در بخش تلویزیون جهان دوازدهمین شماره از ماهنامه صبا چند مجموعه و مجموعه کوتاه (مینی سری) کنجکاویبرانگیز سال 2022 معرفی شده است.
مروا موسوی در بخش تلویزیون جهان شماره دوازدهم ماهنامه صبا چند مجموعه و مجموعه کوتاه (مینی سری) کنجکاویبرانگیز سال ۲۰۲۲ را معرفی کرده است. متن کامل این یادداشت را میتوانید در ادامه مطالعه کنید.
هنوز به نیمه سال ۲۰۲۲ هم نرسیدهایم و کلّی سریال و مینی سریال دیدنی برای تماشا در اختیار علاقهمندان قرار دارد. فهرستی که در ادامه میآید، تنها تعدادی از این آثار را پوشش میدهد. شبکههای تلویزیونی و سرویسهای استریم، زندهتر از همیشه، دارند به کار خود ادامه میدهند.
۱۸۸۳ (۱۸۸۳)
مینی سریال «۱۸۸۳» بهعنوان پیشدرآمدی بر سریال محبوب «یلو استون» ساخته شده است. تیلور شریدان، مرد اول «یلو استون» و «۱۸۸۳»، بههیچوجه با وسترن بیگانه نیست. او پیش از این فیلمنامه نئو وسترن جنایی دیدنی «اگر از آسمان سنگ ببارد» را نوشت و «رودخانه باد» (فیلمی که شریدان با فیلمنامهای از خودش و با بازی جرمی رنر ساخت) هم رگههای آشکاری از وسترن در خود داشت بهطوریکه خیلیها آن فیلم را هم یک نئو وسترن تلقی کردند. با توجه به کیفیت بالای دو فیلم ذکرشده، طبعاً حضور شریدان در صف اول تولید یک مجموعه کوتاه در ژانر وسترن بهتنهایی آنقدر کنجکاویبرانگیز است که بتواند سینمادوستان و طرفداران وسترن را ترغیب به تماشا کند. این مجموعه داستان نسل پس از جنگهای داخلی خانوادهای بهنام داتون را دنبال میکند که با ترک تنسی به تگزاس سفر کرده و به قطار واگن مهاجر اروپایی میپیوندند که سفر سختی را به سمت غرب طی میکند. دیدگاه پوچگرایانه قابلردیابی در این مجموعه با استفاده از احساساتگرایی و کمدی رقیق تلطیف شده است. این مجموعه که بین دسامبر ۲۰۲۱ و فوریه ۲۰۲۲ پخش شد، گزینه خوبی برای تماشاگرانی است که بهدنبال محصول و فضایی کاملاً متفاوت با دیگر آثار روز میگردند.
آنطور که میبینیمش (As We See It)
دنیل فینبرگ در یادداشتی که در هالیوود ریپورتر بر «آنطور که میبینمش» نوشته، به این اشاره کرده که این مجموعه، «ترکیبی بیریا از اشک و خنده است». شاید این جمله بتواند حق مطلب را در مورد این کمدی – درام دیدنی ادا کند. فردی که در وهله اول باید بهخاطر تولید این سریال مورد ستایش قرار گیرد، جیسون کاتیمز است که باید شجاعتش را تحسین کرد. «آنطور که میبینمش» داستان سه جوان اوتیسمی را دنبال میکند که سعی میکنند چالشهای شخصی و حرفهای بزرگسالی را پشت سر بگذارند. این مجموعه تلاشی است احساساتی، صادقانه و مشتاقانه برای اینکه حسی از زندگی واقعی را وارد جریان اصلی نمایش کند. اینکه سه نقش اصلی همگی توسط بازیگرانی اوتیستیک ایفا میشوند این نکته را بهوضوح نشان میدهد.
آنطور که میبینمش هم بهشکل متفکرانهای ظریف است و هم بهشکل غافلگیرکنندهای بامزه. ضمن اینکه ایدههای غیرمنتظرهای در داستان وجود دارد که میتواند شما را غافلگیر کرده و تحت تأثیر قرار دهد. سه بازیگر اصلی (ریک گلسمن، آلبرت روتکی و سو آن پین) بهطور کامل قوسهای روحی شخصیتهای اوتیستیک را تجسم میبخشند. حضور جو مانتگنا، بازیگری که او را با بازی در نقش جویی زازا در فیلم «پدرخوانده ۳» به خاطر میآوریم هم از نکات جالب این سریال محسوب میشود. «آنطور که میبینیماش» مجموعهای است که ارزش وقت گذاشتن و تماشا کردن را دارد.
