در جهان بدون اميد دشت خاموش، توان مقاومت هر لحظه بيش از پيش ناممكن شده و شكلی از خودويرانگی پديدار میشود.
جهان بیامیدی که در فیلم «دشت خاموش» بازنمایی میشود، یادآور همان زوال و انحطاط سینمای بلاتار و سهراب شهید ثالث است. کمابیش شبیه موقعیتهای دشوار زندگی در یک جغرافیای پرت و حاشیهای. انسانهایی که در جایگاه کارگرانی محروم از حقوق انسانی و قرارداد اجتماعی کار، مشغول تولید کالایی هستند که دیرزمانی است تقاضای چندانی برای آن وجود ندارد و به قول کارفرمایی چون «آقا خان» این مساله نسبت مستقیم دارد با شیوه تولید این روزهای مسکن در استفاده از بتن و سنگ و سیمان به عوض آجر. مناسبات تولید که دستخوش تغییر و تحول میشود لاجرم کورهپزخانههایی که محصولشان چیزی نیست به غیر از تولید آجر گِلی، به محاق رفته و برای جلوگیری از خسارت بیشتر یا تعطیل میشوند یا به قیمت نه چندان مناسب به فروش میرسند بیآنکه نصیب چندانی عاید کارگران شود.
در کورهپزخانه «مصیب» همچون نقاط دیگر جهان، تضاد کار و سرمایه، کارگر و کارفرما در جریان است. الگوی تکرارشوندهای که هر روز بازتولید میشود تا منافع کارفرما بیش از کارگر تامین شود و اگر غیر از این باشد، واکنش کارفرما یا تعدیل نیروی کار است یا تعطیلی کار. دشت خاموش به شکل استعاری نشانهای است از تمامی آن قلمروهای فراموششدهای که بر مناسبات ناعادلانه کار و سرمایه استوار هستند، قلمروهایی که روزگارشان سپری شده و ضرورتشان مورد تردید قرار گرفته.
روایت فیلم مبتنی است بر پایان یک دوره و شاید آغاز دورهای دیگر. آن زمان که «آقا خان» با نقشآفرینی فرخ نعمتی به «لطفالله» با بازی علی باقری دستور میدهد که کارگران کورهپزخانه دست از کار کشیده و برای شنیدن سخنان او جمع شوند میتوان فهمید که چیزهایی برای همیشه تغییر کرده است. روایت ۱۰۲ دقیقهای دشت خاموش تلاش دارد این واقعیت را نمایان کند که حتی در کورهپزخانهای دورافتاده، برآیند نیروهای متضاد و متخاصم در جریان است تا هژمونی و اقتدار کسی چون «آقا خان» بازتولید شود. در این چرخه تکراری خشونت و سرکوب و مقاومت، این «لطفالله» است که به مثابه یک میانجی عمل کرده تا ارتباط کارگران با آقا خان برقرار باشد و وضعیت کورهپزخانه پایدار بماند، چراکه زندگی برای لطفالله در تداوم وضع موجود معنا دارد و هر نوع بحران تهدیدی است در قبال جایگاهی که در این سالها برای خودش دست و پا کرده.
فیالمثل به یاد آوریم عشق بیفرجامی که از جانب او به سرور ابراز میشود و هیچگاه پاسخی درخور دریافت نمیکند از یک محدوده فراتر نمیرود تا موجب رنجش آقا خان نشود. فیالواقع این منقاد بودن لطفالله و پیچیدگی رفتاریاش در نسبت با دیگران، ارتباط مستقیم دارد به هویت و گذشتهای که در این برهوت جهنمی نصیب او شده است آن هم تحت نظارت مردی که نقشی پدرانه در قبال او داشته و حتی در انتها حاضر نمیشود کاری برای او انجام دهد.
رابطه آقا خان با این زیردست وفادار این گمانه را تقویت میکند که این دو نفر پدر و پسر هستند و لطفالله نتیجه ارتباط پنهانی آقاخان با یکی از زنان کارگر. همینکه لطفالله توطئه نمیکند و کمابیش تحت اوامر رییس خود است به این ابهام خانوادگی دامن میزند که گویی رازهایی وجود دارد که قرار نیست آشکار شود. لطفالله به مثابه میانجی کارگران با آقا خان عمل میکند نقشی که تا به انتها ادامه مییابد و تنها زمانی به پایان محتوم خویش میرسد که کار در کورهپزخانه متوقف میشود. این وقفه سایه میاندازد بر آن رابطه ارباب- بندگی و صد البته بیمعنا کردن زندگی لطفالله و لاجرم تصمیم برای پایان دادن به زندگی بیقدر شدهاش.
