حادثهسازی به سبک فیلمهای پرماجرای قدیمی و حتی طی کردن خط و خطوط فیلمهای «کمدی اسکروبال» در «شهر گمشده» و تأسی به این روش کمدی وجود دارد.
توفیق فیلمهای کمیک بوکی در گیشهها، عظیم و غیرقابل انکار است اما تکراری بودن سوژهها و کشیده شدن آثار مرتبط با امثال بتمن و اسپایدرمن به قسمتهای هشتم و دهم و گاه فراتر از آن، حتی دوستداران این آثار را نیز دلتنگ کارهایی ساخته است که آنها هم حادثهای هستند ولی لااقل از ظرایف و بدایعی بهره میگیرند که در فیلمهای کمیک استریپی و بیش از حد ماشینی شده، کمتر یافت میشوند.
اگر «Romancing the stone» را که در سال ۱۹۸۴ با بازی مایکل داگلاس و کاتلین ترنر ساخته شد و حتی چهارگانه ایندیانا جونز را به یاد آوریم که به نوعی پدر فیلمهای مرتبط با کشف و تصاحب گنجهای کهن دستکم در ۳۵ سال اخیر به حساب میآید، جای خالی این کارهای سرگرم کننده و دارای حس خوب اینک در تقویم سال و دستور کار استودیوهای مختلف خالیتر از هر زمان به نظر میرسد. این خلأ به حدی است که بینندگان حتی نسخههای توأم با طنز اینگونه فیلمهای پرماجرای مبتنی بر کشف ثروتها و اندوختههای کهن در غارهای اعصار دور را که سهگانه «مومیایی» با بازی برندان فریزر در اواخر دهه ۱۹۹۰ و دهه ۲۰۰۰ نمونهای از آن بوده است، بر بدیعترین تصاویر و مدرنترین فناوریهای آثار کمیک بوکی که اوج تجلی آن در چهارگانه «اونجرز» و نسخههای اخیر بتمن و اسپایدرمن بوده است، ارجح میدانند. آنها ترجیح میدهند آثاری را ببینند که شاید قصهوار و کودکانه و سطحی باشند اما از آدمها و احساسات آنها شکل میگیرند و برخلاف کمیکبوکها در تسخیر موجودات قدرتمند روبوتواری نیستند که فقط در صورت ظاهر شبیه به انسانها هستند و هر چیز دیگرشان از افسانههای ابرقهرمانیای برمیخیزد که اگرچه شیرین است اما ناقض روح و ویژگیهای عادی و انسانی است.
با این مقدمهها و توصیفها است که میتوان فهمید چطور و به چه سبب باید فیلم جدید «شهر گمشده» که آن را برادران «نی» (آدام و آرون) ساختهاند، دید و اگر همان احساس و رویکرد و نیازی که وصف آن رفت، نزد شمار بیشتری از هنردوستان وجود دارد، از دیدن و درک آن احساس لذت ولو کودکانه کرد.
در این فیلم ساندرا بولاک معروف و پرسابقه نقش یک رماننویس به نام لورهتا سیج را بازی میکند که پس از مرگ همسرش همه اشتیاق نویسندگی و شادابی روحیاش را از دست داده و پژمرده شده است. همسر مرحوم او یک باستانشناس بود که به سبک و سیاق ایندیانا جونز به کند و کاو اعصار دور بود و لورهتا بر این باور است که شاید چیزهایی خاص را کشف و تصاحب کرده و فرصت ابراز و افشای آن را برای او نیافته بود. این احتمالها و ابهامها و یأس ناشی از فقدان بزرگترین رازدار زندگیاش (که همانا شوهر فقید وی بود) لورهتا را به مرحلهای از افسردگی و ناامیدی رسانده که مصمم است در نسخه بعدی سری کتابهای داستانی و پرطرفدار خود موسوم به «Dash» که سالها آنها را نوشته و روانه بازار کرده، مرد ماجراجویی را که نامش به موازات عنوان این سری کتابها «دش» است، به ورطه مرگ سوق بدهد و از صحنه خارج کند تا شاید از این طریق روح و خاطرش آرام بگیرد و آن چه را که بدکرداریهای روزگار در حق خویش میانگارد، تلافی کند.