بری (Barry)
«بری» (که حالا سومین فصل آن در حال انتشار است) کمدی – درام جنایی تیرهوتاری است که داستان مردی قاتل را روایت میکند که بعد از نقلمکان به لسآنجلس، وارد صحنه هنر تئاتر شهر میشود. دو فصل اول این مجموعه مجموعاً ۶ جایزه امی را تصاحب کردند (بیل هدر برای بازی در نقش اصلی مجموعه، برای هر دو فصل جایزه امی را برده) و این انتظار وجود دارد که فصل سوم هم بتواند موفقیت دو فصل قبلی را تکرار کند. این در حالی است که دو فصل اول در سالهای ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ منتشر شدند و فصل سوم با وقفهای سه ساله در حال انتشار است. آنچه فصل سوم «بری» را حسابی هیجانانگیز میکند این حس است که شخصیت اصلی حالا به نقطهای بیبازگشت رسیده است: ضدقهرمانِ داستان زیر صخرهای گیر کرده که یا خودش را از آنجا بیرون کشیده یا همانجا دفن میشود. مطابق معمول، در این فصل هم همهچیز تیرهوتار بهنظر میرسد اما «بری» این کلبیمسلکی را معمولاً بهشکلی هوشمندانه با نوعی تمسخر صنعت سرگرمی و با دیالوگها و رویکردی جذاب و چندبعدی به ما منتقل میکند. در چنین فضایی، وقتی بری عاجزانه میگوید «من به هدفی نیاز دارم»، ناگهان با لحظهای شکننده از خودآگاهی یک قاتل ظاهراً بیرحم روبهرو میشویم. رفتوبرگشت میان فضاها و لحنهای مختلف، همان چیزی است که «بری» را به مجموعهای تبدیل کرده که ارزش تماشا دارد.
پاچینکو (Pachinko)
فصل اول این مجموعه آمریکایی – با عوامل کرهای – بهتازگی از اپل تیوی پلاس پخش و بهتازگی با ساخت فصل دوم آن موافقت شده است. این مجموعه که پدیدآورندهاش سو هیو است و بر اساس رمانی به همین نام به قلم مین جین لی ساخته شده، داستانی حماسی است که داستان رؤیاها و امیدهای یک خانواده مهاجر کرهای را در چهار نسل مختلف به تصویر میکشد؛ افرادی که وطن خود را ترک کرده و وارد تلاشی طولانی برای بقا و رشد میشوند. تعریف یک داستان نسلی مثل «پاچینکو» کار پرخطری است. از یک طرف ممکن است ماجراها پیشبینیپذیر شود و از سوی دیگر تمایل سازندگان چنین آثاری به گرهزدن گذشته، حال و آینده ممکن است به ایجاد خطوط داستانی خشک و انعطافناپذیری شود. یکی از شخصیتها در اوایل سریال میگوید «نفرینی در خون من وجود دارد». شاید یک مجموعه میانمایه همین نفرین را محور کار قرار میداد. اما اقتباس سو هیو روایت خطی منبع اقتباس را با استفاده از فلاشبکهای ترکیبی برای تأکید بر این که چه چیزی در گذر زمان ماندگار مانده و چه چیزی از دست رفته، به هم میریزد. با این تمهید، سو هیو موفق میشود نفرینِ ذکرشده را برای هر نسلی که در «پاچینکو» نشان میدهد، از نو قاببندی کند: یک بار بحث حکومت استعماری است، یک بار بحث نژادپرستی است و به همین ترتیب. بنابراین «پاچینکو» به مجموعه تأثیرگذاری تبدیل میشود که احتمالات مختلفی را در نظر گرفته و میپروراند. حضور یون یو جونگ، بازیگر کرهای که برای بازی در فیلم «میناری» جایزه اسکار بازیگری را کسب کرده هم از نکات جالب این مجموعه است.
