• کد خبر: 2274
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:27 اسفند 1400 ساعت: 21:46
در گفتگوی پرچالش و مفصل با چهره خندوانه مطرح شد:

رامبد جوان : من قهرمان نیستم

گفتگو با رامبد جوان ، گفتگوی سختی بود، قرار نبود فقط درباره خندوانه حرف بزنیم و قرار بود سوالاتی بپرسیم که تا به الان درباره آنها به صورت شفاف توضیحاتی ارائه نشده است.


یکی از ویژگی‌های مثبت شما این است که خیلی خوب می‌شنوید و این را در زبان بدن هم نشان می‌دهید. من حتی در جمع‌های خانوادگی و دوستانه می‌بینم که افراد متوجه این موضوع در شما می‌شوند که برای درست شنیدن تلاش میکنید. شخصیت رامبد جوان چقدر ذاتاً آدم شنونده‌ای است و چقدر در این برنامه به تعمد این کار را می‌کنید؟

انسان در یک ارتباط یا دارد گوش می‌دهد و یا دارد صحبت می‌کند؛ نمی‌شود که فقط حرف زد و گوش نداد. همیشه هم با بچه‌ها و هم‌تیمی‌هایمان درباره این حرف می‌زنیم که خیلی واجب است که آدم شنونده‌ خوبی باشد. به هرحال وقتی در مقام گفت‌وگوکننده قرار می‌گیری، نمی‌توانی مدام بین حرف طرف مقابلت بیایی و یا گوش ندهی. این اتفاق زیاد می‌افتد و حتما دیده‌اید که بی‌تمرکزی و گوش ندادن تعدادی از گفت‌وگو‌کننده‌هایی که  در استودیو نشسته‌اند و چه به عنوان گزارشگر در یک فضای عمومی هستند، چقدر آزار دهنده‌ است. این نکته‌ مهمی است به این خاطر که وقتی تماشاچی دارد برنامه‌ای را نگاه می‌کند خودش را با میزبان یا گفت‌وگو‌کننده تنظیم می‌کند،اگر میزبان بی‌تمرکز باشد شنونده هم ناخودآگاه بی‌تمرکز می‌شود. بنابراین این تمرکز کمک می‌کند که شنونده هم حرف‌های کسی که دارد صحبت می‌کند را بهتر و دقیق‌تر گوش کند. به نظر من عدم مدیریت ذهن است که تو حرفی برای گفتن داری و نتوانی آن را مدیریت کنی، یعنی نتوانی ذهنت را آرام نگاه داری و فقط گوش بدهی، چرا که شاید در طول جملاتی که گوینده دارد می‌گوید بخشی از موضوعاتی که در ذهن تو هست هم حل شود و به جواب برسی یا اینکه یک دفعه متوجه بشوی که اصلا میهمان یک چیز دیگر گفت و باید یک سؤال دیگر بپرسی. در طول تمام این قسمت‌هایی که من در «خندوانه» به عنوان گفت‌وگو‌کننده یا معاشر در استودیو نشسته‌ام، واقعا گوش داده‌ام ضمن اینکه ما از روز اول یک قانونی را در «خندوانه» گذاشته‌ایم که قرار نیست مهمان را به چالش بکشیم. برنامه‌های چالشی، برنامه‌های دیگری هستند و «خندوانه» صرفاً یک معاشرت است؛ یعنی گپ می‌زنیم، می‌خندیم، شوخی می‌کنیم، ماجرا تعریف می‌کنیم، تعجب و سکوت می‌کنیم، اگر طرف مقابل یک حرف جالب بزند ما هم به آن فکر می‌کنیم و با او همراه می‌شویم. دقیقا مثل گپ زدن با یک شخص و چای خوردن است. ما در حین یک معاشرت یقه‌ همدیگر را نمی‌گیریم و اینجا هم همین است. بنابراین حتما مهمان باید احساس آرامش کند. ضمن اینکه مهمانی که روی صندلی نشسته و دارد حرف می‌زند باید این را باور کند که کسی که دارد به حرف‌های او گوش می‌دهد، واقعا دارد همین کار را می‌کند.

مورد دیگری که به نظر من مثبت می‌آید این است که مخاطب برنامه‌ شما زیاد است و از طرفی در صفحه‌ خودتان و صفحه‌ «خندوانه» هم مخاطب زیادی دارید. در نتیجه کسی که به اینجا می‌آید خیلی در معرض دید است و این برای او یک فرصتی را ایجاد می‌کند تا بیشتر خودش را به رخ بکشد تا بعد از این حضور اتفاقات دیگری برای او بیفتد. معمولا در برنامه‌های دیگرمی‌بینیم که میزبان خیلی این فرصت را نمی‌دهد اما شما مخالف این جلوه‌گری نیستید و به افراد فرصت می‌دهید تا خودشان را نشان دهند و برخلاف باقی مجریان احساس نمی‌کنید کسی دارد از موقعیت شما سوءاستفاده می کند.

