از اواسط فیلم «موربیوس» ما با کاری مواجه هستیم که فقط سروصداهای آزاردهنده و صحنههای اکشن نه چندان منطقی دارد و در نهایت به رویاروییهایی میرسیم که مقدمات آن چندان پذیرفتنی نیست.
جارد لتو در رل پزشک مجربی که در راه درمان بیماری نادر و شدید خود تبدیل به یک خونخوار قهار میشود در این فیلم جانانه میدرخشد اما سناریویی ضعیف از تأثیرگذاری «موربیوس» میکاهد.اگر یک دلیل بارز برای موفقیت اولین نسخه سینمایی از روی داستان کمیک بوکی موربیوس قائل باشیم، آن دلیل بازی عالی جارد لتو در نقش اصلی است. این اثر سینمایی جدید که یکی از پنج فیلم پرفروش امریکای شمالی و اروپای غربی طی شش هفته اخیر بوده بر مبنای داستانهای کمیک استریپی پیرامون این کاراکتر و بواقع درباره پزشکی باهوش و مجرب بهنام مایکل موربیوس است که تمامی عمرش را صرف یافتن راههای درمان بیماری خونی نادر و کشندهای کرده که وی را بشدت رنج داده ولی نه تنها این راهها را نیافته بلکه تبدیل به هیولای هولناک و خونخوار قهاری شده که نتیجه عذابهای درونی ناشی از این ناکامی در وجود وی است.این فیلم با کارگردانی دانییل اسپینوزا شروعی امیدوارکننده دارد اما با گذشت هر دقیقه از فیلم، سناریویی که محصول کارمتسازما و برک شارپ لی است ضعفهای خود را بیشتر عیان میسازد و به تبع آن اسپینوزا هم نمیتواند این ضعف را رفع و درونمایه سست فیلم را تقویت کند. در نتیجه از اواسط فیلم به بعد ما با کاری مواجه هستیم که فقط سروصداهای ناگهانی و آزاردهنده و صحنههای اکشن نه چندان منطقی دارد و در نهایت به رویاروییهایی میرسیم که مقدمات آن چندان توجیه شدنی و پذیرفتنی نیست. شاید هم تعریف و توصیفی که برخی محافل و رسانههای سینمایی از ویژگیهای این فیلم ارائه داده و آن را با دوگانه «ونوم» تشبیه کرده و موربیوس را ونومی تازه اما پرجوش و گوشخراشتر از آن دو فیلم نامیدهاند، توصیفی عقلایی از این فیلم باشد.
در صحنههای ابتدایی فیلم، مایکل موربیوس را در حالی میبینیم که عصا به دست و با چهرهای دردمند از یک هلیکوپتر در دهانه یک غار در گوشهای از کشور کاستاریکا خارج میشود و لحظاتی بعد تصاویر اسپینوزا به ما میگوید که این غار مأمن صدها خفاش خونخوار است. این خفاشها باوجود وزن اندکشان قادرند موجوداتی بسیار بزرگتر را هم به تسلیم وادارند و موربیوس بدون توجه به این مسأله طعمهای مناسب برای آنها نشان میدهد. سکانس بعدی بینندگان را به ۲۵ سال پیشتر رجعت میدهد و به کشور یونان میفرستد و این مکانی است که مایکل موربیوس در ایام جوانیاش تحت درمان پزشکی بهنام نیکولاس (با بازی جارد هریس) قرار دارد. وقتی سروکله یک بیمار تازه بهنام لوسی ین(جوزف اسون) در این محل پیدا میشود و مشخص میگردد که او هم از عارضهای مثل موربیوس رنج میبرد بین این دو نفر دوستی سریعی بر اثر همدرد بودن شکل میگیرد. مایکل، نام مستعار میلو را به دوست جوانش میدهد و او و خودش را همانند جنگاوران یونان باستان میانگارد و استدلالش برای این مسأله و نامگذاری این است که هر دو جزو افراد بسیار قلیلی هستند که به طور تک و تنها با اکثریت حاکم میجنگند و کم نمیآورند. لابد به همین دلیل و با چنین نگرشی است که سازندگان موربیوس محل شکلگیری این رویارویی را کشور باستانی و تاریخی یونان تعیین کردهاند که محل تحقق داستانهای اساطیری و دوئلهای افسانهای و کلاسیک است.
