«خاتون»؛ شاید وقتی دیگر!

«خاتون»، می‌توانست یک اتفاق ویژه در سریال‌سازی تاریخی باشد اما نشد. این‌بار هم به عادت همیشگی باید گفت این دفعه هم نشد. بماند تا شاید وقتی دیگر!


ابراهیم تبار در یادداشتی که در شماره دوازدهم ماهنامه صبا منتشر شده، با مروری بر حوادث دهه ۱۳۲۰ و قابلیت‌های دراماتیک آن دوران، نگاهی به مجموعه «خاتون» انداخته است:

دو دهه نخست قرن چهاردهم خورشیدی، پر از اتفاق‌هایی است که نه‌تنها در همان دوره تاریخی اهمیت ویژه‌ای دارند که بر آینده ایران نیز تأثیری مهم دارند. برشمردن برخی از این وقایع نشان می‌دهد که این دوره علاوه بر اهمیت تاریخی به لحاظ دراماتیک هم ویژگی‌های برجسته‌ای دارد. برآمدن رضاشاه از پی کودتایی که به همراهی سیدضیا طباطبایی صورت داد و در نهایت به انحلال سلسله قاجار انجامید،‌ خود یکی از مهم‌ترین سرفصل‌های تاریخی است. تلاش‌های رضا شاه از پایین‌ترین مراتب سربازی در ارتش تا رسیدن به قدرت، تلاش‌های ابتدایی برای جایگزینی جمهوری به‎جای سلطنت قاجار و در نهایت دست پیداکردن به پادشاهی داستانی است که به‌طور ویژه می‌تواند دست‌مایه محصولات نمایشی زیادی باشد. احیا و شتاب‌بخشی به روند مدرنیزاسیون که در دوره سلطنت‌ ناصرالدین‌شاه قاجار آغاز شده بود و با وقایع پایان سلسله قاجار عملاً متوقف مانده بود باعث تغییرات گسترده‌ای در سبک زندگی مردم شد.

تغییر نوع پوشش، ورود کالاهای فرنگی، اجباری شدن سجل احوال و برگزیدن نام خانوادگی، ورود گسترده‌‌تر نیروهای خارجی به‌ویژه آلمانی به کشور و تغییر در نحوه ساخت‌وساز و معماری و شهرسازی چهره شهرها و مردمان را با تغییراتی جدی مواجه کرد. آغاز به کار رادیو و ساخت و نمایش اولین فیلم‌های سینمایی ایران هم در تغییر زندگی مردم بسیار تأثیرگذار بود. بنیان‌گذاری بسیاری از نهادهای مدرن مانند دانشگاه، ارتش یک‌پارچه، راه‌آهن سراسری و ایجاد نظمی یک‌پارچه در کشور، اگرچه اغلب ریشه در تصمیم‌های دوره قاجار به‌ویژه اواخر دوره ناصری داشتند اما به‌واسطه اجرایی‌شدن و به ثمررسیدن آن‌ها، از دستاوردهای دو دهه نخست حکومت پهلوی بود.

گذار از زندگی سنتی به زندگی مدرن با چالش‌ها و درگیری‌های زیادی بین اقشار مذهبی و سنتی و طبقه مدرن همراه بود که با حمایت‌های حکومتی از روند تغییرات این چالش‌ها با مسائل سیاسی نیز گره خورد. از طرف دیگر رضا شاه برای پیش‌برد اهداف سیاسی و اجتماعی مدنظرش که با هم‌فکری مشاوران نزدیکش از جمله محمدعلی فروغی، علی‌اکبر داور و عبدالحسین تیمورتاش مدنظر قرار داده بود، یک فضای دیکتاتوری سنگین و پلیسی در جامعه ایجاد کرده بود که به این مسائل دامن می‌زد.

با آغاز جنگ جهانی دوم، همه دنیا درگیر این واقعه خون‌بار شد. ایران اگرچه در همان ابتدای امر اعلام بی‌طرفی کرده بود اما با گسترش جنگ  و نیاز نیروهای متفقین به منابع و دسترسی‌های ایران از یک ‌طرف و احساس خطر از روابط نزدیک ایران و آلمان نازی از طرف دیگر، سبب شد در شهریور ۱۳۲۰ بی‌طرفی ایران نقض و نیروهای متفقین به مرزهای ایران حمله‌ور شده و ایران را اشغال کنند.