یک برنامه باید ظرفیت کشف، ارائه و معرفی داشته‌باشد. برای مثال همین الان «خنداننده شو» این‌ها را دارد. به نظر من این قانون یک برنامه است. نباید کسی هنگام تماشای این برنامه احساس کند که همه‌چیز برای من است و هیچ سهمی از آن را به کسی نمی‌دهم. بنابراین میدانی برای عرضه‌ استعداد، توانایی، حرف‌های به درد بخور و آدم‌های جالب است. همچنینعرضه‌ آدم‌های مفیدی که جامعه می‌تواند از آشنا شدن با آنها یک منفعتی را ببرد. برای مثال یک بار دیگر تمام این آیتم‌هایی که نام بردم و همچنین کمپین‌هایی که برگزار کردیم را مرور کنید. در این کمپین‌ها انجمن‌های زیادی دیده شدند و ما معرف بسیاری از انجمن‌های بیماری‌های سخت و غیر قابل درمان بوده‌ایم؛ ما این‌ها را معرفی کردیم چرا که اینجا محلی برای معرفی آنها می‌تواند باشد. وظیفه‌ من این است که اینجا را گرم، جذاب و با حال خوب نگه دارم و امکان دیده شدن را به آدم‌هایی که لازم است، بدهم. شبیه به این است که تو یک پاساژی را می‌سازی و باید آن را پر رفت‌و‌آمد نگاه داری تا رونقش حفظ شود. بنابراین من اینجا را باید با ایده‌های مختلف؛ پر جنب‌و‌جوش و جذاب نگاه دارم که تماشاچی نگاهش کند و در حین نگاه کردن حرف مهم هم در آن زده‌شود، کار فرهنگی و اجتماعی هم در آن بشود، آدم‌های مهم در حوزه‌های مختلف هم بیایند و حرفشان را بزنند.

در تمام این فصل‌ها یک مواجه شدم با اینکه شما می‌خواهید خرده فرهنگ‌سازی ‌کنید. یعنی دیده‌ام که برای مثال در فصل‌های اول می‌خواستید کلمه‌ “سپاس” را جا بیندازید و یا از آن خانمی که در مورد خواستگار و ازدواج دخترها استندآپ ‌کرد خیلی جدی انتقاد کردید تا حقوق زنان زیر سؤال نرود. همان‌طور که در همین استند‌آپ‌ها تذکر دادید که اسم حیوان‌ها به جای ناسزا استفاده نشود و به محیط‌زیست و آشنایی با اقوام هم توجه داشتید. در واقع به نظر من این مسائل به شکلی خرده فرهنگ‌سازی است. آیا این‌ها دغدغه‌های رامبد جوان است یا منشا آن اتاق فکر است؟

می‌توانم بگویم که خیلی جدی تفکر خودم است اما می‌دانید در حال حاضر چه اتفاقی در «خندوانه» افتاده است؟ من، «خنداونه»، اتاق فکر، بچه‌ها و همه‌ی ما، الان دیگر شبیه هم هستیم و یک دست شده‌ایم. یعنی الان نمی‌توانم بگویم که این مسأله برای حرفی است که در جلسه زده‌شد یا فلان مسأله را خودم طرح کردم و خواندم یا در جلسات مطرح شده‌است. ما در «خندوانه» چه کار می‌کنیم؟ سعی می‌کنیم تا با کلیت برنامه، حال مخاطبمان را در یک ساعت و نیمی که پای برنامه نشسته‌استخوب نگه داریم. من همیشه می‌گویم و تکرار می‌کنم که «خندوانه» مثل یک مهمانی است و ما به مهمانی رفته‌ایم تا معاشرت کنیم و یک شامی بخوریم و بعد به خانه‌مان برویم. قرار نیست تا در طول آن، خیلی اتفاق‌های مهم و بزرگ بیفتد. دیده‌اید که آدم‌ها در مهمانی می‌خواهند درباره کارشان حرف بزنند، قراردادشان را ببندند، معاملاتشان را انجام بدهند و کارهایی از این دست؟ آن دیگر مهمانی نیست، جلسه است که انگار در آن چهار آدم بی‌ربط دیگر هم نشسته‌اند. یعنی همه‌چیز درهم شده، در صورتی که مهمانی برای مهمانی است. «خندوانه» برای ایجاد حال خوب است و با بحران‌هایی که داریم، ما معتقد هستیم که با شرایط روانی و حال بهتر می‌توانیم بهتر به آن‌ها بپردازیم. «خندوانه» مثل یک دوستی است که شما وقتی در کنارش می‌نشینید، ماجراهای شما را حل نمی‌کند و قرار هم نیست که هر کسی ماجراهای شما را حل کند. در واقع قرار نیست که یک دوست همه‌ مشکلات من را حل کند. شاید آن دوست قرار است که به حرف‌های من گوش بدهد، چهار جمله‌ با حال به من بگوید و بعد هم به من یادآوری کند که تو قوی هستی، تو می‌توانی، نگران نباش، زندگی خیلی پر جریان‌تر از این است، سختی‌ها خیلی زیادتر بوده، هستند و خواهند بود. سختی چیزی نیست که از بین برود و نباشد، چوناگر نگاه کنیم در همه‌ دوره‌های زندگی بشر، گرفتاری‌های بسیاری وجود دارد. تصور ما این است که گرفتاری‌های الان‌مان بدترین گرفتاری‌های دنیا هستند، در صورتی که این‌طور نیست. ما بدترین گرفتاری‌های دنیا را نداریم ولی بله، کاملا در بحران و اتفاقا در میانه بحران‌های جدی هم هستیم. چطور می‌شود بحران را رفع کرد؟ چطور می‌شود از بحران گذشت؟ با اضطراب، خشم زیاد و با التهاب و گیجی زیاد؟ یا با بی‌مهری زیاد؟ طبیعی است که خیر. تمام این صفات منفی، اول از همه خودمان را تخریب می‌کنند و بعد روابط ما را تخریب می‌کنند. اخبار بد خیلی زیاد است و من هم دارم در همین مملکت، با همین شرایط و در همین روزگار زندگی می‌کنم. این بحران‌ها فقط برای یک عده نیست و برای همه‌ ماست؛برای همه‌ آدم‌هایی که دارند زندگی می‌کنند. من زمانی که از محل کارم خارج می‌شوم، خانه‌ام در کره‌ ماه نیست! من هم دارم در همین شهر زندگی می‌کنم، من هم خرید می‌کنم، من هم دچار این نگرانی‌هایی که الان همه داریم، هستم. تمام بچه‌هایی که دارند در این پروژه کار می‌کنند، همه آدم‌های متخصصی هستند ولی همه‌‌آنها آدم‌های همین جامعه هستند. همه‌ی آنها در انواع و اقسام جاهای این شهر خانه دارند و زندگی می‌کنند. یعنی در پایین‌ترین نقاط شهر تا جاهای متوسط، تا شرق و غرب و شمال تهران. پس اینجا یک جامعه است ومن قطعا می‌بینم که آدم‌ها دارند چطور زندگی می‌کنند و خودم هم درگیرش هستم. درگیری‌های آنها درگیری‌های من هم هست. اضطراب‌های آنها، اضطراب‌های من هم هست و چه بسا اضطراب‌های من که دارم یک پروژه را می‌گردانم بزرگ‌تر می‌تواند‌باشد. من و سیدعلی احمدی تهیه‌کننده‌ پروژه، اگر نتوانیم اینجا را درست مدیریت کنیم یک پروژه با صد و خرده‌ای آدم، یک دفعه روی هوا می‌رود. بنابراین بدیهی است که من بگویم بچه‌ها ما می‌توانیم از پسش برآییم و نگران نباشید، بچه‌ها آرامش داشته‌باشید.

