فیلم «همهچیز همهجا به یکباره» اثری است که تلاش میکند حرفهای مهمی در حوزه زندگی و وجود بزند؛ اما در اصل گویی حجم بزرگی از مضمون و ایده را در ظرف کوچکی از موقعیتهای داستانی قرار داده است.
فیلم «همهچیز همهجا به یکباره» اثری است که تلاش میکند حرفهای مهمی در حوزه هستیشناسی، زندگی و وجود بزند. در همین مسیر تا یک سوم نهایی هم در عین شلوغکاریهای بیمورد و بزن و بکوبهای اضافهکارانه و پر ادایش، تا حدی موفق ظاهر میشود، اما در ادامه چنان به ورطه هالیوودیزه و سطحی شدن فرو میغلتد که تمام آنچه رشته کرده بود را پنبه میکند.
فیلم به جای آنکه توان ترسیم متین و مسلط منطق جهانش را داشته باشد، به جای آنکه منطقی تازه از زندگی، بودن، زندگیها و جهانهای موازی، قدرت مغز و توان ذهن انسان را به شکلی قوامیافته اما ساده و شیوا داشته باشد، به تغییر و تحولهای سریع و تو در توی بصری برای تصویری کردن جهان مشوش ذهن شخصیت «اولین» میپردازد. این ویژگی درک جهان داستان را با تاخیر روبهرو میکند و به تعویق میاندازد.
در واقع مخاطب بیش از آنکه حاصل کار فیلمنامهنویس را شاهد باشد، در حال تحمل اقدامات و تصمیمهای تکنیکی کارگردان است. این همه اما اصل ضعف فیلم نیست. اصل ماجرا قرار دادن حجم بزرگی از مضمون و ایده در ظرف کوچکی از موقعیتهای داستانی است. چشم اسفندیار فیلم آنجاست که تمام فضاسازیها و طرح موضوع کردنهایش در نهایت به مسئلهای بزرگ و هستیشناسانه ختم نمیشود و همه چیز به موضوعی خانوادگی با محوریت دختر خانواده تقلیل پیدا میکند. البته ناگفته پیداست که در هالیوود مسئله خانواده و مادرانگی و انسجام اعضای خانواده به عنوان اصلی محوری همواره مورد تایید و تاکید بوده است. در جای خودش هم ایده خوب و اخلاقی و اجتماعسازی است. این قلم هم بر اهمیت خانواده و روابط فردی تاکید بسیار دارد. اما نکته ناهمخوانی میان هدفگیری ابتدایی فیلم با نتیجهگیری نهایی آن است. وقتی سراغ مباحثی فراتر از فردیت و زندگی اجتماعی میرویم و در ابعادی بزرگ به ماجرای جهانهای موازی، زندگیهای متعدد و متکثر هر یک از انسانها و اصل تناسخ و الخ میپردازیم، طبیعتاً این انتظار را در مخاطب ایجاد میکنیم که بناست گشایش و رهایی مهمی در جهان فیلم رقم بخورد. بازشناختی نو شکل بگیرد.
بازشناختی در حد و اندازه اینکه مثلا زمین به دور خورشید میگردد نه بر عکس، یا خورشید مرکز جهان نیست و تنها یکی از میلیاردها ستاره در دل یک کهکشان است که خود آن کهکشان یکی از میلیاردها کهکشان است و … . درک اینکه جهان موازی وجود دارد یا نه؟ اینکه تناسخی در کار هست یا نه؟ اینکه ما همانی هستیم که هستیم یا نه؟ اینکه معادل چیزی که هستیم در چندین و چند جهان دیگر هم زیست میکند یا نه؟ و … سوالهای حیاتی و مهمی است. فیلم اما تلاش میکند با طرح تمام این سوالات که البته در دل شلختگیهای رواییاش به سختی قابل درک است، به این نتیجه برسد که پاسخ این سوالها اصلاً مهم نیست و اصل حیاتی حفظ خانواده و دوستداشتن فرزند و درک متقابل و محبت و … است.
البته که تمام این ویژگیها برای هر انسان سالمی جذاب است. اما نمیتوان به بهانه اینکه طرفدار محبت و حفظ نظام خانواده هستیم، وسط مسیر کشف تازگیها ترمز دستی را بکشیم [و] یکباره به ورطه شعارزدگی و احساساتگرایی جلف هالیوودی سقوط کنیم. در واقع فیلم سوءاستفاده میکند از جذابیتهایی که پشت آنها پنهان شده تا در نهایت یک نتیجه مد روز و هالیوودپسند بگیرد.
در همین جهت هم که جرات رسیدن به یک پایانبندی آوانگارد و تازه را ندارد و در انتها ماجرای فیلم را به قصه ازلی و ابدی نیکی و بدی و این ماجرا که «صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را / نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی» تقلیل میدهد و در ادامه ماجرای عشق به همسر که اصلیترین دلیل بودن است و پذیرش هست و نیست فرزند با همه خوبیها و بدیها به عنوان یک اصل مرتبط با ماجرای بقای انسان را پیش میکشد.
تا جایی که میگوید همه حرفهایی که تا به اینجا زدم در مورد جهانهای موازی، زندگیهای همزمان در جهانهای متعدد و … همه را کنار بگذار و به همسر و فرزند و زندگی بچسب و خوشحال باش و مهربانی کن. اینجاست که فیلم دچار حالت دوفازی غیرهمگن میشود و نمیتوان بدنه اصلی قصه را با پایانبندیاش در یک تیم و در یک جهت دید.
به ظن این قلم فیلم «همهچیز همهجا به یکباره» اثری است که تلاش بسیار کرده تا مرزهای ذهن و روان انسان را درنوردد و بسیاری از دغدغههای ذهنی بشر امروز را به تصویر بکشد و اتفاقا از سوی بسیاری از منتقدان مورد تقدیر قرار گرفته و بیش از [حد] باد شده، اما واقعیت این است که اصولا در حد و اندازه این حرفها نیست و کار در حد یک اثر سرگرم کننده که به مخاطبش باج میدهد ظاهر شده است.
منبع: فیلیموشات/ محمدرضا مقدسیان
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است