ترک تحصیل (The Dropout)
«ترک تحصیل» یک مینی سریال درام آمریکایی است که توسط تیلور دان، ربکا جارویس و ویکتوریا تامپسون بر اساس پادکستی به همین نام اثر ربکا جارویس ساخته شده است. این مینی سریال، داستان واقعی کلاهبردار بدنامی به نام الیزابت هولمز (با بازی آماندا سیفراید) را به تصویر میکشد که با روشهایی خلاقانه، بسیاری از سرمایهگذاران برجسته را متقاعد کرد تا روی شرکت پزشکی “نوآورانه” او سرمایهگذاری کنند. تنها مشکلی که وجود داشت این بود که شرکتی که ادعا میکرد میتواند یک قطره خون را گرفته و از طریق آن آزمایشهای تخصصی تشخیص بیماری را انجام دهد، اصلاً قادر به انجام این کار نبود. این مینی سریال تحسینشده، نگاهی روانشناسانه به شخصیت پیچیده الیزابت هولمز میاندازد؛ زنی که زمانی “استیو جابز بعدی” لقب گرفته بود اما همهچیز برای او بهشکل متفاوتی پیش رفت. این مینی سریال از همان ابتدا با نمایش شخصیت هولمز در دادگاهی در سال ۲۰۱۷، بخشی از فرجام او را نشان میدهد. سپس با رفتوبرگشتهای زمانی، ما را با گذشته و درونیات او آشنا کرده و نشان میدهد که هولمز چگونه بهتدریج و در گذر زمان تغییر میکند.
پرداختن به زندگی کلاهبرداران، دغدغههای آنها و روشهای پیچیدهای که برای برداشتن کلاه دیگران در پیش میگیرند، همواره مورد علاقه فیلمسازان بوده و میتوانیم نمونههای فراوانی از این آثار را در تاریخ سینما و تلویزیون به یاد بیاوریم. اما کمتر موردی توانسته بهشکلی همهجانبه و قابلدرک به عمق وجود این شخصیتها نفوذ کند. «ترک تحصیل» یکی از همین موارد است. ما قرار نیست به قضاوتی صفر یا صدی در مورد هولمز دست پیدا کنیم بلکه قرار است با جنبههای مختلفی از شخصیت زنی آشنا شویم که میتوان در مواردی با او همدلی کرد و در موارد دیگری از رفتارهای او متأسف شد.
جداسازی (Severance)
اگر یک مجموعه وجود داشته باشد که بتواند حالوهوای سوررئال ۲۰۲۲ را بهتمامی نشان دهد، آن سریال «جداسازی» است. در این مطلب تا اینجا عمدتاً با آثاری روبهرو بودیم که ایدههایی بارهاتکرارشده را بهشکلی خلاقانه و هوشمندانه پرورش داده و اینگونه به مجموعههایی دیدنی تبدیل میشدند. اما «جداسازی» مجموعهای است که از همان مرحله ایدهپردازی بدیع و کنجکاویبرانگیز بهنظر میرسد. این مجموعه داستان نیروهای یک شرکت مرتبط با حوزه فنآوری را بهتصویر میکشد که با برنامه “جداسازی” موافقت کردهاند. طبق این برنامه، خاطرات زندگی کاری این افراد از خاطرات زندگی شخصی آنها بهکلّی جدا میشود بهطوریکه ما عملاً با دو انسان مجزا در یک پیکر روبهروییم که هیچکدام دیگری را نمیشناسند و از زندگی طرف مقابل خبر ندارند. طبعاً چنین ایدهای فرصت خوبی برای خلق موقعیتهایی استعاری فراهم میکند. مجموعه حالتهای مختلفی را بررسی میکند که طبق آن ما خودمان را به “دو نیم” تقسیم میکنیم؛ وقتی انگار روح ما دو پاره میشود و هر گونه امیدی برای آشتی میان این دو وجه توسط شرکتی که این روش جداسازی را ایجاد کرده، از بین میرود. فصل اول این مجموعه منتشر شده و، با توجه به استقبالی که از آن شده، برای فصل دوم هم تمدید شده است. با ایدهای که این مجموعه دارد و با توجه به شکل جذاب داستانگویی فصل اول، بهنظر میرسد که اتفاقات هیجانانگیزی در فصلهای آینده در انتظار علاقهمندان است.