سیج به سختی میتواند یک مرد جوان و ورزیده به نام آلن (با بازی چانینگ تاتوم) را که الگوی او در نوشتن و ترسیم کاراکتر «دش» در سری کتابهای مرتبط با این کاراکتر بوده، تحمل کند و چشم دیدن وی را ندارد ولی خوشبختی او در این است که آلن به کاراکتر ارادت دارد و آثار هنری او را دوست میدارد و درنتیجه وقتی آبیگیل یک میلیاردر که دچار اغتشاشهای فکری و مشکلات روحی است، سیج را به اسارت میگیرد، برای نجات او وارد عمل میشود. فیرفاکس معتقد است سیج محل اختفای یک گنج کهن و بسیار گرانقیمت به نام تاج آفتاب که در یکی از کتابهایش وصف آن را آورده، میداند و درنتیجه وی را به زور به جزیره متروکه و دورافتادهای میبرد که این گنج به گمان وی در آنجا قرار دارد و از سیج میخواهد که در گشتن این محل و کشف گنج به او کمک کند. آلن برای ردگیری سیج و فیرفاکس از یک ملوان زبده قدیمی و دوست قدیمیاش به نام جک ترینر (با بازی برادپیت) کمک میگیرد و هنگامی که این دو نفر سیج را از چنگ فیرفاکس درمیآورند، سیج به ترنر و شرایط او علاقهمند میشود و باز هم به آلن که بواقع طراح اصلی نجات وی بوده، بیعلاقگی نشان میدهد. نکته اینجا است که کاراکتر ترنز فقط یک نقش کوتاه و همراهی کننده را در این فیلم دارد و براد پیت باوجود سایه انداختن بر بولاک و تاتوم در همان مدت اندک حضورش در فیلم فقط پس از دو سکانس و ۱۵ دقیقه حضور در این فیلم (فزونتر از ۱۱۰ دقیقهای) ناپدید و از سیر اتفاقات خارج میشود.
اینکه فرجام کار سیج و آلن چه میشود، اهمیت زیادی ندارد و مهمتر از آن حادثهسازی به سبک فیلمهای پرماجرای قدیمی و حتی طی کردن خط و خطوط فیلمهای «کمدی اسکروبال» در «شهر گمشده» و تأسی به این روش کمدی است که در دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۸۰ در هالیوود رونق فراوانی داشت ولی با تغییر ذائقه بینندگان و حاکمیت یافتن فیلمهای اکشن و ماورایی و کمیکبوکی بتدریج از یادها رفت. «شهر گمشده» در جمهوری دومینیکن واقع در امریکای مرکزی و حوزه دریای کارائیب فیلمبرداری شده و تصویربرداری آن در لوکیشن واقعی و جنگلهای حقیقی صورت پذیرفته و جلوه های ویژه در آن در کمترین سطح است و همین نکته پس از سالها بازآفرینی محیطهای طبیعی به مدد مدرنترین فناوریهای کامپیوتری در داخل استودیوها، یک نکته جالب و نوعی موهبت به حساب میآید، بخصوص که محدودیتهای برخاسته از کرونا طی دو سال و نیم تهیهکنندگان فیلمهای سینمایی را بیش از پیش به داخل استودیوها و درون اتاقهای دربسته و دور از شرایط واقعی و هوای آزاد سوق داده و حس و حال طبیعی را از فیلمها ستانده بود.
«شهر گمشده» در نهایت فیلمی سرگرم کننده و لذتبخش است که کلاه بر سر کسی نمیگذارد و بخصوص بر فرایند تقابل جذاب کاراکترهای ساندرا بولاک و چانینگ تاتوم به خوبی تمرکز و مانور میکند و در عین ترسیم تلاش آنها برای یافتن یک گنج موهوم این سؤال عمدهتر و تمسخرآمیز را مطرح میکند که؛ «در این هنگام چه کسی عامل نجات است و چه کسی فرد محتاج نجات.» بولاک و تاتوم با بازی کردن هوشمندانهشان روی این سوژه و گیج نشان دادن در این روند گریز و نجات، یافتن پاسخ این سؤال را سختتر و به تبع آن فیلم «شهر گمشده» را جذابتر میکنند.
منبع: روزنامه ایران
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است