فیلمنامه کوچه کابوس با ساختاری دایرهایشکل از فهرست گناهان کبیره به عنوان عناصر روایی بهره میگیرد و با افزودن دو عنصر کلیدی دیگر، یعنی فریب و قتل، داستان اصلی را پیش میبرد.
گییرمو دلتورو در فیلمنامه کوچه کابوس قصهای را تعریف میکند که برخلاف آثار گذشته او رد و اثری از دنیای فانتزی پیکرههای هیولاییِ متجسدِ تأویلپذیر و استعاری در آن دیده نمیشود. درعوض اینبار به سراغ آدمهایی عادی و معمولی میرود؛ آدمهایی با ویژگیها و مشخصاتی واقعی و قابل لمس که با کمی دقت میتوانیم مابهازایشان را در اطرافمان مشاهده کنیم. دلتورو داستان تلخ و تیرهای از سویه تاریک شخصیتهایی را روایت میکند که انگیزهها و رفتارشان از تمایلات منفی انسان نشئت میگیرد که در متون مذهبی مسیحیت تحت عنوان گناهان کبیره از آنها نام برده شده است.
ارتکاب هر یک از این گناهان میتواند فرد را به لعنت ابدی دچار و نزول در قعر جهنم محکوم کند. اواگریو دٌ پونتو راهبی یونانی بود که در آغاز عصر مسیحیت و بعد از اولین تغییراتی که پاپ گرگوری در قرن شانزدهم در لیست این گناهان ایجاد کرده بود، فهرستی هفتگانه ارائه کرد که از آن زمان به بعد به «هفت گناه کبیره» مشهور شد. این فهرست شامل شهوت، طمع، خشم، غرور، شکمپرستی (که پاپ گرگوری اندوه را جایگزین آن کرد)، حسادت و تنبلی میشود. ساختمان فیلمنامه کوچه کابوس با ساختاری دایرهایشکل و متشکل از یک پیشدرآمد (پرولوگ)، مقدمه، بخش اصلی و مؤخره (نتیجهگیری) از بخش عمدهای از فهرست این گناهان به عنوان عناصر روایی بهره میگیرد و با افزودن دو عنصر کلیدی و تعیینکننده دیگر، یعنی فریب و قتل، داستان اصلی را پیش میبرد.
انگیزه اعمال و سببساز کردار و رفتار اکثر شخصیتها خصلتهای نکوهیده است و کاراکتر استن کارلایل (بردلی کوپر) با جمع کردن مجموعهای از این صفات ناپسند در سرشت خود به هیولایی بدل میشود که عنان اختیارش را خودخواسته به دست امیالی میسپارد که هیچ نتیجهای جز سقوط خفتبار و غلتیدن به ورطه هولناک فلاکت و سوختن در آتش جهنمی که هیزمش را خود او اندک اندک گرد آورده است، برایش به دنبال ندارد. از این منظر کاراکترهای فیلم را میتوان محصولات جانبی گناه و قتل دانست. استن در طول فیلم مرتکب پنج قتل میشود که سه نفر از آنها یعنی پدرش، پیت (همسر زینا) و اِزرا گریندل، مرد ثروتمندی که پرده آخر نمایش ناموفق و هولناکش را برای او بازی میکند و در سکانس نهایی مشخص میشود با مجبور کردن زنی به نام دوری به سقط جنین سبب مرگ او و چند زن جوان دیگر شده است، مستقیماً به دست او کشته میشوند. از طرفی، با فریب قاضی کیمبال و همسرش در جلسه دروغین احضار روح پسرشان که در جنگ کشته شده است، به طور غیرمستقیم مسئول خودکشی و مرگ آنها نیز هست.
در پیشدرآمد موجز و مختصر فیلم وقتی جسدی را (که بعداً متوجه میشویم جسد پدرش بوده که با نهایت شقاوت و بیرحمی به قتل رسانده) به همراه خانه به آتش میکشد، شعلهها او را به شکلی در بر میگیرند که گویا خود اوست که در حریق حرص و طمع میسوزد. پرولوگ داستان در پیوند با آخرین جملهای که در پاسخ به پیشنهاد بهظاهر مشفقانه اما در عمل مکارانه مدیر سیرک برای فرو رفتن در قالب «وحشی» در انتهای فیلم بر زبان میآورد، خلاصهای گویا برای مرور سریع سرنوشت ناگوار اوست که در شکل دایرهای روایت به طور همزمان همچون یک فلاشبک و فلاشفوروارد داستانی عمل میکند و ابتدا و انتهای فیلم را به هم پیوند میزند. این شیوه روایی از یک سو به شکل یک پیشداستان کاراکتر استن را معرفی و در پیوند با بخشهای بعدی فیلم و آشکار شدن جنبههای دیگری از شخصیت و اعمال او موقعیتش را در جهان داستان فیلم پایهریزی و از سوی دیگر، پس از اتمام فیلم و رجوع دوباره به این بخش کارکرد و کاربرد پیشگویانه آن را از سرنوشتی که در انتظار استن است، آشکار میکند. به عبارت دیگر، این دو تکنیک داستانی به طور همزمان و پهلو به پهلوی هم در جهان داستان رخ میدهند.