دبستان ابوت (Abbott Elementary)
فرد اصلی پشت «دبستان ابوت»، کوئینتا برانسون است که هم خالق مجموعه بوده و هم خودش نقش اصلی را ایفا میکند.این سیتکام سرحال، در یک مدرسه ابتدایی افتضاح در فیلادلفیا اتفاق میافتد و ماجرای گروهی از معلمان آن مدرسه را دنبال میکند که سعی میکنند با مبلغ اندکی که دولت در اختیار آنها قرار میدهد، شرایط را مدیریت کنند (اوضاع آنقدر خراب است که آنها حتی در تأمین ابزارآلات اولیهشان هم ماندهاند). ضمن اینکه آنها یک مانع بزرگ داخلی را هم بر سر راه دارند: شخصیت وحشتناکی (با بازی استادانه جنل جیمز) که تقریباً در هر مرحله مانع پیشرفت آنها میشود.
تقریباً تمام شخصیتهای داستان زنده و قابل ارتباط هستند و هر کدام نقاط قوت و ضعف خودشان را دارند – و البته ویژگیهای عجیبوغریب مجزایی که آنها را خندهدار میکند. همین امر باعث میشود تا شخصیتها بسیار واقعی بهنظر برسند. از سوی دیگر، شاید یکی از اصلیترین ویژگیهای قابلتحسین «دبستان ابوت» را بتوان این دانست که عوامل این مجموعه قرار نیست چرخ را از اول اختراع کنند بلکه همهچیز را در سطحی ساده حفظ میکنند و همین امر، یکی از ویژگیهایی است که باعث شده «دبستان ابوت» به یکی از خندهدارترین سریالهای انرژیبخش سالهای اخیر تبدیل شود؛ سریالی که هم بهخوبی میتواند مخاطب خود را بخنداند و هم بهشکلی زیرکانه از کمبودهای نظام آموزشی ایالات متحده انتقاد کند.
زیر پرچم بهشت (Under the Banner of Heaven)
این مجموعه کوتاه (مینی سریال) جنایی توسط داستین لنس بلک و بر اساس کتابی با همین عنوان نوشته جان کراکاوئر پدید آمده است. اندرو گارفیلد نقش اصلی این مجموعه را بر عهده دارد و سم ورثینگتن، دیزی ادگار جونز و وایات راسل او را همراهی کردهاند. «زیر پرچم بهشت» با الهامگرفتن از یک ماجرای واقعی ساخته شده: داستان قتل هولناک زنی به نام برندا لافرتی و دختر پانزده ماههاش، اریکا در سال ۱۹۸۴ ساخته شده است. حدوداً یک دهه پیش، این داستان قرار بود در قالب یک فیلم سینمایی به تصویر درآید اما سرانجام در قالب یک مجموعه کوتاه ساخته و تا امروز با واکنشهای مثبتی روبهرو شده است. «زیر پرچم بهشت» اثری تأثیرگذار در مورد افراطگرایی مذهبی (در اینجا بهطور خاص، فرقه مورمونیسم)، عواقب آن و اتفاقاتی است که ایمان آدم را به بوته آزمایش میگذارند. اندرو گارفیلد در این مجموعه نقش جب پایر را ایفا میکند؛ کارآگاهی که مأمور تحقیق در مورد این قتل میشود. او در ابتدا به کشفیاتی میرسد که بعداً معلوم میشود صرفاً لایهای سطحی از رمزوراز فاجعه رخداده است. هر چه جلوتر میرویم، با کشف جزییات بیشتر و نگرانکنندهتر، ماجرا پیچیدهتر شده و کارآگاه داستان بیشتر و بیشتر با تزلزل عقاید خودش مواجه میشود. نقطه ورود مجموعه به داستان باعث شده تا سازندگان بتوانند برخی از سنتهای آثار پلیسی را اجرا کرده و برخی دیگر را زیر پا بگذارند. در مواردی تغییرات مداوم زاویه دید ممکن است گیجکننده بهنظر برسد و همینطور است فلاشبکهایی که به رهبران مورمونها زده میشود. اما در بیشتر موارد، سرعت و لحن «زیر پرچم بهشت» مناسب روایت چنین داستانی است. در این میان اندرو گارفیلد در نقش اصلی درخششی خیرهکننده دارد – به این دقت کنید که شانههای او بهمرور و با پیشروی داستان چطور در حال افتادن است. او تصویر کاملاً متقاعدکنندهای از آدم مؤمنی نشان داده که بهتدریج متوجه میشود که شیوه زندگی او ممکن است آنقدرها هم که فکر میکرده خالص نباشد. هراسی که بهتدریج در این شخصیت رخنه میکند، به تماشاگر هم منتقل میشود.
