• کد خبر: 2692
  • گروه : اخبار
  • تاریخ انتشار:6 اردیبهشت 1401 ساعت: 11:18

«آجر طلایی بزرگ»؛ فیلمی بی‌حال که با بازیگران مطرح هم زنده نشد!

فیلم «آجر طلایی بزرگ» به‌طور تکان‌دهنده‌ای کسل‌کننده است و بازیگران فوق‌العاده‌ای که در آن حضور دارند هم نمی‌توانند این اثر بی حال را زنده کنند.


برخی از بازیگران وجود دارند که من آنها را در تک‌تک آثارشان چه در قاب سینما و چه در تلویزیون دنبال می‌کنم تا هر چه که در آن حضور دارند را تماشا کنم. اسکار آیزاک یکی از آنهاست؛ و سپس اندی گارسیا وجود دارد که به نظر من به طرز تاسف باری بعد از «پدرخوانده» دست کم گرفته شده است. حضور این دو بازیگر چیزی است که مرا به سمت کمدی تاریک و مستقل، «آجر طلایی بزرگ» کشاند. اما متاسفانه خبر بد اینجاست که هیچکدام از این بازیگران نمی‌توانند این فیلم را به سمت خوبی هدایت کنند. اما مشکل چیست؟!

«آجر طلایی بزرگ» فیلمی است که هم اسرارآمیز به نطر می‌رسد و هم به همان اندازه دردناک است. ابتدا می‌خواستم این فیلم را یکی از نامفهوم‌ترین آثاری که تا به حال ساخته شده است توصیف کنم، اما ترسیدم که انجام این کار باعث شود برخی افراد با این باور اشتباه که این اثر یکی از آن فیلم‌های معمایی مانند «Mulholland Drive» است به دنبال تماشا و واکاوی لایه‌های پنهان آن باشند. با این اوصاف لازم است بدانید این فیلم که پایان آن برای تفسیرهای متعدد باز است، هیچ سناریو یا فیلمنامه چفت و بست دار مناسبی ندارد که بتوان از آن دفاع کرد و هرچه از بیرون ظاهری دلربا دارد، باطن آن افتضاح است. این فیلم آنقدر گیج‌کننده است که فکر نمی‌کنم هیچ راهی برای درک آن وجود داشته باشد.

در تعریف یک خطی فضای این فیلم می‌توان گفت: «آجر طلایی بزرگ» یک کمدی تاریک درباره روابط و هنر داستان سرایی است که واقعیت و غیرواقعی را در هم می‌آمیزد، و تماشاگران را به دنیای آسیب‌های مغزی می‌برد. «آجر طلایی بزرگ» یادآور فیلم‌های کالت پیش‌ساخته‌ای است که در اوایل قرن ۲۱ و حتی پیش‌تر از آن منتشر می‌شدند، و به دنبال خلق یک فضای سوررئالیستی عجیب بودند.

داستان این فیلم درباره ساموئل لیستون (اموری کوهن)، نویسنده‌ای ناخوش احوال و بد شانس است که در حالی که مستانه در وسط جاده‌ای دست و پا می‌زند، با ماشینی که فلوید دورو (اندی گارسیا) راننده آن است، برخورد کرده و دچار حادثه می‌شود. وقتی ساموئل به اندازه کافی بهبودی و التیام می‌یابد تا بیمارستان را ترک کند، فلوید او را استخدام می‌کند تا به عنوان نویسنده زندگی نامه او را بنویسد، و این شروع یک سفر عجیب و غریب در طول مدت زمان بیش از دو ساعت فیلم است.

این اثر سینمایی اولین فیلم بلند برایان پتسوس به عنوان نویسنده و کارگردان است؛ او کسی است که در کارنامه کاری‌اش و فیلم‌های کوتاه خود در گذشته پیشینه کمدی دارد. با این اوصاف به نظر می‌رسد این کارگردان در اولین فیلم بلند خود به دنبال خلق لحنی بین آثار برادران کوئن و وس اندرسون است. بنابراین او در این داستان شلوغ و عجیب خود بدون اینکه موفقیتی کسب کند از چنین لحنی پیروی می‌کند. به همین منظور لحظات رنگارنگِ شیک و موقعیت‌های مسخره و طنزآمیز در سراسر آجر طلایی بزرگ فراوان است. اما برای فیلمی که به وضوح می‌خواهد با طنز عجیب و غریب و تاریک مواجه شود، به‌طور تکان‌دهنده‌ای کسل‌کننده است.

