کارت در سریال «یاغی» تنها با غلو سعی کرده با استفاده از چند شخصیت لمپن به موقعیتهای منسوخ شدهای برسد که اغلب میتواند برای قشر جوان دیدنی باشد.
«یاغی» احتمالاً قرار است بیست و چند قسمت باشد، اما در این چند قسمتی که پخش شده، میشود درباره مضمون و فرم آن حرف زد.
به نظر میرسد شرایط فیلمسازی در سینما و سریال به نحوی شده است که به جای فضاسازی و استفاده درست و بجا از تنش و در موارد ضروری خشونت فکر شده صرفاً روی عربدهکشی و نوعی از خشونت بیمورد و اضافی که از فیلمها بیرون میزند حساب باز میشود. سریال «یاغی» از بدو شروع نشان داد اثری است که میخواهد از طریق دیالوگ، مخاطبش را ترغیب به دیدن کند. اساساً آنچه در این سه قسمت به چشم میخورد نوعی شتابزدگی است، یعنی کارگردان در پرداخت موقعیت و شخصیتهایش آنقدر بیتوجه بوده که بیشتر سعی داشته در اجرا سنگتمام بگذارد. البته اجرا هم نمیتواند مخاطب را نگه دارد، در همان قسمت نخست آنقدر تعدد لوکیشن و آدمها دیده میشود که هیچکدام از آن موقعیتها برای مخاطب ملموس نیست.
جاوید به عنوان قهرمان آنقدر ناقص معرفی میشود که حتی ارتباطش با خواهر ناتنیاش تعریف نمیشود، به همین دلیل ازدیاد موقعیتهای بیهوده در قسمت اول باعث میشود مخاطب بعد از یک هفته، قسمت اول را بهکل فراموش کند و اساساً اتفاقهایی را که برای جاوید پیش آمده به یاد نیاورد. اضافه کنید در پایان قسمت اول، خودکشی ابرا و نحوه سکانسی که جاوید را در بیمارستان میبینیم، چقدر به سکانسی از سریال «زخم کاری» شباهت دارد! در قسمت دوم از التهاب قسمت اول خبری نیست و قرار است مروری بر عشقهای تینیجری دهه ۷۰ داشته باشیم. پسری برای دست یافتن به عشقش، او را از بیمارستان میدزد و دختر، دو دایی غیرتی دارد که انگار از دهه ۴۰ آمدهاند و ربطی به این زمانه ندارند. به نظر میرسد محمد کارت فضاها و موقعیتهای جنوب شهری را نهتنها زیست نکرده، بلکه با فضاسازی ذهنی به چنین موقعیتهایی رسیده است، مانند جغرافیایی که به ما نمیدهد و نمیدانیم جاوید کجا و در چه منطقهای زندگی میکند!
کارت تنها با غلو سعی کرده با استفاده از چند شخصیت لمپن مثل اسی و علی آقا به موقعیتهای منسوخ شدهای برسد که اغلب میتواند برای قشر جوان دیدنی باشد. با این حال کاراکتری مثل اسی، صدها بار در سینما و تلویزیون تکرار شده است. آنچه قرار است در ادامه رخ بدهد ایجاد تکموقعیتهای مقطعی است که نمیتواند به شکل کلی به سریال تبدیل شود، یعنی درام به کار گرفته شده متکی به اجراست، نه خط روایی؛ در اجرا هم نکتهای یافت نمیشود. [در] سکانس پایانی قسمت دوم، جاوید و ابرا از دست دو دایی فرار میکنند و تصویر اسلوموشن است و قطعهای از گل نراقی، موسیقی متن است. سکانسی که باید التهاب در آن جریان داشته باشد با اسلوموشن و موسیقی متن خنثی میماند!
در قسمت سوم، یک ماه گذشته است و جاوید بیخبر از ابرا، تازه یادش میافتد که باید اسی را بکشد. به نظر کارگردان با مخاطب شوخی میکند، این همه گاف در مضمون؟
در قسمت اول پارسا پیروزفر به عنوان پدرخوانده وارد میشود و در قسمت سوم جلوی همسرش بغض میکند. امیر جعفری چگونه برای این نقش انتخاب شده است؟
او چندین نقش اینچنینی را بازی کرده و در اینجا بازی او کارکردی ندارد. علی شادمان متکی به صداسازی است، چند صدا دارد و البته لهجهای که هست و نیست، خواهر ناتنیاش بازی لخت و الکنی دارد، دوربین به شدت بلاتکلیف است، قابهای بسته و مدیوم شاتها، مخاطب را اذیت میکند.
قاب بسته فضا به وجود نمیآورد، فضا باید از متن بیاید. سریال ساختن با ویژگیهای جنوب شهری قطعاً چارچوب خودش را میخواهد. نوع دیالوگگویی و لباس پوشیدن فقط میتواند تصویر باشد، ولی در یاغی مضمونی در کار نیست. اینکه جاوید موی کوتاه داشته باشد و پرخاش کند و هرازگاهی دست روی موهایش بکشد از او یک جوان جنوب شهری نمیسازد.
منبع: روزنامه جوان/ افشین علیار
انتهای پیام/
There are no comments yet