من تا اینجا متوجه این موضوع شدم که شما دوست دارید با وجود بحران‌ها همدلی اتفاق بیفتد. در این فصل حضور روانشناس‌ها-مثل غلامرضا محمودی، علی میرصادقی، مسعود عارف‌نظری- را با یک رویکردی یک مقدار پررنگ‌تر کردید . حتی جمله‌ مشخص دکتر محمودی این بود که سطح امیدواری را بالا ببریم که خوشی بالا برود و این تفکر انگیزشی است. تفکر انگیزشی در جامعه تلخ فعلی به نظر شما چقدر کارآمد است؟

مقصود این است که امید را بالا ببریم تا بتوانیم تصمیمات بهتری برای زندگی بگیریم. هر آدمی ناامید شود شروع به تخریب می‌کند، چون فکر می‌کند که دیگر چیزی برای نگاه داشتن ندارد. همه‌ی آدم‌هایی که آسیب‌های بزرگ می‌بینند و آسیب‌های بزرگ می‌زنند آدم‌هایی هستند که دیگر امیدی برای ادامه ندارند، چون می‌گویند که من دیگر چیزی را برای نگاه داشتن ندارم؛ پس یا خودم را از بین می‌برم و یا به بقیه آسیب می‌زنم.

البته در تفکر روانشناسی امروز گفته می‌شود خیلی امیدوار نباشید، چون هر چه بیشتر امیدوار باشید یک دفعه اگر به هدفتان نرسید به فروپاشی روانی نزدیک می‌شوید.

فرض ما این نیست که بخواهیم آدم‌ها را دچار توهم کنیم و فراواقعی حرف بزنیم، اصلا چنین کاری نمی‌کنیم. ما مدام داریم می‌گوییم که خودت را قوی نگه‌دار؛ همین! حرف من این است که بالا بردن سطح خشم؛ بالا بردن سطح ناامیدی و حال‌و‌احوال منفی، نتیجه‌ خوبی نمی‌دهد. من اگر آدم سرحال و امیدواری باشم، قطعا روی خیلی چیزها تأثیر می‌گذارم. امیدوار نه به این معنا که به‌به چقدر همه‌چیز عالی است و ما بهترین جای دنیا هستیم و من خفن‌ترین آدم جهان هستم؛ خیر، به این معنا که من با روحیه‌ بالا بتوانم زندگی‌ام را ادامه‌بدهم. من الان به عنوان یک پدر هم دارم این را می‌بینم که اگر حال من بد باشد، روی فرزندمتأثیر می‌گذارد. من اگر حالم بد باشد روی همسرم و همسایه‌ام همتأثیر می‌گذارد. آدم بداخلاقِ بی‌حوصله‌ ناامیدِ تلخ روی همه تاثیر تلخ و ناخوشایند می‌گذارد.

این چقدر به واقع‌گرایی نزدیک است؟

یک ماجرایی را برای شما تعریف می‌کنم که خیلی جالب است. من همین الان یک دوستی را دارم که به سرطانی  سخت مبتلا شده و هر روز دارد شیمی‌درمانی و پرتو‌درمانی می‌شود. خود این شخص این‌طور می‌گوید که وقتی من در خانه هستم دردهایی می‌کشم که باید به انباری بروم تا همسر و فرزندم من را نبینند و بتوانم از درد فریاد بکشم. او می‌گوید که در همین ساعت‌ها دو بار به استودیوی «خندوانه» آمده‌ام و وقتی که اینجا هستم دردی احساس نمیکنم. چون احساس می‌کند که در اینجا چقدر روحیه‌ها بالا است و آدم‌ها چه مهربان و چه باحال هستند و چقدر برای زندگی و کار کردنانگیزه دارند. برای مثال یک دفعه شش ساعت در استودیو نشست و گفت در این شش ساعت حتی یک لحظه هم درد به سراغ من نیامده‌است. می‌خواهم بگویم که ذهن می‌تواند همه‌چیز را آن‌قدر مدیریت کند که تو بگویی من می‌توانم از بین بروم و می‌توانم زنده بمانم. این دیگر انتخاب توست که دوست داری کدام سمتبایستی؛ دوست داری سمت زندگی بایستی یا دوست داری سمت نابودی بایستی. همه‌ آدم‌ها میل به زندگی دارند؛ همان‌قدر که می‌توانند میل به تخریب، نابودی و مرگ داشته‌باشند. به نظر من «خندوانه» می‌تواند یادآوری کند که هر دو میل در ما هست و درنهایت باید دست به انتخاب بزنیم. من انتخابم زندگی است…