کسی در جایی (Somebody Somewhere)
سخت است که بتوان حالوهوای «کسی در جایی» را در قالب کلمات بیان کرد. تماشای این مجموعه – که بخشی کمدی و بخشی درام است – کمتر شبیه مواجهه با داستان و بیشتر شبیه تماشای تجربه یک زندگی است. بریجت اورت در نقش اصلی این مجموعه، در نقش زنی که در میان حجم انبوهی از غم و اندوه در تلاش برای یافتن آرامش است، درخششی خیرهکننده دارد. «کسی در جایی»، همانطور که نام مجموعه هم نشان میدهد، برای هر کسی که تابهحال رؤیای ترک زادگاه خود را داشته، بسیار واقعگرایانه بهنظر میرسد. شخصیت اصلی مجموعه، سم (اورت) تا حدی از زندگی خود او الهام گرفته هرچند طبیعتاً یک نسخه سرراست از خود او نیست.
داستان «کسی در جایی» در کانزاس میگذرد. ارجاعاتی که در این مجموعه به «جادوگر شهر زمرد» (یکی از مهمترین داستانهایی که با محوریت کانزاس روایت شده) داده میشود اتفاقی نیست. سم شخصیتی است که از دوران دبیرستان بیشتر عمر خود را صرف تلاش در راه تطبیقیافتن با انتظارات و نیازهای دیگران کرده است. بهطور کلّی میتوان «کسی در جایی» را داستانی در این مورد دانست چقدر سخت است که شما در خانه زندگی کنید اما تمام تلاش شما این باشد که آنجا را خانه خود بدانید و همان حس راحتی را تجربه کنید. این، یکی از درونمایههای اصلی «جادوگر شهر زمرد» هم بود.
ما مالک این شهریم (We Own This City)
مرد اول پشت این مجموعه کوتاه، دیوید سیمون است: فردی که سریال مشهور و محبوب «وایر» را از او به یاد داریم. مصالح اولیه این مجموعه در مقابل شاهکاری همچون «وایر» چندان غنی نیست. با این وجود، داستان مجموعه در مورد رسوایی گروه ضربت ردیابی اسلحه در اداره پلیس بالتیمور – وقتی هشت عضو این گروه متهم به جرایمی مرتبط با فساد شدند – دستمایه اولیه مناسبی برای یک مجموعه کوتاه است. مصالح اولیه این مجموعه بر اساس یک کتاب غیرداستانی به همین نام نوشته جاستین فنتون فراهم شده است. جان برنتال، بازیگری که در سالهای اخیر نقشهای مکمل مهمی در فیلمهای مطرحی چون «گرگ والاستریت»، «فورد علیه فراری» و «شاه ریچارد» ایفا و جایگاه خود را بهعنوان یک بازیگر توانا و کاربلد تثبیت کرده، در مرکز این درام جنایی میدرخشد. منتقدان این مجموعه را دنبالهای معنوی بر «وایر» دانستنهاند که دیدگاه بدبینانهتری به مجریان قانون داشته و تصویری کلی از فساد سازمانیافته را ارائه میدهد. بهنوعی میتوان گفت با مجموعهای روبهرو هستیم که هم سنت «وایر» را ادامه میدهد و هم میراث آن را تغییر میدهد. سخنرانیهای انجامشده در مجموعه گاه طولانی بهنظر میرسند: شخصیتها کاری را که دارند انجام میدهند متوقف میکنند تا بحثهایی طولانی درباره بیهودگی جنگ بر سر مواد مخدر و پوچی سیاستهای آمارمحور حول محور مواد مخدر ارائه دهند. با این وجود، این مجموعه موفق میشود حس ناامنی و ناراحتی را به تماشاگر منتقل کند.
