که سینما ستارههایش را به بهانههای مختلف لگدکوب میکند و استودیوها فیلمهای ابرقهرمانی را روی پرده سینماها میفرستند.
منبع: دیجیکالا مگ/ صوفیا نصرالهی
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است