 

چون شما کمدین هستید به هر حال می‌توانید فانتزی ترسیم کنید پس می‌خواهم شما را در این موقعیت قرار دهم که اگر شما فرضا رامبد جوانی بودید که یک کارگر بود و با تعرفه‌ وزارت کار حقوق می‌گرفت و هر شب باید به جنوبی‌ترین نقطه‌ تهران می‌رفت و زمانی که «خندوانه» شروع می‌شد، موضع آن شومنی که هم موضع فعلی شماست را می‌دید، می‌گفت که این آدم دلش خوش است یا اینکه می‌گفت: اشکالی ندارد همین یک ساعت و نیم هم خوش باشم و همراه شادی یک ساعت و نیمه شما می‌شد؟

هر دوی این‌هاست؛ چرا که من به عنوان رامبد جوانی که دارد این کار را می‌کند هر دوی این آد‌م‌ها را در خیابان، فروشگاه، رفت‌و‌آمد و در استودیو می‌بینم. من مردم و غمشان را می‌فهمم چون خودم هم غم‌هایی دارم و بی‌درد نیستم. تمام این آدم‌هایی که به استودیو می‌آیند، مردم هستند که می‌آیند و همه هم بدون درد و مشکلات نیستند اما با همه این‌ها می‌آیند و حالشان خوب می‌شود. حال خوبشان شاید ماندگار نباشد اما به هرحال «خندوانه» تأثیر کوچک خودش را داشته‌است. همین دیشب یک خانم مسنی به اینجا آمده بود و ما را دعا ‌کرد و گفت که کبد من مشکل داشته و الان بهترم، می‌گفت دکترم گفته اگر حال روحت با دیدن «خندوانه» بهتر است پس این برنامه را بیشتر تماشا کنچون شادی تاثیر مستقیم روی سلامتی دارد. پس باز هم این حال بهتر برمی‌گردد به انتخاب؛ اینکه تو انتخاب می‌کنی که حالت بدتر یا بهتر شود. اگر به عنوان مخاطب کسی فکر می‌کند که با «خندوانه» خشمش بیشتر می‌شود خب ما «خندوانه» را تعطیل می‌کنیم، با بدون توقف حرص خوردن و غم‌انگیز بودن کدام موضوع درست می‌شود؟

آیا بعد از این همه مواضعی که مردم می‌گیرند و بعضی‌هایشان خیلی منفی است، به این فکر کرده‌اید که مثلا بگویید من چرا این‌قدر حرف بشنوم؟ نمی‌خواهم بسازم. 

واقعیتش این است که آنها که همه نیستند، من خیلی‌ها را هم می‌بینم که «خندوانه» را خیلی دوست دارند و انگیزه کار ما هستند.

تأثیر جمله و کلمه برای شما حتما که زیاد است با انتقادها چه می کنید؟

من یاد گرفته‌ام که به انتقادها توجه کنم ولی متوقف نشوم.

عصبانی نمی‌شوید؟

بدیهی است که من هم گریه می‌کنم، غصه می‌خورم، عصبانی می‌شوم، کلافه می‌شوم و هزار چیز دیگر. من هم آدمم! «خندوانه»جایی است که می‌گوید قوی باش، پس من باید این حرف‌هایی که می‌زنیم را درک کرده باشم که بتوانم آن را ادامه‌بدهم؛ من باید خودم قوی باشم تا بتوانم ادامه‌بدهم.

شما می‌توانید قهرمان و صاحب مسئولیت سخنگوی مردم بودن در همه‌ موضوعات اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و… را انتخاب کنید و از طرفی هم می‌توانید بگویید من لازم نیست درباره هر چیزی موضع بگیرم. اما نمی‌توان از کنار خشم عده ای بگذریم که معتقد هستند شما به سادگی از خشم مردم عبور می‌کنید و حتی یک تفکری هم می‌گوید که اگر رامبد جوان به عنوان یک نماینده‌ مردمی در خندوانه است پس تریبون من است و نباید فلاکت را به نوعی عادی‌سازی کند.

مگر من عادی‌سازی کرده‌ام؟ من فلاکت را عادی‌سازی کرده‌ام؟ این خیلی بی‌انصافی است.

من دقیقا با این جمله مواجه شده‌ام که رنج در «خندوانه»عادی است چون می‌گوید دورش بزن و باز هم بخند و خوش باش در حالی که مگر می‌توان کتمان کرد که رنج دارد کمر مردم را خم می‌کند؟ 

قطعا خیر؛ به نظر من این نگاه خیلی غیرمنصفانه است. وقتی  می‌گوییم که «خندوانه» مثل یک مهمانی است، پس شما وقتی که به مهمانی می‌روید آیا به همه‌چیز می‌خندید؟ خیر. شما در مهمانی حرف هم می‌زنید، معاشرت هم می‌کنید، چهار جمله هم می‌گویید، از این و آن می‌شنوید و بعد به دنبال کار و زندگی‌تانمی‌روید. مگر ما می‌گوییم که همه‌چیز خوب است؟ من حتی یک بار هم در «خندوانه» نگفته‌ام که همه‌چیز خوب است. من ادعایی برای عالی بودن و حتی خوب بودن شرایط نکردم، همیشه گفتم اوضاع بد است اما بیا من و شما سهم خوب بودن خودمان را برداریم و در بدبختی غرق نشویم.

این را قبول دارم که شما همیشه گفته‌اید که ممکن است خیلی چیزها بد باشد اما باید خودمان را نبازیم.