پیشنهاد (The Offer)
«پیشنهاد» از جمله مجموعههایی است که از همان زمان ساخت، میلیونها نفر در سراسر دنیا چشمانتظارش بودند. کافی بود هر سینمادوستی بداند که قرار است با مجموعهای در مورد پشتصحنه ساخت یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینما یعنی «پدرخوانده» (فرانسیس فورد کاپولا) روبهرو شود تا اشتیاق ویژهای برای تماشای آن پیدا کند. علاقهمندان جدی سینما احتمالاً میدانند که پشت صحنه ساخت «پدرخوانده» بهتنهایی مصالح کافی برای چند مجموعه تلویزیونی را فراهم میکند! در واقع در آن دوران و هنگام ساخت این فیلم تاریخساز آنقدر اتفاقات عجیب افتاد که میتوان ماجراها را هر بار از دید یک نفر روایت کرد و به نتایجی کاملاً متفاوت، اما همواره جذاب، رسید. اینبار ماجرا از دید آلبرت اس. رودی، تهیهکننده «پدرخوانده»، روایت میشود. در ابتدا قرار بود آرمی همر در این مجموعه کوتاه بازی کند که این امکان میسر نشد. حالا بار مجموعه روی دوش مایلز تلر است که او را با «ویپلش» (دیمین شزل) بهیاد میآوریم. عنوان این مجموعه ارجاعی است به یکی از دیالوگهای ماندگار «پدرخوانده» و یکی از مشهورترین دیالوگهای تاریخ سینما: «بهش پیشنهادی میدم که نتونه رد کنه». میتوان گفت «پیشنهاد» هم پیشنهادی است که کمتر کسی، بهخصوص اگر آن فرد طرفدار پروپاقرص سهگانه «پدرخوانده» باشد، میتواند آن را رد کند.
البته پیش از تماشای «پیشنهاد» باید به برخی از موارد دقت کرد. در این مجموعه ارجاعاتی به صنعت نمایش داده میشود که ممکن است برای همه قابلدرک نباشد. بهعبارتی شما باید آشنایی اولیهای با برخی از مفاهیم صنعت سینما داشته باشید تا بتوانید نهایت لذت را از این پیشنهاد جذاب ببرید. همچنین مجموعه پر است از خردهداستانهایی که شاید برخی از آنها از نظر دراماتیک قابلحذف بهنظر برسند. اما مطمئن باشید که اگر هم طرفدار «پدرخوانده» باشید و هم علاقهمند به دانستن نکاتی دستاول از روند تولید این فیلم، از تماشای «پیشنهاد» ناامید نخواهید شد؛ و البته کافی است طرفدار هنر سینما باشید تا بتوانید لحظات شخصی مورد علاقهتان را در این مجموعه کوتاه پیدا کنید. طرفداران «پدرخوانده» بشتابند!
پلکان (The Staircase)
نیک آلن، منتقد سایت راجر ابرت، مینی سریال «پلکان» را مجموعهای دانسته که هم لحظهای نبوغآمیز برای یک فیلمساز مطمئن و کاربلد است و هم تکانی که صنعت داستانسرایی جنایی به آن نیاز دارد. کار گروهی در این مجموعه، ترکیبی درخشان از اجراهای حسابشده، قاببندی و تدوین صحنهبهصحنه است. شاید این عبارات، توصیف فشرده اما مفیدی از «پلکان» باشد. داریم در مورد مینی سریالی صحبت میکنیم که تمام عوامل اصلیاش کار خود را در سطحی بسیار بالا انجام دادهاند و همین میتواند برای ترغیب مخاطب سریالدوست به تماشای این مجموعه کوتاه کفایت کند.
