هنر دنیلها در ریختن و پاشیدن ایدههای عجیب و غریب و مرعوب کردن تماشاگر نیست؛ آخرش هم نشان میدهند که هیچ چیزی بهاندازه موقعیت انسانی برایشان اهمیت ندارد و «همهچیز همهجا در آن واحد» تبدیل میشود به سفری ادیسهوار از پوچی به خرد.
این روزها زیاد از مالتیورس، چندجهانی یا همان جهانهای موازی میشنوید؛ کشف تازهای در علم فیزیک اتفاق نیفتاده، در عوض استفاده از نسخههای چندگانه به یک ابزار کارآمد در قصهگویی تبدیل شده که مثلاً همین الآن جهان سینمایی مارول فاز جدیدش را بر روی آن سوار کرده. رفتن بهسراغ مالتیورس واکنشی آگاهانه و اصطلاحاً مِتاست به گسترش مهارناپذیر محصولات سرگرمی در قالب یک وانمایی از جهان واقع.
حالا چنین ایدههایی چرا جواب میدهد؟ چون یکی از عوارض جانبی گسترش ارتباطات و به همان نسبت کاهش فرصت رقابت، فکر کردن به شانسهای پیش نیامده یا از دست رفته است. «چه میشد اگر…؟» شاید در داستاننویسی کلیدی برای رسیدن به ایدههای بکر و تازه باشد اما در زندگی روزمره حکم یک راهدرروی انتزاعی را دارد برای کنار آمدن با حقایق ناخوشایند و ناگزیر. در تأیید بحث باید اشاره کرد به فیلم جدید و پرسروصدای «همهچیز همهجا در آن واحد» با عنوان اصلی Everything Everywhere All at Once.
دنیل کوان و دنیل شاینرت (معروف به دنیلها یا دنیلز) که قبلاً با کلیپسازی به شهرت رسیدند و فیلم اولشان «مرد ارتش سوئیس» هم تجربه عجیب و غریبی بود که با استقبال مواجه شد، به سراغ پروژه جاهطلبانهای رفتند که تا به اینجا تحسینشدهترین اثر سال است و رکورد فروش داخلی را در میان محصولات A24 جابهجا کرده. «همهچیز همهجا در آن واحد» از هر نظر فیلم کنجکاویبرانگیزی است. ولی وقتی فیلم را تماشا کنید، تازه میفهمید که هنوز بهاندازه لازم مورد تحسین و توجه قرار نگرفته و موج انفجارش درست اندازهگیری نشده!
قصه درباره زوج چینی مهاجری است که در نیویورک با اداره یک خشکشویی زندگیشان را میگذرانند. زوج خسته و بیانگیزهای که زندگیشان تجسم عینی تمام کلیشههای ممکن درباره آسیایی-آمریکاییهاست. اِولین (میشل یئو) مادر خانواده با پدر، شوهر و دخترش سروکله میزند و خانه و محل کار را جمعوجور میکند، در حالیکه این وسط هیچکس از شرایط راضی نیست و همه فقط ادامه میدهند. مشکل مالیاتی پیچیدهای پیش آمده که شاید به قیمت از دست رفتن خشکشویی و چند دهه زندگیشان تمام شود.
پس اِولین باید تمام مدارک را جمع کند و ببرد اداره تا با مأمور سختگیر و بداخلاق طرف شود. همه بدبختیها به کنار، تازه اصل ماجرا را میفهمد؛ اِولین فقط یک نسخه از بیشمار اِولین دیگر در جهانهای موازی و موجود شروری بهنام جوبو توپاکی در حال تسخیر تکتک دنیاهاست. بهواسطه یک فناوری عجیب و غریب، پرش بینجهانی، هر کس میتواند نسخههای دیگر خودش را تجربه و از قدرتها و خاطراتشان استفاده کند و الان نجات کائنات در گروی همین نسخه از اِولین است. چرا؟
چون با هر تصمیم ما یک انشعاب دیگر در هستی ایجاد میشود و نسخهای دیگر از ما حیات خود را ادامه میدهد و این اِولین به دلیل بیشمار آرزوی به سرانجام نرسیده و زندگی سراسر کسالت و حسرت بهترین گزینه ممکن برای پرش بینجهانی و مقابله با جوبو توپاکی به حساب میآید. ماجرا وقتی عجیبتر میشود که بدانید شرط لازم برای پرش، رقم زدن اتفاق غیرمنتظرهای است که احتمال وقوع آن تقریباً ناممکن باشد و…
اگر گیج شدید و با خودتان میگویید «این دری وریا دیگه چیه؟» اصلاً جای تعجب ندارد. اِولین هم درست مانند شما در ابتدای داستان نمیفهمد که چه اتفاقی افتاده. کافی است با قصه همراه شوید تا همهچیز برایتان روشن شود و در پایان مانند اِولین که به کمال میرسد، بر جهان قصه مسلط شوید. هنر دنیلها در ریختن و پاشیدن ایدههای عجیب و غریب و مرعوب کردن تماشاگر نیست و نمیخواهند به کسی ثابت کنند که چقدر خلاق و مجنوناند؛ آخرش هم نشان میدهند که ورای تمام دیوانهبازی، هیچ چیزی بهاندازه موقعیت انسانی و تجربه زیستی برایشان اهمیت ندارد و «همهچیز همهجا در آن واحد» تبدیل میشود به سفری ادیسهوار از پوچی به خرد.
خودشان گفتهاند که از ده سال پیش با ایده چندجهانی درگیر بوده و بعد از تماشای انیمیشن «اسپایدرمن: بهسوی دنیای عنکبوتی» راه ساختن فیلم را پیدا کردهاند. البته دیدن «ریک و مورتی» ناامیدشان کرده چون فهمیدهاند که دیگر خیلی هم ایدههایشان بکر نیست. بدون شک باید به تأثیر واچوفسکیها و سریال «سنسیت» هم اشاره کرد که دستاورد رواییاش در آمیختن زمان و مکانهای متفاوت چندان به چشم نیامد.
«همهچیز همهجا در آن واحد» انگار با یک ریسمان نامرئی خیلی از آثار شاخص سالهای اخیر را کنار هم قرار میدهد که جریان متامدرنیسم را میشود به کمکشان شرح داد. این فیلمی است که در آن واحد میتواند وامدار جکی چان و وونگ کار وای باشد و در پایان به هیچکدام ربطی پیدا نکند، از احمقانهترین شوخیهای ممکن به گزارههای فلسفی برسد و حتی یک لحظه تماشاگرش را بیخیال نشود. نه یک فیلم مالتیژانر، بلکه متاژانر است و تعابیر قدیمی از ژانر را به هیچ میانگارد و در بعد از آشوب و شلوغی بیپایان با عقل سلیم به تعبیری جذاب از معنای هستی میرسد.
«همهچیز همهجا در آن واحد» از آن دست فیلمهایی است که برای ساخته شدن به ظرفیت بیش از دو مغز نیاز داشته و طبعاً بیش از یکبار تماشا را میطلبد. هرچه بیشتر با موج پیشرونده متامدرنیسم آشنا و همراه بوده باشید، سریعتر با دنیای فیلم ارتباط برقرار میکنید. با این حال بعید هم نیست که اصلاً از فیلم خوشتان نیاید، گرچه نافی تأثیر و اهمیتش نخواهد بود.
منبع: روزنامه هفت صبح/ کسری ولایی
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است