بعد از واگذاری مالکیت کورهپزخانه و عزیمت آقا خان به شهر به همراه سرور، لطفالله چاره را نه در تلاش برای هماهنگی با مالکان جدید و تطبیق با شرایط پیشرو که در خودویرانی تمامعیار مییابد. آن چیدن آجرها و بستن راههای تنفس، یادآور جهان نیهیلیستی بلاتار در «تانگوی شیطان» است، دست کشیدن از زندگی و نفی مناسبات ناعادلانه آن با شکلی از مرگطلبی. الگوها یکی است: خزیدن به یک مکان بسته، مسدود کردن تمامی راههای ورود و خروج و به انتظار مرگ نشستن.
احمد بهرامی تلاش دارد مناسبات پیچیدهای را که در یک اجتماع کوچک کارگری شکل گرفته بازنمایی کند. در فقدان آگاهی طبقاتی بروز اختلافات میان کارگران امری است ناگزیر اگر چه معیشت کارگران بحرانی و کرامتشان نادیده گرفته شده باشد. این وضعیت فلاکتبار مادی، شوربختانه با تضادها و شکافهای قومیتی شدت مییابد. با آنکه خانوادههایی از اقوام ایرانی در کنار یکدیگر زندگی میکنند و کار مشترکی دارند اما همچنان تضاد منافع و عدم آگاهی طبقاتی در میان آنان همچون عاملی عمل میکند که افق مشترکی برای آنان شکل نیابد. این وضعیت شکننده به نفع کارفرما است و از جانب کارگران در مقابل وعدههای بدون پشتوانه آقا خان مقاومت چندانی صورت نمیگیرد.
به لحاظ فرمال اغلب چشماندازهایی که از کورهپزخانه به تصویر کشیده میشود نمایی است با فاصله از پشت پنجرهای که آقا خان ایستاده و همچون دیگری بزرگ، همه را زیر نظر گرفته است. حرکت آهسته و پاندولی دوربین، از منظر یک کارفرمای در آستانه ورشکستگی، نشانی است از وخامت اوضاعی که امید چندانی برای بهبودی آن مشاهده نمیشود. جهانبینی کارگردان بر ایستایی، ملال و زوال استوار شده و خبری از آن خشم انقلابی کارگران نیست، هرچه هست تنشهایی است در مقابل یکدیگر.
دشت خاموش ترسی از این مساله ندارد که سنت سینمایی که از آن وام گرفته را آشکار کند بنابراین میتوان دغدغههای مضمونی و شکلی فیلم را تبارشناسی و ردپاها را نشانهگذاری کرد. به هر حال اقبال جهانی و جشنوارهای به این فیلم زیاد بوده و در غیاب بازیگران چهره توانسته جهان خویش را بسازد و بازتاب دهد. دشت خاموش بر این نکته اصرار دارد که تا این وضعیت غیرانسانی در گوشه و کنار جهان بازتولید میشود، تا وقتی نیروی کار بدون تحت شمول قرار گرفتن ذیل یک قانون عادلانه در حال استثمار شدن است، لطفاللهها کارشان به انتحار خواهد کشید و آقا خانها نطقهای پرطمطراق در باب پایان کار ارایه خواهند کرد.
در جهان بدون امید دشت خاموش، توان مقاومت هر لحظه بیش از پیش ناممکن شده و شکلی از خودویرانگی پدیدار میگردد. وقتی آقا خان مقابل کارگران میایستد و با زبانی ساده تلاش میکند آنها را اغنا سازد که دیگر نمیتواند این وضعیت زیانبار را ادامه دهد و به اجبار تن به تعطیلی کورهپزخانه داده است، مخالفت و مقاومت چندانی در قبال ریتوریک او شکل نمییابد. این گفتار کارفرمایانه در طول روایت تقطیع شده و هر بار خطاب به یکی از خانوادهها بیان میشود. هر خانواده برداشت شخصی خود را دارد و تو گویی فهم مشترکی از این پایان غمبار برای این افراد شکل نمییابد.
واکنشها در نهایت طنزآمیز است: کسی که سرپرست خانواده است پس از اتمام غذا، از کنار سفره برمیخیزد و در گوشهای دراز کشیده و ملحفهای سفید روی خود میاندازد. به جای آنکه تلاشی شود برای گفتوگو و همفکری خانواده برای مواجهه با فاجعه، هر کس به خلوتی پناه برده و حضور فیزیکی خود را زیر پارچهای سفید به اصطلاح پنهان میکند.
دشت خاموش در حد بضاعت توانسته یک وضعیت غیرانسانی و ناعادلانه را آشکار کند اما پس از آشکار کردن نیروهای متضاد و مخالف، نیروی مقاومتی را به ما نشان نمیدهد که کارگران با عاملیت خویش به اجرا گذارند. ایدئولوژی فیلم در رابطه با کارگران یا انتحار است یا فرار عاشقانه یا اطاعت از آقا خان و آواره شدن در جادهها. دشت خاموش برای کارگران میتواند بیش از این پیشنهاد دهد، شاید فریاد خشمگین دشتی که دیگر نمیخواهد خاموش بماند.
منبع: روزنامه اعتماد/ محمدحسن خدایی
انتهای پیام/
There are no comments yet