اصغر فرهادی زیرک تر از آن است که نداند ساختن فیلمی مثل «قهرمان» او را در معرض چه انتقادهایی قرار می دهد.
بحث بر سر آخرین ساخته اصغر فرهادی بسیار است، اما چیزی که که تا به امروز اهمیت یافته، تعریف قهرمان است.
این که اصلا میتوان شخصیت اصلی فیلم را با تعریفی که ما از قهرمان داریم- به ویژه در سینما- قهرمان دانست یا نه.
شاید اگر ده بیست سال پیش بود من هم در شمار آنهایی بودم که نام فیلم را چندان با تعریف قهرمان همخوان نمیدانستم، اما امروزه با آنهایی همداستانم که قهرمان را برازنده شخصیت اصلی فیلم میدانند؛ و اصلا بگذارید من هم به تاسی از اصغر فرهادی بی پروای خوش آمد این و آن، چیزی را که در دل دارم صریحتر بیان کنم. به نظرم قهرمان فیلم اصغر فرهادی نه تنها یک قهرمان، بل یک ابر قهرمان تمام عیار است؛ و حالا نکاتی در اثبات مدعایم: در فضای دو قطبی امروز ما ساختن چنین فیلمی جسارتی ویژه میخواهد. در حقیقت ابرقهرمان خود اصغر فرهادی است که در فضای مرده باد و زنده باد توانسته است بی پروای اپوزسیون و پوزسیونِ نمایشی که هر دو سر و ته یک کرباسند حرف دلش را بزند. نه طرف فرادستان غش کند و نه طرف فرودستان. به عبارتی دقیقتر هم مردم را قابل نقد بداند و هم حکومت را. اصغر فرهادی زیرکتر از آن است که نداند ساختن چنین فیلمی او را در معرض چه انتقادهایی قرار میدهد. محترمانهترین این انتقادها وسط لحاف خوابیدن و عافیت طلبی است. صد البته که در میان فیلمسازان محترم ایرانی کم نبوده و نیستند کسانی که از چنین خصوصیتی برخوردارند و خوب بلدند دل از دیو و دلبر بربایند، اما این فیلم آشکارا دیو و دلبر را به یک اندازه از خویش میرماند. نه چپهای چرک را با خود همدل میکند که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند حتی یک کلمه انتقاد درست و حسابی از مردم و جامعه را بشنوند و همیشه و همه جا در پس کلمه مردم پناه میگیرند تا هرگونه مصیبتی را به حکومت نسبت دهند و برای خودشان امتیاز بخرند و نه مدافعان بی، چون و چرای حاکمیت را راضی میکند که هرگونه انتقادی از حکومت را مترادف جنگ با خدا و رسول خدا میدانند.
این بحثهای بچگانه که:پس چرا فیلم هایش را برای اسکار میفرستند بگذارید کنار. همه آنها که رای به ارسال فیلم فرهادی به اسکار میکنند حتی اگر با او و فیلم هایش سر سازگاری نداشته باشند ته دلشان خوب میدانند که چارهای جز این ندارند. درست مثل کسانی که یک عمر به برجام فحش داده اند و حالا برای احیای همان برجام دارند همه جور دست و پایی میزنند (نمیشود. هیچ رقمه نمیشود. با این که به خودم و خیلیهای دیگر قول داده ام پا توی کفش سیاست نکنم، ولی مثل این که نمیشود. البته ترک عادت موجب مرض است. اندک اندک درست میشود. قول میدهم).
همان طور که گفتم شاید من هم سالها پیش تصور دیگری از قهرمان داشتم و با آن تصور به هیچ وجه توی کتم نمیرفت که یک جوان لاغر همیشه خندان را که یک دعوای درست و حسابی هم بلد نیست بتوان قهرمان خواند. شاید اگر هنوز هم با آن تصورات زندگی میکردم دوست میداشتم این جوان لاغر اندام به جای آن که در اعتراض رئیس زندان که چرا در را محکم بستی بگوید ببخشید با سر میرفت توی صورت رئیس زندان و انتقام همه مصیبت هایش را از آن موجود مفلوک متفرعن میگرفت. اما حالا فکر میکنم آن چه او در فیلم انجام میدهد خیلی مهمتر از آن تصورات فانتزی است. تن ندادن به قواعد رسانه ها، اعم از مجازی و واقعی قهرمانانهترین کاری است که میتوان در این دنیای بی رحم و آشفته انجام داد.