بله، همین‌طور است. من چه زمانی گفته‌ام که ایران عالی است؟ حتی یک بار هم نگفته‌ام که ایران عالی و بهترین جای دنیا است. من هیچ‌وقت این را نگفته‌ام و این جملات از دهان من در نیامده‌است. من می‌دانم که چه دارم می‌گویم. درواقع این‌‌ها ترجمه‌ غلطی است و ماجرا به همین سادگی است که می‌گویم. من هیچ‌وقت نگفته‌ام که ایران بهترین جای دنیا است، هیچ‌وقت نگفته‌ام که ایران جای خیلی خفن و خوبی است، هیچ‌وقت هم نگفته‌ام که ما خیلی وضعیت خوبی داریم. فقط مدام گفته‌ام که ما خیلی باحالیم، ما خیلی قشنگیم، ما خیلی ماه هستیم و این جمله‌ام هم طراحی شده‌است و یکدفعه از جیبم بیرون نیامده‌است و روی آن ساعت‌ها فکر شده. اصلا مگر چشم ندارم ببینم در چه شرایطی هستیم که بخواهم بگویم اینجا بهترین نقطه زمین است و رنجی هم وجود ندارد؟

برای ترجمه‌ درست این اتفاق غلطی که راجع به شما افتاده، کاری هم کرده‌اید؟

فعالیت رسانه‌ای ما همیشه بسیار ضعیف بوده‌است، یعنی ما فقط برنامه‌مان‌ را ساخته‌ایم و پیرامون آن کاری نکرده‌ایم. فقط خاطرم است که یک بار یک جلسه‌‌ مطبوعاتی گذاشتیم که در فصل پنج بود و حرف‌های به درد بخوری هم در آن زده‌شد. برای مثال اینکه سپاه پول «خندوانه» را می‌دهد که خیلی واضح و مشخص جواب این را دادیم که خیر و یا مثلا اینکه می‌گویند پول مردم دست «خندوانه» است، پول مردم دست ما نیست. چون برنامه‌ ما از بودجه صدا و سیما تأمین نمی‌شود.

یعنی «خندوانه» با بیت‌المال ساخته نمی‌شود؟

خیر. اصلا و ابداً؛ «خندوانه» و امثال آن مثل «نود»، «دورهمی» و برنامه‌هایی که بیننده دارند با بودجه‌ تلویزیون ساخته نمی‌شوند. این‌ برنامه‌ها با پول اسپانسر ساخته می‌شوند، یعنی اسپانسر تبلیغ می‌کند و پولش را می‌دهد. آن پول هم یکسره می‌رود به بخش بازرگانی تلویزیون و تلویزیون پول ما و گروه خندوانه را می‌دهد. در واقع تلویزیون از  راه قانونی خودش به ما دستمزد می‌دهد.

می‌خواهم نظر شخصی شما را بدانم که سلبریتی، چهره و شخص شناخته‌شده، موظف است که در زندگی و در زیست شخصی خود، مراعات وضعیت مردم را کند یا اینکه اساسا این موارد به هم هیچ ارتباطی ندارند؟ 

بدیهی است که باید حواسمان به مردم باشد. اصلا حواس و دغدغه ما مردم است که خندوانه را ساختیم. من هم هیچوقت درتیزر نگفتم که چون گرانی است پس رژیم بگیر. نکته و پیام آن تبلیغ این بود که با هزینه‌های مختلف رژیم‌های مختلفی هست و گرانی مانع از گرفتن رژیم نمی‌شود.

چه خوب که به این نقطه رسیدید چرا که در سوال‌های من این بود که حتما از شما بپرسم که فکر نمی‌کنید بی‌مهری برخی از مخاطبان نسبت به شما از زمانی شروع شد که شما از عرق به ایران گفتید اما فرزندتان جای دیگری به دنیا آمد؟

برخی این‌طور تعبیر کردند که رامبد  با ما دوگانه حرف می‌زند و دوگانه رفتار می‌کند. اگر که خودت مملکت را دوست داری و به ما  می‌گویی که مملکت را دوست داری، پس چرا این تصمیم را گرفتی؟ من این را می‌فهمم ولی واقعیتش این است که در روزگار ما و در زندگی‌‌ای که ما امروز داریم آن‌قدر آیتم‌های مختلفی در تصمیم‌گیری‌های آدم‌ها نقش دارند که قطعا همینی که داریم می‌بینیم نیست و مطمئنا آن چیزی هم که از آن تعبیر می‌شود هم نیست. چیزهایی هست که جزییات زندگی من است که اگر بگویم حتما دیگر این بی‌مهری به وجود نمی‌آید و متوجه هستم که وقتی یک برنامه‌ای در تلویزیون دچار این استقبال و اقبال می‌شود، رابطه‌ای بین من و مخاطب صمیمی‌تر و قوی‌تر می‌شود. هر برنامه‌ای و هر آدمی که این‌طور مورد توجه و اقبال قرار می‌گیرد قطعا مخالفینی پیدا می‌کند که این مخالفین چه با منطق و چه بی‌منطق، چه با تحلیل فنی و حرفه‌ای و چه با تحلیل غیر فنی و غیر حرفه‌ای، مخالف آن چهره می‌شوند و ترجیح می‌دهند تا از موقعیت‌هایی که به دست می‌آورند و حتی از موقعیت‌هایی هم که به دست نمی‌آورند استفاده کنند تا اینکه بتوانند آن آدم را در رابطه‌با مخاطبش تضعیف کنند و مدام این رابطه را ضعیف‌تر کنند. به اینکه این‌ها چه کسانی هستند کاری ندارم و همین‌قدر که الان دارم این را انسانی روایت می‌کنم مفهوم است که چه دارم می‌گویم.  بنابراین می‌خواهم این را بگویم که جوی که راه می‌افتد جوی نیست که ما دقیقا اسمش را مردم بگذاریم. من همان‌طور که پیش‌تر گفتم با آدم‌های فراوانی مواجه می‌شوم، که هم به «خندوانه» و هم به اجزای آن علاقه‌مند هستند بنابراین من نمی‌توانم بگویم که همه دلخور و یا همه ناراضی هستند. راجع به جو آن زمان دارم صحبت می‌کنم و از آنجا که من اصولا هیچ‌وقت هیچ‌چیز این ماجرا را جواب ندادم همین‌طور هم ادامه پیدا‌می‌کند؛ یعنی هیچ‌وقت ماجرای اینکه ما چرا به کانادا رفتیم را نگفتم چون لزومی نداشت که بگویم و این چیزها از حوصله مردم خارج است و من که مدام نمی‌توانم بیایم و جواب حاشیه‌ای که ممکن است عده‌ای به وجود بیاورند را بدهم این توضیح دادن‌ها در روحیات من نمی‌گنجد و می‌دانم که ممکن است ضربه‌اش را هم بخورم اما ترجیحم این است که برای خودم حریمی داشته‌باشم.