این مقدمه نسبتاً طولانی، که بسیاری از آن‌ها برای مخاطبین این نوشته آشنا بوده و بیشتر جنبه یادآوری دارد، اهمیت این دوره تاریخی را گوشزد می‌کند که می‌تواند دستمایه درام‌های مختلف سیاسی، اجتماعی و حتی جاسوسی و پلیسی باشد اما عمدتاً مورد غفلت قرار گرفته است. تغییرات ظاهری شهرها و روستا در دوره فعلی نسبت به زمان وقوع این اتفاقات، خط قرمزهای گسترده‌ای که در به تصویر کشیدن روابط سیاسی و اجتماعی آن دوره وجود دارد، ضعف تبدیل وقایع تاریخی به داستان‌هایی امروزی و قابل‌باور، عدم تمایل به استفاده از مشاوران تاریخی آگاه و مسلط به تاریخ معاصر و بسنده‌کردن به منابع رسمی موجود؛ چالش‌های جدی در راه استفاده از تالارها و کاخ‌ها که بخشی از میراث فرهنگی و ملی هستند و احتمالاً هزینه‌های گزاف ساخت فیلم تاریخی به‌ویژه ساخت دکورها و بازسازی بناها بخشی از دلایل این اتفاق‌ هستند که اگرچه قابل‌درک است اما شاید چندان پذیرفتنی نباشد.

با این وجود تینا پاکروان با توجه به پتانسیل‌های موجود در این دوره تاریخی و پس از تجربیاتی در کارگردانی و تهیه‌کنندگی فیلم‌های سینمایی برای ساخت اولین سریال به‌سراغ مقطع حساس و پرچالش شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران رفت. انتخاب اقلیم گیلان برای قسمت‌های ابتدایی سریال انتخاب هوشمندانه‌ای بود. نیاز کمتر به بازتولید فضاهای تاریخی، وجود طبیعت زیبا و دلچسب که قاب‌هایی چشم‌نواز تولید می‌کند، پیشینه گیلان که به داشتن طبقه اجتماعی پیش‌رو و مدرن و همچنین جنبش‌های سوسیالیستی در آن دهه شهرت دارد و قرار گرفتن گیلان به‌عنوان یکی از اولین مرزهایی که مورد هجوم نیروهای بیگانه در جریان جنگ‌جهانی دوم قرار گرفت‌، دلایلی منطقی برای این انتخاب بود. به نظر می‌رسید پاکروان با انتخاب یک قهرمان زن، نیم‌نگاهی هم به جنبش‌های زنانه و اولین تلاش‌های فمینیستی در ایران دارد که با خرده‌‌داستان‌هایی مثل مبارزه و کشته شدن پروین (با بازی ستاره پسیانی) و معرفی خانم فهمیه اکبر (با بازی غزل شاکری) به عنوان یکی از زنان پیش‌روی زمان خودش این گمان پررنگ‌تر هم می‌شد.

اما آن‌چه که عملاً «خاتون» به ما عرضه می‌کند بیشتر تصویری چندپاره از یکی از مهم‌ترین مقاطع تاریخی ایران است. نمایشی که نه توان ارائه درست دلاوری‌های ارتش ایران را دارد و نه به شکلی درست می‌تواند درگیری کشوری که در دوران گذار به سر می‌برد با واقعه‌ای مهیب مانند جنگ جهانی را روایت کند. گیلان پاکروان که درگیر هجوم نیروهای روسی، خیانت امرای ارشد ارتش، نبرد نابرابر و دلاورانه سربازان کشور با قوای شوروی، قحطی و بیماری است، در شهر نشانه‌ای از این وضعیت با خود ندارد. در شهری که با این همه بحران مواجه شده و انبارش به‌جای مواد غذایی پر از جنازه و زخمی است، اثری از این تنش‌ها نمی‌بینیم و خیابان‌ها و کافه‌ها مانند یک روز عادی است و مردم با آسودگی به زندگی می‌پردازند. این تصویری است که در تمام سریال وجود دارد. تهران درگیر با جنگ و اشغال، شهری است تمیز با سینماهایی که همیشه فیلمی برای نمایش دارند، کافه‌هایی که چراغشان همیشه روشن است و مردمی که مدام و بی‌دلیل در شهر می‌آیند و می‌روند و خوش‌پوش و شیک به زندگی می‌پردازند. از ایران دهه بیست در سریال «خاتون»، تصویری ناآشنا و جعلی روایت می‌شود. زنان به کافه می‌روند، قهوه و چای برایشان سِرو می‌شود، با مردان غریبه معاشرت می‌کنند، دست به اسلحه هستند و سردمدار فعالیت‌های چریکی ضدحکومتی و ضد اشغالگران. چیزی که با واقعیت آن روزگار فاصله‌ای نجومی دارد. از این گذشته علی‌رغم این که نیم فصل اول سریال در گیلان می‌گذرد مخاطب اثری از زبان و لهجه گیلکی نمی‌بیند. همه شخصیت‌های فرادست با لهجه و زبان غیرگیلکی صحبت می‌کنند و افراد زیردست و دون‌پایه لهجه محلی دارند. از کتاب‌فروش گرفته تا افسر ارتش همه با لهجه تهرانی حرف می‌زنند. این در حالی است که به دلیل ارتباط کمتر و سخت‌تر مردم در دهه بیست قاعدتاً باید بخش عمده‌ای از مردم محلی با زبان خودشان سخن بگویند اما در سریال این‌چنین نیست. وضع در تهران هم بهتر از این نیست. اگر پس‌زمینه تاریخی سریال را حذف کنیم، به نظر می‌رسد با افرادی از روزگار فعلی مواجهیم که کلمات مرسوم این دوره را به کار می‌برند و از لحن و کلمات حدود هشتاد سال پیش اثری دیده نمی‌شود.