هیچ کس قصد ندارد فیلم بدی بسازد، اما این فیلم در بیش از دو ساعت زمان طولانی خود، به دنبال مطرح کردن مجموعه‌ای از ایده‌ها است که روی کاغذ خوب به نظر می‌رسند، اما در عمل خوب جفت و جور نشده‌اند. در این سبک کمدی سوررئالیستی چارلی کافمن با «Being John Malkovich»، ریچارد کلی با «Donnie Darko» و تری گیلیام با «برزیل» مسیر مشابهی را طی کردند. اما هر سه فیلم فراتر از ایده یک فیلمنامه درست و چند شخصیت خوب داشتند که چرخ‌ دنده‌های عملکرد آن‌ها به درستی کار می‌کرد. اما این فیلم فاقد چنین الگو یا فیلمنامه‌ و حتی شخصیت پردازی است.

همان‌طور که در ابتدا گفتم این فیلم شامل یک تیم بازیگری شگفت‌انگیز است. هم گارسیا و هم آیزاک بازیگران فوق‌العاده‌ای هستند و مثل یک بمب مخوف کاریزماتیک به نظر می‌رسند. اما در این فیلم هیچ کدام از آنها نمی‌توانند این اثر بی حال را زنده کنند. در این بین آیزاک در حدود یک ساعت و نیم بعد از شروع فیلم، حدوداً پنج دقیقه، در نقش یک مرد شرور فوق‌العاده ثروتمند با لهجه‌ای انگلیسی ظاهر می‌شود، که به هیچ شکل نقش بزرگی نیست و بیشتر مصداق یک شوخی است. (هر کسی که پوستر فیلم را ساخته است باید به زندان بیفتد)

بدون شک مشکل این فیلم بازیگران آن نیستند؛ چرا که آن‌ها با همین فیلمنامه مشکل‌دار نیز نهایت تلاش خود را انجام داده‌اند. پس مشکل واقعی کجاست؟ مشکل شخصیت پردازی ضعیف است، شخصیت‌های تک بعدی درون فیلم به تیم بازیگری شناخته شده چیز زیادی برای خودنمایی نمی‌دهد. برای مثال کوهن ممکن است کسی باشد که لحنی را که پتسوس به عنوان کارگردان دنبال می‌کند به بهترین شکل به تصویر می‌کشد، اما نحوه‌ی غر زدن و جیغ زدن او اغلب به جای خنده‌دار بودن، آزاردهنده یا نگران‌کننده است. و از سوی دیگر اگرچه گارسیا تمام تلاشش را می‌کند، اما هرگز اجازه ندارد شخصیت فلوید را آنطور که باید عجیب و غریب کند.

با این تفاسیر، فیلم تا زمانی که در نیم ساعت آخرش حداقل کمی شتاب روایی پیدا کند، پر پیچ و خم و گیج‌کننده است. بنابراین تا رسیدن به پرده پایانی فیلم، اهمیت دادن به بسیاری از اتفاقات درون فیلم سخت است. بنابراین وقتی اسکار آیزاک در نقش یک گانگستر ظاهراً حواس پرت با عینکی مه آلود و لهجه‌ای عجیب در پایان فیلم ظاهر می‌شود، بینندگان بیشتر از اینکه بخندند، سر خود را به نشانه پژمردگی می‌خارند.

آجر طلایی بزرگ می‌خواهد به طرز عجیبی سرگرم‌کننده باشد، اما زیر بار ویژگی‌های خاص خود فرو می‌ریزد و در نتیجه فیلمی به وجود می‌آید که به جای الهام بخش بودن، احساس خستگی را به مخاطب تزریق می‌کند. در نتیجه این فیلم مطمئناً مصداق یک آجر بزرگ است، اما از طلا ساخته نشده است.

در ذهنم می‌خواهم باور کنم که آجر طلایی بزرگ به دنبال تعریف و ارائه خود به عنوان چیزی متفاوت است، و اگر خالق آن برای لحظه‌ای فکر می‌کرد که می‌تواند معنایی فراتر از کیفیت افتضاحش داشته باشد، می‌توان آن را قابل قبول در نظر گرفت.

اما آن ادعاهایی که من شخصاً از فیلم دیدم، تا پایان به هیچ وجه محقق نمی‌شود. نمی‌توانم انکار کنم که پشت این داستان ایده‌ای وجود دارد، اما با قضاوت در مورد آنچه در اینجا ارائه می‌شود، ظاهراً این فیلم فقط برای کارگردان معنا پیدا کرده است. «توصیه رسمی این نقد آن است که به دنبال دیدن این فیلم نباشید، در یک کلام بد است.»

منبع: ویجیاتو/ امیر پریمی

انتهای پیام/

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است