رحیم یکی از اکثریت خاموش است. اکثریتی که نه در تعریف رسانههای آن طرف آبی میگنجند و نه در قاب رسانههای بومی. مگر آن که بخواهند آن را به نفع خودشان مصادره کنند. مردمی از این دست را باید در کوچه و خیابان دید و نه از قاب جهت دار تلویزیون؛ و فرهادی چه قدر خوب این مردم را دیده. من پیش خودم فکر میکردم که دیگر فرهادی نمیتواند سراغ این مردم برود و اگر هم برود به دلیل فاصله گرفتن از آنها نمیتواند تصویر دقیقی همانند فیلمهای نخستینش از آنها ارائه کند. اشتباه میکردم. فرهادی تصویری دقیق از این اکثریت به دست میدهد؛ و حتی به گمانم کاری دشوارتر انجام میدهد. اوضاع اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ایران به مراتب پیچیدهتر از آن سال هاست. دروغ و ریا هم که دغدغه اصلی فیلمهای فرهادی است شکلی عجیب و پیچیده تری به خود گرفته. حالا تو اگر صداقت هم به خرج دهی ممکن است از سوی هم وطنانت و هم بندیانت به ماله کشی و هم دستی با ظالمان متهم شوی.
در چنین زمانهای که همگان اعم از حاکم و محکوم از تو میخواهند برای خلاصی از وضعی که در آن گرفتار آمدهای دروغ بگویی، ایستادن بر سر اصول اخلاقی و شرافت بی آن که برایت مهم باشد دیگران چه قضاوتی درباره تو خواهند کرد قهرمانانهترین کاری است که میتوان انجام داد. این بار تو فقط به خودت قرار است پاسخگو باشی و نه هیچ دیار دیگری. این بار قرار است فقط خودت مهم باشی و آن که تو را عاشقانه دوست میدارد و کودکی که مثل همه کودکان دیگر اخلاق تو و دیگر بزرگترها را به دقت رصد میکند. این خود بودن و پافشاری بر اهمیت فردیت قوام یافته مهمترین حرفی است که در کنار دغدغههای همیشگی فرهادی طرح میشود. من این فیلم را از این حیث که عرض کردم مهمترین فیلم فرهادی میدانم. او با این فیلم دل خیلیها را نتوانست به دست آورد. دل همانهایی را که فضای مجازی و واقعی در انحصار آن هاست. آنهایی که میتوانند به تیغ تهمت و تکفیر هرآن کس را که همانند آنها نمیاندیشد از پای در بیاورند. ستیزه کردن با چنین جماعتی دشوارترین و در عین حال بیهودهترین کارهاست و اگر فرهادی در چشم من حرمتی مضاعف یافته به همین دلیل است.
به این دلیل که در زمانه ما که عقل حسابگر دائر مدار همه امور است او به تمنای محال برخاسته است:
من هم شنیده ام لطیفه مردی را که با پیالهای ماست
در کنار دریا به سودای فراهم آوردن دوغی عظیم نشسته بود.
اما نخندیدم.
هیچ گاه نخندیدم.
همواره رویای کودکانه اش را دوست میداشتم
و تلاش مذبوحانه اش را.
آیا خود نمیدانست فرجام آن تکاپوی عبث را؟!
در خود فریبی فضیلتی نیست.
اما تسلیم شدن حقارتی است عظیم
عظیمتر از دوغی که در تصور مرد ساده دل بود.
باور این که ترانه و باران
مرداب و مرگ را به زانو در نمیآورد
پایانِعاشقانه زیستن است.
سید عبدالجواد موسوی
منبع: خبرآنلاین
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است