این دوره تاریخی که با هجوم نیروهای روسی و انگلیسی به تمام ارکان کشور مواجه است و تا آن‌جا در این اشغال غرق می‌شود که سرنوشت نظام سلطنت و پادشاهش را انگلستان با نامه‌ای چندخطی مشخص می‌کند، خلاصه می‌شود در حضور یک کمیسر روس که اصلیتی ایرانی دارد و نیروهایی که بی‌جهت در شهر رژه می‌روند اما از دستگیری چند جوان که به آذوقه متفقین دست‌برد می‌زنند؛ عاجزند. نیروهای بیگانه‌ای که از شمال و شرق تا جنوب و غرب را محل تاخت‌وتاز خود قرار داده‌اند و سرنوشت جنگ را در تهران و با حضور سران متفقین رقم می‌زنند، به یک کمیسر روسی که وسط جنگ پی تسویه‌حساب عشقی با همسر شیرزاد ملک و به چنگ آوردن خاتون است و چند افسر جزء انگلیسی که فقط پی نوشیدن و باج گرفتن و دختران لهستانی هستند، منحصر می‌شود. تصویری که از اشغالگران در سریال ارائه می‌شود، تفاوت چندانی با آن‌چه که عموماً در فیلم‌های دفاع مقدس دیده‌ایم ندارد. نیروهایی فشل، کم‌هوش و کودن. در بخش‌های زیادی از سریال، رضا و دوستانش در شهر به‌راحتی می‌چرخند، سوار اتوموبیل‌ می‌شوند، پیاده‌روی می‌کنند، کافه می‌روند و از کنار نیروهای نظامی متفقین عبور می کنند، بدون این‌که دیده شوند. این در حالی‌است ‌که دار‌ودسته آن‌ها که به رابین‌هودی‌ها مشهور شده‌اند، به اصلی‌ترین گرفتاری ارتش ایران و ارتش متفقین تبدیل شده‌اند.

