«بلفاست»، داستان عشق به وطن است؛ عشق به میراث گذشتگان که با دستهایشان یک هویت جمعی که تجلی آن را در بلفاست مشاهده میکنیم ساختهاند.
کنت برانا را با درامهای شکسپیریاش به یاد میآوریم. شکسپرین توانایی که اقتباسهای خوب و درخشانی از آثار این نمایشنامهنویس شهیر انگلیسی انجام داده است. برای مخاطب عام سینما هم کنت برانا، گیلدوری لاکهارت سرخوش و شهرتطلب سری فیلمهای هری پاتر است. این بریتانیایی اصیل را بیشتر با بازیهای درخشانش به یاد میآورند تا فیلمهایی که ساخته، انگار که همیشه خدا برانا بازیگر چند گام جلوتر از برانای کارگردان میایستد. فیلمهایش، فیلمهای بدی نبودند، اما مخاطب پیگیر سینما او را با بازیهایش به یاد میآورد. به همین خاطر است که بلفاست از هر نظر برای برانا یک دستاورد به حساب میآید. این فیلم درخشان ثابت میکند برانا علاوه بر بازیگری در کارگردانی هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
داستان فیلم «بلفاست» در اوج تنشها و درگیریهای داخلی در ایرلند شمالی اتفاق میاُفتد. پسر خردسالی که همراه خانواده پروتستانش در یکی از محلههای کارگری بلفاست زندگی میکند شاهد و ناظر همه وقایعی است که ایرلند شمالی آن دوران را به آشوب میکشد. اما برای بادی زندگی جریان دارد. او در دل این آشوبها فوتبال بازی میکند، درس میخواند، با پدربزرگ و مادربزرگش گپ میزند و حتی عاشق همکلاسی کاتولیکش میشود.
فیلم، با تصاویری رنگی از بلفاست آرام امروز آغاز میشود و بعد از نشان دادن چند نما از این شهر آرام، روی دیواری ثابت میماند و با یک تیلت ساده محلهای سیاه و سفید و پُر جنب و جوش را در قاب میگیرد که مربوط به بلفاست گذشته است. برانا با این تمهید ساده فنی، ما را درون خاطراتش پرتاب میکند. در طول تماشای فیلم انگار تماشاگر دارد یک دفتر خاطرات قدیمی و خاک گرفته را مطالعه میکند. دفتر خاطراتی که از روزگار رفته حکایت میکند. روزگاری که مردم را با مقاومتشان در برابر شورشها به یاد میآوریم. با زندگی کردن در دل آشوبهایی که هر لحظه ممکن بود خانهای را ویران کند و جانی را بگیرد. بادی، به عنوان یک کودک اما تمام این وقایع را به هیچ میگیرد و به زندگی در دل این بحران ادامه میدهد.
برانا با تکیه بر شخصیت بادی، آن روزهای بحرانی را به زندگی پیوند میدهد و نشان میدهد هر اتفاقی بیاُفتد زندگی جریان دارد. فیلم پُر از روزمرگیهای شیرین این خانواده اصیل ایرلندی است. سینما رفتن، گپ زدن، شیطنت کردن، فوتبال بازی کردن و… برانا از دل همین لحظات به ظاهر مرده است که به درامش روح میبخشد. لحظات شیرینی که بحران را به هیچ میگیرند و اجازه میدهند زندگی با تمام فراز و فرودهایش ادامه داشته باشد.
«بلفاست»، داستان عشق است. عشق به وطن. عشق به میراث گذشتگان که با دستهایشان یک هویت جمعی که تجلی آن را در «بلفاست» مشاهده میکنیم ساختهاند. نماد این عشق مادربزرگ و پدربزرگ بادی هستند. یک زوج سنتی و کلاسیک انگلیسی که با تمام تفاوتهایشان عاشقانه همدیگر را دوست دارند و این عشق را به نوهشان بادی هم منتقل میکنند. برانا از این زوج کهنسال (با بازی درخشان و شایسته اُسکار سیران هیندس و جودی دنچ) به مفهوم عشق به وطن میرسد و نشان میدهد چرا حتی وقتی برویم هم باید وطن را دوست داشته باشیم. برای برانا وطن بالاتر از هر مفهومی است و به خاطر همین فیلمش را بدل به نامهای عاشقانهای کرده برای شهری که دوستش دارد؛ بلفاست.
اما «بلفاست»، فیلم اجرا هم هست. کارگردان با چیرهدستی تمام و اجرایی ساده موفق شده روح زندگی را به تصاویر فیلمش بدمد و بعد از سالها درامی خانوادگی خلق کند که شباهتهایی به آثار بزرگمرد تاریخ سینما جان فورد دارد. بلفاست از همان سنتی میآید که فورد در آن فیلم میساخت. فیلم با تمام تفاوتهایش با درامهای کلاسیک فورد، یک فیلم جان فوردی تمام عیار است. به خانواده احترام میگذارد، پُر از موسیقی و شعر و مناسک است و از همه مهمتر زندگی را با سادهترین تمهیدات سینمایی به تصویر میکشد. فراموش نکنیم فورد هم مانند برانا ریشههای ایرلندی داشت.
«بلفاست»، فیلمی است درخشان، شورانگیز و شاداب که روح عالیجناب فورد را درون خودش دارد. روحی که تجلی آن را در آن خانواده کارگری میبینیم، که علیرغم تمام مصیبتهایی که بر سرشان آوار شده زندگی را بیش از مرگ و عشق را بیش از نفرت دوست دارند.
«بلفاست» به شعری عاشقانه میماند که یک هنرمند واقعی برای وطنش سروده است. هنرمندی که مشخص است تمام این لحظات را زندگی کرده و حالا آن زندگی را با تمام تلخیها و شیرینیهایش جلوی دوربین آورده. بلفاست از آن فیلمهایی است که کارگردان آن را عاشقانه ساخته است. برای درک عشقی که در تک تک نماهای فیلم موج میزند لازم نیست کار خاصی انجام دهیم. کافیست به آن محله پُرشور نگاه کنید. آن محله تمام عاشقانههای زیبای دنیا است. نماد بلفاست.
منبع: سینماتیکت/ مازیار وکیلی
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است