عده ای دوست دارند شما درباره همه اتفاقات مهم حرف بزنید…

ما تا جایی که بتوانیم این کار را انجام می‌دهیم و از یک جایی به بعد هم سانسور می‌شود. من چه کار می‌توانم بکنم؟ برنامه‌ زنده نیست. بنابراین اصلاحیه می‌خوریم.

به این توجه کردید که گویا مردم با کسی هستند که از معرکه کنار می‌کشد. شما به کنار کشیدن و قهرمان شدن اعتقاد دارید؟ یعنی روحیه‌ قهرمانی به این شکل را دارید؟

قهرمانی خیلی بحث جذابی است و این هم بحث خیلی مفصلی است. در این دوره یکی از بچه‌ها -نیما سهرابی- استند‌آپ خیلی درخشانی داشت که درباره‌ قهرمان بود. حرفش این بود که خود مردم یکی را که اصلا خودش نمی‌خواهد قهرمان می‌کنند بعد هم وقتی از پس قهرمانی‌اش برنمی‌آید بر سرش می‌زنند که تو خائن ملت هستی، پس پایین بیا و لهش می‌کنند؛ این مکانیزم همیشگی است. من قهرمان نیستم و ادای آن را هم در نیاورده‌ام؛ اعلام هم نکرده‌ام که قهرمانم و کارهای قهرمانانه هم نکردم.

دلتان هم نمی‌خواهد که قهرمان باشید؟

خیر، آخر من قهرمان نیستم. قهرمان بودن خصلت‌هایی را می‌خواهد که من آنها را ندارم. من چه‌گوارا نیستم، یک کمدین و برنامه‌ساز هستم!  طبیعی است که من هم از شرایط ناراضی هستم و اعتراضات و انتقادهای جدی دارم اما حقیقتش بیشتر دلم می‌خواهد تأثیر بگذارم. اما حق بدهید که همه آدم‌ها روحیه‌های مشابه هم نداشته‌باشند. من اگر نتوانم چیزی را به درستی منتقل کنم و راکد بمانم بیمار می‌شوم پس چرا نیایم و به جای سکوت الکی یا به جای اعتراضی که حتما سانسور می‌شود کاری که بلد هستم را جوری انجام بدهم که تأثیری روی یک عده بگذارد. هر جامعه‌ای کسانی را هم لازم دارد که با هنر و سرگرمی  نشان دهند که نسبت به بعضی چیزها مسأله دارند و مطالبه دارند.

در آن صورت اما محبوب مردم می‌شوید و واقعا چنین چیزی در مردم هست. 

چند روز و چقدر؟

تا مدتی که گافی از شما دیده شود.

مسأله این است که فرد محبوب را بالا می‌برند و یک دفعه او را پایین می‌کشند و منفور می‌شود. من اصلا این را نمی‌خواهم! من برنامه می‌سازم و حرفه‌ من سرگرمی‌سازی یا اینترتینمنت است. کار ما این است، ما رفته‌ایم جان کنده‌ایم، درس خوانده‌ایم، یاد گرفته‌ایم و در کنار استادهای کوچک و بزرگ دوره دیده‌ایم و تجربه کرده‌ایم. ما سرگرمی‌سازی بلد هستیم. کار ما شو ساختن، سریال ساختن، اسباب‌بازی ساختن و مسابقه ساختن است. ما این کارها را بلد هستیم.

خیر، تعطیل نکنید. به هر حال شما این تفکر را که قاطبه مردم علیه تلویزیون هستند را قبول دارید یا نه؟

معلوم است، خودم هم دارم می‌بینم.

چقدر خوب است که این‌قدر صادق هستید. یعنی با این جمله دارید به مردم حق می‌دهید؟

بله، اینکه مردم دلشان می‌خواهد تا ما واکنش‌های به جا و به موقع نشان بدهیم را قطعا می‌فهمم و قطعا هم به آنها حق می‌دهم؛برای اینکه صدایشان به هر جایی نمی‌رسد و شاید صداهای ما بلندتر باشد ولی یک مسأله‌ای وجود دارد. شرایط بحران، همه‌چیز را منکوب می‌کند؛ یعنی اگر صدای تو در بحران بلند شود و بخواهی که چیزی را خارج از قاعده بگویی، محکوم می‌شوی به اینکه تو داری بحران را بحرانی‌تر می‌کنی. بنابراین نباید این کار را کنی و باید ساکت شوی.

شما آدم سیاسی هستید یا در این باره‌ صاحب‌نظر هستید؟

اصلا؛ تمایلی هم ندارم که سیاسی باشم. شاید اگر اهل سیاست‌ورزی بودم انقدر مورد هجمه قرار نمی‌گرفتم.

