دو موضوع وحشت و ایمان، سریال «چیزهای عجیب» را خیلی سریع به یکی از پدیدههای مهم هزاره تبدیل کرد.
نیازی به توضیح نیست؛ الان همه میدانند که نتفلیکس در دهه گذشته چطور صنعت سرگرمی و مناسبات آن را تغییر داده. اگر قرار باشد که مهمترین دستاوردها و تولیدات این غول استریم را محدود کنیم به چند عنوان، بدون شک یکیشان «چیزهای عجیب» یا همان Stranger Things است که هالیوود دهه هشتاد، دوران خیزش بلاکباسترها و گیکها، را پیوند زد به همین دوره و زمانه و الگوی تازهای را روایت داستانهای سرگرمکننده با محوریت شخصیتهای نوجوان تعریف کرد.
داستان در اوایل دهه هشتاد میلادی و در شهر کوچکی از ایالت ایندیانا اتفاق میافتد. زمانیکه دنیا در حال تغییر و نسلی در راه بود که جهانشان با «جنگ ستارگان»، «پیشتازان فضا» و کتابهای کامیک معنا پیدا میکرد و در پدیدههایی چون کامپیوتر خانگی بهدنبال نشانی از آینده میگشتند. محل وقوع داستان هم از آن شهرهایی است که نهایت جرمش میتواند کش رفتن از سوپرمارکت باشد. مانند خیلی از شایعات و توهمات توطئه، در نزدیکی این شهر یک آزمایشگاه دولتی مخفی وجود دارد برای تحقیق بر روی چیزهای عجیب و ناشناخته.
هیولایی از این آزمایشگاه فرار میکند و بچهای در شهر گم میشود. مردم شهر نه وجود هیولا را باور میکنند و نه نقش پدیدههای غریب در غیب شدن کودک را. اما چند بچه کنجکاو که دنیا را شبیه فیلمها و بازیهای علمی-تخیلی میبینند، بهدنبال دوست گمشده میروند. همین داستان ساده فصل به فصل پیچیدهتر میشود و دیگر فقط به یک بچه و هیولا محدود نیست؛ جهانهای موازی، هیولاهای مهارناپذیر، آزمایشگاه زیرزمینی و روسهای خطرناک از راه میرسند تا دیگر در این شهر آرام هیچ جای امنی باقی نماند.
هر کسی که «چیزهای عجیب» را دیده، اول از اتمسفر دهه هشتادی و ارجاعات پرتعدادش به فرهنگ عامه آن زمان گفته. با سریالی سروکار نداریم که فقط پر است از ارجاع به «جنگ ستارگان»، «توایلایت زون»، «برخورد نزدیک از نوع سوم»،«ئی-تی»، «بیگانه»، بازی فکری «سیاهچالهها و اژدهایان» و رمانهای استیون کینگ و تالکین. این سریالی است که از کنار هم قرار گرفتن ارجاعات بصری و معنایی به همین آثار ساخته شده.
یعنی سازندگان سریال را مانند هیولای فرانکنشتاین با کنار هم قرار دادن ارجاعات سینمایی به صورت بازیافتی از نو ساختهاند. اما نکته مهم این است که مخلوقشان واقعاً جان میگیرد و تبدیل میشود به اثری مستقل و تماشایی. چه به این کالبد حیات میبخشد؟ قطعا چیزی فراتر از نوستالژی و اتمسفر در کار است.
میشود تمام ارجاعات را رد کرد و قضیه را خلاصه کرد به نموداری که یکسر آن استیون اسپیلبرگ است و سر دیگرش استیون کینگ؛ دو نام مهم در فرهنگ عامه. کینگ انواع و اقسام روشهای ترساندن را امتحان کرده و یکی از شگردهایش، که با مایههای فلسفی عمیق همراه میشود، قرار دادن شخصیت در برابر ناشناختههاست. در نهایت بشر از ناشناختهها میترسد. وقتی که وجود نیروی نامرئی شَر را باور کنید، ترک روی دیوار و یا حتی قطرات آب هم میتواند عامل وحشت باشد.
در مقابل، دنیای خیالی اسپیلبرگ مترادف شده با مفهوم ایمان. در دنیای اسپیلبرگ بهجای تلاش برای طبقهبندی و تشخیص ناشناختهها، آنچه که درام را پیش میبرد شهود شخصی و باور درونی به این شهود است. اینکه هر چیز بیمعنایی از نظر دیگران در دنیای شخصی قهرمان میتواند نشانه باشد و معنا پیدا کند.
همین وحشت و ایمان، «چیزهای عجیب» را خیلی سریع به یکی از پدیدههای مهم هزاره تبدیل کرد. در دنیای امروز که همهچیز خیلی خطکشی شده و معقولانه است و تماشای «جنگیر» و «شکارچیان روح» دیگر برای مردم تکاندهنده نیست، سریال نتفلیکس با همین شیوه موفق شد تا بینندگانش را گرفتار کند.
وحشت و در عین حال کنجکاوی همراه میشوند و البته سازندگان سریال بهخوبی فهمیدند که چطور به شخصیتها عمق بدهند و موقعیتهای بیشتری برای برخورد آنها خلق کنند و حتی اجازه بدهند که مخاطبان ترس را کنار بگذارند و با این موقعیتها تفریح کنند و درست در لحظهای که انتظارش را ندارند، هیولا و تاریکی را به صحنه بفرستند.
اما در فصل جدید، که دو قسمت پایانی آن با فاصله و در تابستان منتشر خواهد شد، چالشی تازه پیش روی سازندگان سریال قرار گرفته که همان اداره تم بلوغ و گذار از معصومیت است؛ دیگر با چند تا بچه کنجکاو دردسرساز طرف نیستیم که کل دنیا برایشان محدود شده باشد به «جنگ ستارگان» و بازیهای آرکید. تصمیمات و احساسات شخصیتها بیش از هر زمانی اهمیت پیدا کرده و خیلی از گرههای روایت را نمیشود با خامی و بیتجربگی بچهها باز کرد. واکنشها به فصل چهارم تا به اینجا نشان میدهد که سازندگان «چیزهای عجیب» از پس این چالش تازه هم برآمدهاند.
منبع: روزنامه هفت صبح/ کسری ولایی
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است