اسپینوزا و همکارانش در سکانس بعدی باز به زمان حاضر و شهر نیویورک باز میگردند و موربیوس را در زمانه و روزهایی به تصویر میکشند که تبدیل به یک پزشک متخصص و خالق ابداعات طبی شده است. با این حال او جایزه نوبل پزشکی را که برنده آن شده رد میکند و میگوید هنوز ابداعات و کارهای زیادی پیش روی او قرار دارد و تا چنان زمانی هرگونه قضاوت درباره وی زودهنگام و نسنجیده است.
در همین مقطع است که یک محفظه بزرگ حاوی انواع خفاشها را برای موربیوس میآورند که مشخص میشود از کاستاریکا به آنجا فرستاده شده است. هر دو نفر همچنان تحت نظارت و درمان دکتر نیکولاس قرار دارند اما میلو که میپندارد بیماری لاعلاجش سرانجام جان او را میگیرد، مصمم است که با رویکرد به هر نعمت و موهبت موجود از زندگی بیشترین بهره را برگیرد تا بعداً افسوس آن را نخورد و این در حالی است که بدن او بر اثر بیماری هر روز تکیدهتر و تواناییهایش دائماً کمتر میشود.
در نهایت دکتر مارتین بنکرافت (آدریا آریونا) که دوست و همکار موربیوس است در راه نجات او و میلو مبادرت به تزریق محلول و مخلوطی از DNA انسانهای سالم و خفاشها به بدن آنان میکند و از همین جا است که آثار عظیم و زیانبار و تلخ این اقدام در پیکر و عملکرد موربیوس هویدا میشود. قسمت مثبت ماجرا این است که موربیوس صاحب توانی فراوان و هرکولوار میشود و حتی قوه پرواز کردن را هم مییابد و بخش منفی این فرایند این است که چشمهای او شبیه به دیدگان خفاشها میشود و دستهایش حالت چنگال حیوانات را مییابد و هر از چندگاه چنان عطشی برای خونخواری مییابد که تا خون بشر را نیاشامد، آرام نمیگیرد.
اگر همه این اتفاقات غیرمعمول در قالب داستانهای کمیک بوکی قابل درک و عادی به نظر میرسد باید متذکر شد که جمع کردن آنها و بخشیدن ذرهای تعقل و عوامل قابل قبول به این رویدادها نیز یک نیاز الزامی به شمار میآید و در غیر این صورت تماشاگران برای بذل توجه به رخدادها و قسمتهای بعدی این گونه فیلمها مشکل خواهند داشت. اصولاً هر فرانچیز موفق کمیک استریپی [نسخه های اقتباسی از این داستان ها] اضافه بر افسانهسازیها حتماً نوعی از رویکردها و علایق انسانی را از پایههای کار خویش تلقی کرده و بر پایه آن جلو رفته است ولی موربیوس با نفی این نیاز و پیگیری راهبردهای عجیب خود و ترسیم قهرمانانی که مجبورند برای ادامه بقا جنایت کنند، به هر وسیله و رویداد در دسترسی متوسل میشود و همین مسأله از ارزش کیفی این فیلم میکاهد. بجز جارد لتو که حتی در این فیلم «بد» نیز چهره «خوب» و موفقی است و جانانه میدرخشد و بعضی بازیگران دیگر هم نمره قبولی میگیرند و آدریا آریونا از آن قبیل است ولی اگر معتقد باشیم که دلبستگی بین کاراکتر او و موربیوس یک عامل ایجاد علاقه نزد تماشاگران برای تعقیب این قصه و قسمتهای بعدی این فرانچیز احتمالی است، چنین فرایندی با اوصافی که این فیلم دارد هرگز به یک یقین تبدیل نمیشود.
منبع: روزنامه ایران/ وصال روحانی
انتهای پیام/
There are no comments yet