چون ما جامعه متأسفانه سیاست‌زده‌ای داریم. آقای جوان آیا تا به حال در این فشارها به این فکر کرده‌اید که چرا این فشار برای دیگر همکاران من نیست و فقط برای من است و این احساس سرخوردگی را با خودتان حمل کنید؟

خیر، من سرخورده نمی‌شوم اما به آن مسأله فکر می‌کنم. من اصولا آدمی نیستم که بخواهم با سرخوردگی زندگی کنم، اصلا سرخوردگی یعنی چه؟ تو می‌توانی به این فکر کنی که این مسیری که رفته‌ای غلط است و مسیر دیگری و یا رفتار دیگری را انتخاب کنی. بنابراین سرخوردگی معنا ندارد. من می‌توانم یک پروژه‌ای را شروع کنم و بعد از شش ماه بفهمم که غلط است اما سرخورده نمی‌شوم. متوجه می‌شوم که غلط است و عوضش می‌کنم. برای مثال سر پروژه‌ «مردم معمولی» سرخورده نشدم. ماجرا از این قرار بود که ما شش قسمت را ساختیم و پخش کردیم و به این نتیجه رسیدیم که این فرمول جواب نمی‌دهد. فرمول را عوض کردیم و از یک معیارهای دیگری استفاده کردیم و بهتر شد. آدم کار را برای مخاطبی که ارتباط برقرار می‌کند می‌سازد، نه آن کسی که نمی‌خواهد نگاه کند و فحش می‌دهد. من منتقدم را دوست دارم اما با دشمنم کاری ندارم و پاسخی هم برایش ندارم. بنابراین دچار سرخوردگی نمی‌شوم.

شما به سرگرمی‌سازی اشاره کردید که آن را به نحواحسندر خیلی جاها انجام دادید؛ اما گاهی‌اوقات پیش آمده که این سرگرمی‌سازی تبدیل به عصبانی‌سازی شده‌است، چقدر این را قبول دارید؟ شما قبول دارید که در آن تبلیغرژیم جمله‌ای که مردم را عصبانی کرده باشد، گفتید؟

من آن تبلیغ را یک سال و نیم پیش ساختم. در واقع من یک قراردادی با لیمومی داشتم که در مجموع ده تیزر بود که شش تیزر را در صفحه‌ام پخش کردم که بخشی از آنها به مشکل مجوزی خوردند و گفتند که فعلا دست نگه‌دارید، چون ما الان نمی‌توانیم پخش کنیم و جریمه می‌شویم. در نهایت همان روزی پخش شد که شما دیدید. از طرفیهم ما با آنها تسویه‌حساب کرده‌بودیم؛ یعنی من الان به آنها بدهکار هستم و باید تیزرها را پخش کنم. ادمین به من گفت که مشکلشان حل شد، پست تیزرها را بگذارم؟ من هم گفتم که این کار را بکند. یعنی من نمی‌دانستم که کدام تیزر را گذاشته‌است ویک دفعه دیدم که همه می‌گویند این دیگر چیست؟ من هیچ اشاره‌ای به این نکردم که چون گرانی است پس رژیم بگیریم و این حرف اشتباهی است که تعبیرش کرده‌اند. پس تکلیف این ماجرا روشن است. این رسما یک ترجمه‌ غلط است که وقتی که تیزر را یک بار بدون این ذهنیت تماشا کنیم متوجه می‌شویم که اصلا کدام رژیمی می‌آید چنین حرفی را بزند. چرا یک رژیم غذایی باید بگوید که چون گرانی است، پس رژیم بگیریم؟ آخر این چیست و چهاعتباری‌ برای او می‌آورد و اصلا من چرا باید این را روایت کنم؟

مگر شما سر خروجی برنامه نیستید؟ چطور آن را ندیدید؟

آن را دیدم و چیز بدی نبود. آن تیزر در زمان خودش، هیچ‌چیز بدی نبود. اصلا حرف بدی نمی‌زند و می‌گوید که با گران شدن هر چیز، تو می‌توانی مناسب با خودت یک پکیج برداری. حرف این تیزر همین است؛ اینکه نگران قیمت نباش، چه قیمت تهیه‌ غذا و چه قیمت پکیج دستوری رژیم.

اما پیام این است که فقیری پس کمتر بخور.

خیر، معلوم است که این‌طور نیست. چرا من و آنها باید این را بگوییم؟ یک طراح رژیم چرا باید بگوید که گران است، پس کمتر بخور چون به نفعت است؟! یعنی انگار که داری به نفع جیبت عمل می‌کنی! خیر، دارد می‌گوید که اگر تو می‌خواهی رژیم بگیری، نگران هزینه‌اش نباش. من رژیم ارزان‌تر هم برایت دارم.

یعنی شما کماکان می‌گویید که محتوایش درست است و مردم اشتباه دریافت کرده‌اند؟

با همین نگاهی که من گفتم، یک بار دیگر آن را تماشا کنید. چرا ما باید چنین حرفی را بگوییم؟

 

خیلی از شومن‌ها و برنامه‌سازها در خارج از کشور، برنامه‌های خودشان را تا فصل‌های دو رقمی هم ادامه می‌دهند؛ ولی در ایران آدم‌ها سریع پس می‌زنند و می‌گویند که بس است دیگر، تا کی و تا کجا می‌خواهد ادامه پیدا کند. یعنی انگار که این مسأله هنوز در تلویزیون برای مخاطب قاعده نشده‌است. شما فکر می‌کنید که «خندوانه» را می‌شود خیلی ادامه داد یا اینکه دوست دارید به فکر طرح جدیدی باشید؟