این سهل‌انگاری در فضاسازی، به شخصیت‌پردازی‌های سریال هم تسری پیدا کرده است. تمرکز نویسنده بر شخصیت خاتون (نگار جواهریان) آن‌چنان بر شخصیت‌های دیگر سایه انداخته است که عملاً هیچ شخصیتی در طول سریال به‌درستی معرفی نمی‌شود. به‌عنوان مثال مقایسه کنید شخصیت پر از جزئیات و دقیق خاتون را، که تمامی جوانب شخصیت‌اش از پیشینه خانوادگی و معرفی پدر و مادرش گرفته تا تسلطش بر تیراندازی و زبان فرانسه شکل گرفته، با شخصیت پردازش‌نشده سرگرد ملک و رضا فخار. با وجود این‌که در طول سریال شخصیت‌های زیادی مانند به‌آذین، خانم فهیمه اکبر، موسیو آرسن، ناو سروان یدالله بایندر مابه‌ازای تاریخی واقعی دارند اما چندان کارکردی در طول و عرض دادن به قصه «خاتون» ندارند. این ضعف شخصیت‌پردازی سبب می‌شود تماشاگر در فهم دقیق کاراکترهای سریال دچار خطا شود. خاتون که قرار است یک زن مبارز، وطن‌دوست و شجاع تصویر شود عملاً به زنی خودخواه تبدیل می‌شود که همه‌چیز و همه‌کس را در راستای رسیدن به منافع شخصی و خانوادگی‌اش فدا می‌کند. یک‌بار به‌خاطر فرزند مرده‌اش، یک‌بار به‌خاطر پدرش، یک بار به‌خاطر رضا فخار و بار دیگر به‌خاطر فرزند تازه‌متولد شده‌اش. هربار که خاتون در این مقاطع مهم سریال درگیر حوادثی می‌شود تعدادی آدم کشته می‌شوند. سرهنگ ملک که قرار است نقش یک فرمانده نظامی ارتش ایران را که بر سر دوراهی عشق به وطن یا عمل به وظیفه نظامی و اطاعت از مافوق گیر افتاده و عصبانی و ناامید است به نمایش بگذارد، به یک عاشق شکست‌خورده تبدیل شده که برای برگرداندن همسر سابق فراری‌اش دست به هرکاری می‌زند و همیشه هم شکست می‌خورد. در طول سریال شخصیت‌های مختلف و زیادی به قصه وارد می‌شوند که اغلب تعریف درستی از آن‌ها به مخاطب ارائه نمی‌شود. تکلیف بقیه شخصیت‌ها هم کمابیش همین است. تغییراتی که در رفتار شخصیت‌ها رخ می‌دهد از پیش‌زمینه‌ای برخوردار نیست و به همین سبب چندان باورپذیر به‌نظر نمی‌رسد. جهانگیر روزبه از شخصیتی کلّاش که با انگلیسی‌ها ساخت‌وپاخت می‌کند و از احتکار مواد غذایی مردم در اوج اشغال و قحطی به شخصی فداکار تبدیل می‌شود که دختری لهستانی را نجات می‌دهد و برای نجات خواهرزاده‌اش دست به هرکاری می‌زند و حتی به زندان می‌افتد. قصه پر از شخصیت‌هایی است که کارکردی ندارند. شخصیت‌هایی که دست‌کم با گسترش داستان‌ می‌توانستند به عمق شخصیت‌ها کمک کنند. حضور پادرهوای دایی فریدون، ماریا، مهربانو، قرقی، موسیو، فخرالنسا، ریحون و رعنا که همگی از بازیگران شناخته‌شده و توانایی هم بهره‌ می‌بردند هیچ کمکی به گسترش قصه و عمق دادن به روابط شخصیت‌ها نمی‌کند و تنها سبب می‌شود که فیلمنامه‌نویس از بازکردن گره‌هایی که در طول فیلم ایجاد کرده است ناتوان شود و یا آن‌ها را به حال خود رها کند یا به کشتن بدهد.

یکی از مهم‌ترین فصول سریال که به لحاظ تاریخی هم واجد ارزش است و به آن پرداخته شد ورود مهاجران لهستانی به ایران است. فصل غم‌بار ورود مهاجران لهستانی به ایران، اسکان و سپس کوچ اجباری آن‌ها به تهران به‌خوبی شکل گرفته و به نمایش درآمده است و البته به نظر می‌رسد پاکروان در پرداخت آن نیم‌نگاهی به «فهرست شیندلر» اسپیلبرگ هم داشته است. ارتباط مناسب این فصل با قصه اصلی «خاتون» و کمک آوارگان لهستانی به فرار خاتون از دست سربازان شیرزاد ملک از نمونه‌هایی است که در صورت تکرار در بخش‌های دیگر قصه می‌توانست به غنای تاریخی سریال بیفزاید. اگرچه همین بخش هم با سهل‌گیری فیلمنامه در نحوه پنهان‌شدن خاتون از چشم ملک با وجود آسیب جدی بازوی او، به‌شدت به باورپذیری مخاطب لطمه می‌زند. در مجموع سریال هر چه به قسمت‌های پایانی خود نزدیک شد، از پایلوت تاریخی خود خارج شد و به یک درام عشقی با یک مربع عشقی که از ملک، رجب‌اف، رضا و خاتون تشکیل شده بود، نزدیک شد. این موضوع در نهایت به پایان‌بندی فاجعه‌بار سریال انجامید که به دم‌دستی‌ترین شکل ممکن، سرنوشت قهرمانان قصه «خاتون» را رقم زد. خاتون که در قسمت های پیشین زنی شجاع و توانا درتیراندازی معرفی شده بود، در اینجا به‌شکل موجودی ناتوان تصویر شد که حتی توان دفاع از خود را هم ندارد و مردهای قصه باید مراقب او باشند و او را به باسمه‌ای‌ترین شکل ممکن از چشم انبوه سربازان دشمن پنهان کنند. شیرزاد و رضا و بقیه در یک نبرد به مصاف ارتش شوروی می‌روند تا یک وطن‌پرستی شعارزده، آن‌ها را با مرگی شجاعانه از انبوه اشتباهات گذشته تبرئه کند. نویسنده برای این‌که بتواند بر ضعف‌های قصه‌پردازی و شخصیت‌پردازی خود فائق بیاید ترجیح می‌دهد تصویری تلخ از پایان قصه ارائه کند و همه قهرمان‌هایش را به کشتن بدهد بدون این‌که مشخص شود چه بر سر بقیه شخصیت‌ها و اعضای خانواده خاتون آمده است. کارگردان و نویسنده سریال در پرداخت پایان‌بندی «خاتون» به‌قدری ناتوان است که مجبور می‌شود برای افزودن به بار احساسی و عاطفی این قسمت منتخبی از لحظات مهم بیست‌ویک قسمت قبلی را به صورت اسلوموشن به خورد بیننده بدهد.