ورود استن به کارناوال و ماجراهایی که در این دنیای عجیب و غریب تجربه میکند، نقش مهمی در روایت ایفا میکند و به مثابه مقدمهای تعیینکننده و حیاتی زمینهساز وقایع بخش اصلی فیلم میشود. با پیاده شدن او از اتوبوس و درحالیکه به سمت سیرک میرود، صدایی از بلندگو شنیده میشود که در ادامه شیوه پیشگویانه روایت در پرولوگ انگار مقدمات مسیری را که قرار است استن از اینجا به بعد در آن گام بگذارد، اعلام میکند: «خانمها و آقایان به بزرگترین کارناوال دنیا خوش آمدید. جاذبههای خوفناک برای تمام سنین. بشتابید، بشتابید، بشتابید.» استن با شتاب به استقبال همین جاذبههای خوفناک میرود و کارناوال به مکانی برای کسب تجربه او در فریب و مکر و قتل بدل میشود تا بعداً و در بخش اصلی فیلم در دنیایی بزرگتر آموختههای خود را به کار گیرد و سرنوشت فلاکتبارش را رقم بزند.
وقتی در جستوجوی «وحشی» فراری به همراه دیگران وارد «خانه عذاب» کارناوال میشود، فهرست هفت گناه کبیره روی یکی از دیوارها به شکلی واضح و روشن دیده میشود و بعد از ورود استن به دنیای گناهان، دری که نقش شیطان بر خود دارد، پشت سرش بسته میشود. با ایستادن او جلوی آینهای که جمله «نگاهی به خودت بینداز گناهکار» در بالای آن نوشته شده است، روایت همان شیوه پیشدستانه و پیشآگاهانه را پی میگیرد و او را در قامت گناهکاری تمامعیار جلوه میدهد. جهان سیرک و کارناوال بنا به ماهیت سرگرمکنندهای که دارد، با حقهها و ترفندهای بیضرر اوقات خوشی برای بازدیدکنندهها فراهم میکند، اما برای استن به مکان مناسبی بدل میشود تا با بهرهگیری از این موقعیت جنبههای تاریک روح خود را تقویت کند و از این رهگذر آزموده فریبهای خطرناکی شود که به واسطه پیروی او از طمع و شهوت و خشم نتایج هولناک و پیشبینیناپذیری برایش به بار میآورند.
او بدون پایبندی به اصول اخلاقی و صرفاً برای به دست آوردن دفترچه رمزهای نمایشی پیت الکل چوب را در اختیار او قرار میدهد و موجب مرگش میشود. در عین حال با ترک کارناوال به همراه مالی سبب وارد آمدن آسیب عاطفی به زینا میشود، اما بهرغم ابراز علاقه به مالی به او نیز خیانت میکند و به واسطه حرص و طمع ناشی از گذشته ویران و سیاهی که پشت سر گذاشته است، مالی را نیز به بازیچهای برای تحقق آرزوهای پلید خود بدل میکند. بخش اصلی داستان از زمان آشنایی اتفاقی استن با لیلیث ریتر شکل میگیرد؛ روانشناسی مکار و بسیار فریبکارتر از استن که در قامت زن اغواگر آثار نوآر (فمفتال) در پوشش یک همکاری درظاهر همدلانه او را به دام میاندازد و با قرار دادن او در مسیر تباهی سرنوشت نکبتباری برایش رقم میزند.
او به عنوان روانشناسی باتجربه ضعفهای استن را بهدرستی تشخیص میدهد و با دمیدن بر آتش حرص و طمع او خودش را از ماجرای اصلی توطئه کنار میکشد و در نهایت زیرکی و ظرافت از نقاط تاریک روح و جان استن به نفع دستیابی به هدف خود بهره میگیرد. استن با فاصله گرفتن از مالی که بهرغم شخصیتپردازی ضعیف و عدم تأثیرگذاری مناسب در روند فیلمنامه در جهت تصفیه و پالایش روح و امیال افسارگسیخته او بههرحال کورسوی امیدی در جهان تاریک او به شمار میرود و کشش به سمت لیلیث تاوان همه اعمال خود را در پایان فیلم پرداخت میکند و هنگامی که در نهایت درماندگی و تیرهروزی با آن لباس ژنده و ژولیده به مدیر سیرک میگوید «قربان، من برای این کار به دنیا اومدم» ذهن تماشاگر را به آتشی که در ابتدای فیلم افروخته و جسد پدرش را در آن سوزانده بود، اما گویا خودش در لهیب آن گداخته میشد، معطوف میکند. اگر استن به نصیحت همکارانش و خصوصاً زینا توجه میکرد که بارها به او گفته بودند احضار روح نکند، یا از حرص و طمعی که در وجودش زبانه میکشید، تبعیت نمیکرد و به همان حیلههای دمدستی برای گذران زندگی قانع میماند، شاید میتوانست در وجود مالی به عشق واقعی برسد و مسیر دیگری را طی کند.
منبع: فیلم نگار/ اردوان وزیری
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است