به نظر من قطعا «خندوانه» را تا خیلی سال دیگر می‌شود ادامه داد، چون «خندوانه» دارد از استندآپ، مهمان و مسابقه‌های مختلف استفاده می‌کند. در واقع «خندوانه» مدام در خودش کارهای جدید می‌کند. یعنی یک ساختار کلی دارد ولی مدام در جزئیات آن تغییر دارد. ما چند مدل مسابقه در «خندوانه» خلق کردیم که هر کدام از این‌ها می‌تواند یک برنامه‌ مستقل باشد. برای مثال ادا بازی، قاطی‌بازی و یا لباهنگ، خودشان می‌توانند یک برنامه‌ مستقل باشند. این‌ها همه چیزهایی است که ما در برنامه زایش و خلق می‌کنیم و جلو می‌رود. اگر همین نگاه در آن وجود داشته‌باشد، «خندوانه» می‌تواند حالا‌حالاها ادامه پیدا کند.

طراح این برنامه شما بوده‌اید، می‌خواهم بپرسم که «خندوانه» همیشه با شماست؟ 

به هر حال من طراح آن بوده‌ام و کسی که همیشه و از روز صفرش تا الان آن را برای شکل‌گیری خودش، اجزایش، اتاق فکرش و…را مدیریت کرده، من بودم. ممکن است که من یک روزی بگویم که از نظر اجرا دیگر توانش را ندارم، به هر حال آدم می‌تواند بگوید که من اجرا نمی‌کنم ولی برای مثال در مناسبات پشت‌صحنه و اتاق فکرش به عنوان آدمی که از روز اول بوده. همچنان حضوردارم و آدم‌های جدید به جای من بیایند. یک مسأله‌ای هم که وجود دارد این است که ما ثابت کردیم که «خندوانه» را سهم پدر و زندگی‌مان نمی‌دانیم و آدم‌های فراوانی به آن آمدند، قد کشیدند، خودشان را نشان دادند و مورد توجه قرار گرفتند. پس این نیست که بگویم همه‌ آن مال خودم است و قطعا آدم‌های مختلفی می‌توانند بیایند و هر چقدر که بتوانند از آن سهم بردارند.

مهم‌ترین دستاورد شما در این هشت فصل «خندوانه» چیست؟ در واقع دستاورد روحی که فهمیدید دیگر باید فلان کار را نکنید و یا حتما فلان خصلت را به شخصیت‌تان اضافه کنید.

به خیلی چیزها می‌توانم اشاره کنم از قبیل نوع مدیریت کردن؛ چون مدیریت کردن یک بخشی از زندگی و در اصل می‌توانم بگویم که همه‌ زندگی است. اینکه کجا باید نسبت به چه چیزهایی پافشاری کنی، کجاها نباید پافشاری کنی، کجاها باید رویت را برگردانی و رد شوی. من خیلی چیزها را در طول این مدت از «خندوانه» یاد گرفتم و به این نتیجه رسیدم که زندگی آن‌قدر ارزش این را ندارد که آدم برای آن خیلی حرص بخورد. آدم باید زندگی را ساده‌تر بگیرد، آدم باید آرام‌تر با خودش و محیطش رفتار کند. هر چقدر بتوانی خشمت را کنترل کنی و بتوانی این آرامش را به دست آوری و نسبت به خودت و آدم‌های اطرافت مهربان‌تر رفتار کنی، رشد و تعالی شخصیتی، روحی و روانی پیدا می‌کنی و در عین حال می‌توانی روزگارت را آرام‌تر بگذرانی. چون نمی‌دانی که تا چه زمانی زنده هستی، بعد هم نمی‌دانی که تا چه زمانی سالم هستی. یعنی یک دفعه یک معلولیت و از کار‌ افتادگی یا یک ناتوانی و یا مرگ رخ می‌دهد، پس اصلا این جنگ برای چیست؟ من انتخابم این است. درباره دستاوردی که می‌گویید هم به این فکر کنید که به هر حال هشت سال است که من و این جماعت متخصصِ درجه یک داریم در کنار هم کار می‌کنیم. اگر قرار بود که من آدم بداخلاق، آدم بدطینت و آدم حسودی باشم، پیش نمی‌رفت. نمی‌گویم که این‌ها را ندارم ولی اگر قرار بود که نتوانم این خصلت‌های انسانی و بشری‌ام را کنترل کنم و مدام دعوا و بی احترامی کنم و حقوق آدم‌ها را نادیده بگیرم و به آنها بی‌مهری کنم، آنها نمی‌ماندند. این همه کار وجود دارد و همه‌ این‌ افراد هم آدم‌های متخصصی هستند و سر کارهای مختلف می‌رفتند. چرا باید می‌ماندند با یک خل‌و‌چل و دیوانه زندگی می‌کردند؟! بنابراین دستاورد خندوانه برای من این است که من توانستم با خانواده‌«خندوانه»‌‌ام این همه سال زندگی کنم و این برای من خیلی لذت‌بخش و ارزشمند است.

 

دنیا خمامی
انتهای پیام/

 

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

یک نظر

  • مصاحبه مفیدی بود، حداقل برای اون هایی که دوست دارن واقعیت و شخصیت آدم ها رو اون طور که خودشون می پسندن جلوه بدن و کاری به حقیقی یا درست بودن و نبودن حرف هاشون ندارن،  خوشحالم که حرف هاتون آقای جوان اگر درست و کامل منتشر شده باشه تاییدیه بر اون چیزی که توی تمام مدت هجمه ها بهش معتقد بودم تماما قبولش داشتم و دارم، اما معتقدم شما خفن ترین آدمی هستین که تا حالا دیدم که حقیقتا انسانید. ❄