با این وجود «پلکان» بهطور ویژه مجموعهای مناسب طرفداران داستانهای جنایی است. «پلکان» که بر اساس یک مجموعه مستند به همین نام و با بازی نقشآفرینان کارکشتهای چون کالین فرث و تونی کولت ساخته شده، داستان یک نویسنده را دنبال میکند که متهم به قتل همسر دومش میشود. هر چند این مجموعه بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده و میدانیم که پرداختن به حوادث واقعی معمولاً محدودیتهایی ناگزیر را به سازندگان آثار نمایشی تحمیل میکند اما وقتی سیر اتفاقات رخداده در این ماجرا را دنبال کنیم، از بار دراماتیک موجود در آن شگفتزده میشویم. انگار این سلسلهحوادث از ابتدا برای ساخت یک مجموعه تلویزیونی طراحی شده بود (هر چند طبیعتاً سازندگان «پلکان» برای افزایش بار دراماتیک این مجموعه، دستکاریهایی جزیی در واقعیت انجام دادهاند). داستان «پلکان» پر است از اتفاقات غافلگیرکننده و تغییرمسیرهای جذاب؛ بهطوری که بهسختی میتوان ادامه ماجرا را زودتر از موعد حدس زد. «پلکان» برای کسانی که از قبل با مستند اصلی آشنا هستند، شگفتی چندانی ندارد اما رمز و راز و قدرت درامپردازی سازندگان این مجموعه کوتاه و هشت قسمتی، جذابیت کار را دوچندان کرده است. به این ویژگیها، بازی درخشان کالین فرث را در نقش اصلی اضافه کنید. اکثر منتقدان نقشآفرینی فرث را بهطرز ویژهای ستودهاند و بنابراین بعید نیست که در فصل جوایز نام کالین فرث را بیشتر بشنویم.
دختری از پلینویل (The Girl from Plainville)
این هم یک داستان جنایی است که بر اساس یک حادثه واقعی ساخته شده است؛ حادثهای که شاید بتوان آن را یکی از مشهورترین ماجراهای مرتبط با قتل در تاریخ آمریکا دانست. این پرونده به «پرونده خودکشی پیامکی» (Texting Suicide Case) مشهور شده است. این یک دادگاه معمولی نبود بلکه موردی خاص در تاریخ محسوب میشد. توضیح بیشتر در مورد ماجرای اصلی ممکن است لذت مواجهه با این داستان را برای عدهای از خوانندگان این مطلب از بین ببرد (اگر تمایل ندارید پیش از تماشای این مجموعه کوچکترین اطلاعاتی در مورد داستان داشته باشید، جمله بعد را هم نخوانید). فقط در این حد بگوییم که در قسمت اول این مجموعه کوتاه با خودکشی یک نوجوان روبهرو میشویم و بهتدریج، با آشکارشدن ارتباط او با یک دختر جوان در فضای مجازی، خودکشی او ابعاد عجیبتر و پیچیدهتری پیدا میکند. «دختری از پلینویل» از آن مجموعههایی است که حتی شنیدن یک خلاصه داستان سهخطی از آن هم میتواند شما را به تماشایش ترغیب کند.
«دختری از پلینویل» کاوشی است در تنهایی عمیق جوانانی که بهخاطر همین تنهایی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند اما رابطهای که در چنین شرایطی شکل بگیرد، رابطه چندان سالمی نخواهد بود. در این مسیر، ممکن است شخصیتها از مشکلات روحی فراوانی رنج ببرند که شاید در نگاه اول خودنمایی نکند اما چهبسا به بروز فجایعی منجر شود. «دختری از پلینویل» در جلب توجه مخاطب به این مشکلات کاملاً موفق عمل میکند. درخشش ال فانینگ در نقش شخصیت اصلی این مجموعه هم نقش مهمی در کیفیت نهایی «دختری از پلینویل» ایفا کرده است. فانینگ با حضور استثناییاش کاری کرده که جذب شخصیت شویم بدون اینکه قرار باشد تمام اشتباهاتش را نزد خود توجیه کنیم. «دختری از پلینویل» یک تراژدی دردناک است و در لحظاتی ممکن است تماشاگر را وادار به حبسکردن نفسش کند. اما میتواند توجه ما را به جزییاتی جلب کند که ممکن است در دنیای واقعی هم با آنها روبهرو شده و نادیدهشان بگیریم.
منابع: esquire.com, vulture.com, ranker.com, polygon.com
انتهای پیام/
There are no comments yet