سریال «یاغی» را میتوان جزو سریالهایی دانست که آغازی گرم، پرشور، همراهیبرانگیز و موفق داشتهاند.
سریال «یاغی» در قیاس با مجموع سریالهایی که دستکم در دو سه سال اخیر در پلتفرمها ارایه شده، جزو سریالهایی بوده که آغازی گرم، پرشور، همراهیبرانگیز و موفق داشتهاند.
اگر بخواهیم «یاغی» را از این جهات که گفتم با سریال دیگری مقایسه کنیم، شاید بشود آن را با سریالی مثل «قورباغه» هومن سیدی قیاس کرد. به خصوص از نظر شیوه آغاز داستان. در واقع در قسمت اول این دو سریال، هم در بخش فیلمنامهنویسی و داستانپردازی و هم از نظر کارگردانی و در کل تمام چیزهایی که یک اثر تصویری را شکل میدهد، چیزی تحت عنوان خساست و محافظهکاری دیده نمیشود. در هر دوی این سریالها در قسمتهای آغازین داستان چگالی خوبی داشت، شخصیتها و موقعیتها تا حد خوب و قابل فهمی ترسیم شده بودند، زمین بازی تا حد زیادی مشخص شده بود و یک سری سوالات هم در ذهن مخاطب ایجاد شده بود که مخاطب را به دنبال کردن ماجرا در قسمتهای بعدی کنجکاو و ترغیب میکرد که همین طرح سوال و ایجاد دغدغه در قسمتهای ابتدایی همان قلابی است که میتواند مخاطب را گرفته و او را بهدنبالکننده آن سریال تبدیل کند.
در کشور ما بهخاطر اینکه غالبا سنت سریالسازی از تلویزیون شکل گرفته و در تلویزیون هم به دلایل مختلف کمیت سریالها دستکم در چند سال اخیر در اولویت بوده، معمولا یک خط داستانی مشخص و منسجمی که میتواند ملات یک قسمت از یک سریال باشد، در چهار یا پنج قسمت بسط داده میشود و خرج میشود… به اصطلاح عامیانه به ملات یک قسمت آب میبندند و آن را تبدیل به چهار یا پنج قسمت میکنند. در مورد سریال «یاغی» اما دستکم در این قسمتهای اول این اتفاق نیفتاده و بر مبنای این درک درست که این روزها مخاطب به طیف وسیعی از سریالهای خارجی دسترسی دارد و میزان انتظار و هوشش حتی به شکل ناخودآگاه افزایش پیدا کرده و به راحتی نمیتوان با ملات ناکافی سرگرمش کرد، دست به کمفروشی نزده است.
در مورد «یاغی» باید به شیوه کارگردانی و انتخاب بازیگر این سریال اشاره کرد. بهنظر میآید که محمد کارت در اولین تجربه سریالسازیاش – که امیدوارم این تجربه استمرار داشته باشد – بر مبنای آن باور غلط تلویزیونی که قرار است یک سریالی ساخته شود و تمام، کار نکرده است. یعنی برای ساخت این سریال به اندازه یک اثر سینمایی وسواس به خرج داده و انرژی گذاشته و هزینه کرده است و این را در تکتک سکانسها و طراحی صحنه و لباس و نور و رنگ و انتخاب بازیگران و چهرهپردازی آن سکانسها و در کل در تمام آن مولفههایی که شمایل بصری یک اثر را شکل میدهند، میشود دید.
وقتی مجموعه آثار محمد کارت را مرور میکنیم، اولین چیزی که به ذهن میآید زاویه نگاه مشخصی است که او دارد که برگرفته از تجربه زیست و دغدغههای شخصیاش است. در واقع زاویه نگاه او نشان میدهد که کارت به دنبال این است که داستانهایش را در طبقه اجتماعی آسیبپذیر و آسیبخورده ایرانی- که معمولا در جنوب یا حاشیه شهرها زندگی میکنند و به دلیل آسیبهای اجتماعی و ضعف اقتصادی دچار بزه میشوند- روایت کند… اما در این میان برگ برنده محمد کارت و چیزی که او را از فیلمسازان دیگری که در این فضا کار میکنند متمایز میکند این است که او این طبقه و این اتمسفر و این آدمها و این فضا را بهطور پژوهششدهای ادراک کرده و بنابراین شکل و شمایل کاریکاتوری و نمایشی و کلیشهای و باسمهای از آنها ارایه نمیکند، بلکه ریزهکاریهایی از مدل تفکر و تصمیمگیری و دغدغهها و باورهاشان و اهداف و مسائل مهم زندگیشان را به تصویر میکشد که آن هم مدیون و مرهون این واقعیت است که کارت با آن آدمها حشرونشر داشته و آنها را درک کرده است.
برچسب زدن به سینما و علایق افراد را ناشی از فهم غیردقیق از اتمسفر سینماییشان میدانم. در واقع به عقیده من هر کارگردانی یک سلیقهای و دغدغهای دارد که این سلیقه و دغدغه را میتواند با فاکتور هوش و موقعیتسنجی و ذکاوت و شناخت دقیق از شرایط اجتماعی تبدیل به برگ برندهاش بکند یا نکند. بهواقع همین که ما کارگردانی داریم که- فارغ از اینکه شیفته است یا نه- فضایی را بلد است و میشناسد و توان این را هم دارد که به زبان سینما حرفش را بزند و مخاطب هم او را میپسندد، اصل مطلب است و باقی حرفها و قضاوتها دیگر حاشیه است و حداقل اینکه ریشه در تحلیلهای دقیق سینمایی ندارد.
منبع: روزنامه شهروند/ محمدرضا مقدسیان
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است