سریال «خاتون» فرصت مناسبی بود برای پرداختن به یکی از مهم‌ترین بخش‌های تاریخ این سرزمین. مقطعی که خود به‌اندازه کافی مصالح دراماتیک در اختیار سازنده قرار می‌دهد و با یک پرداخت درست و فیلم‌نامه‌ای درخور در کنار گروه توانمندی که در این سریال وجود داشت می‌توانست به یک اثر درخشان و ماندگار تبدیل شود. تصویربرداری، صحنه‌‌آرایی و جلوه‌های ویژه سریال در حد قابل‌قبولی قرارداشت و البته با یک کارگردانی سطح بالاتر و تدوینی مناسب‌تر، می‌توانست خروجی بسیار بهتری داشته باشد. استفاده از چهره سرشناسی مانند کیهان کلهر برای ساخت موسیقی سریال هم ایده جذابی بود که در نهایت به اتفاق ماندگاری ختم نشد. و در نهایت تیم پرمهره و سرشناس بازیگران که علی‌رغم فرصت مناسبی که برای ارائه یک نقش ماندگار داشتند، به‌دلیل عدم تناسب با نقش‌شان نتوانستند به موفقیت درخوری دست یابند. نگار جواهریان به واسطه فیزیک، چهره و نوع بازی‌اش هیچ تناسبی با نقش پویا و پرجنب‌وجوش خاتون ندارد و با مکث‌های بی‌دلیل، ریتم کش‌دار ادای دیالوگ‌ها و سکون بی‌دلیل عملاً نمی‌تواند چهره زنی جسور و مبارز را به خاطر بیاورد. اشکان خطیبی هم در ارائه چهره یک نظامی سرگردان و عاشق‌پیشه ناتوان است و هیچ‌گاه نمی‌تواند از تغییرات چهره خود بهره ببرد. چه هنگامی که یک زندگی شاد با خاتون دارد و چه هنگامی که در دل فاجعه قرار دارد و تا مرز الکلی‌شدن پیش می‌رود، تغییری در نوع بازی اشکان خطیبی احساس نمی‌شود. میرسعید مولویان هم در نزدیک شدن به نقش رضا فخار بازمی‌ماند و بازی مهران مدیری که در ابتدا کمی از کلیشه‌های مرسوم بازی‌اش فاصله گرفته کم‌کم به همان قالب همیشگی برمی‌گردد و در فصل‌هایی که با همسر لهستانی‌اش بازی دارد، تفاوتی با آن مهران مدیری همیشگی سریال‌های خودش ندارد و این موضوع تقریباً به همه گروه بازیگران سریال قابل تسری است. تنها شاید بتوان به بازی بابک حمیدیان در نقش رجب‌اف نمره درخوری داد که با اجرای متناسب نقش افسر ارتش متجاوز شوروی و چاشنی‌کردن کمی اغراق در میمیک و حرکات سر و دست، توانسته ارتباط خوبی با نقش برقرار کند و آن‌چه که نیاز است این شخصیت با تماشاگر برقرار کند را ارائه می‌کند.

«خاتون»، می‌توانست یک اتفاق ویژه در سریال‌سازی تاریخی باشد اما نشد. بخشی از دلایلی که به ماندگار نشدن این سریال می‌انجامد در این یادداشت گفته شد. تلاشی که در نهایت به خروجی مطلوبی که این تیم می‌توانست داشته باشد نرسید. این‌بار هم به عادت همیشگی باید گفت این دفعه هم نشد. بماند تا شاید وقتی دیگر!

ابراهیم تبار

انتهای پیام/

 

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید