نگاهی به فیلم شهرام مکری؛

«جنایت بی‌دقت»؛ فیلمانه‌ای براساس ریاضی و فرمول!

«جنایت بی دقت»؛ فیلمی طولانی که به لحاظ فرمی، در ادامه مسیری است که از «ماهی و گربه» (و قبل‌تر از آن، در فیلم کوتاه «محدوده دایره») آغازش کرد و مکری برای نگارش فیلمنامه‌ای به این سختی، کاملا ریاضی و فرموله پیش رفته است.

درباره فیلم جنایت بی‌دقت حرف‌های «خفن» زیاد گفته‌اند؛ چیز‌هایی از این قبیل که «فیلم جزمیت ذهنی مخاطب نسبت به یک روایت تاریخی را به چالش می‌کشد؛ با بهره‌گیری از سیالیت زمان در روایت، به نمایشِ امتدادِ گذشته تا اکنون می‌رسد؛ نشان‌مان می‌دهد که چگونه یک ملت به شکلی ناخلاصی‌ناپذیر در چنبره تقدیر محتومش اسیر می‌ماند؛ و از قدرت هنر در تغییر سرانجام رخدادی که سال‌ها قبل به پایان رسیده است می‌گوید.» همه این حرف‌های خفن، کار‌هایی است که شاید واقعاً شهرام مکری «می‌خواسته» در چهارمین فیلم بلندش بکند.

فیلمی طولانی که به لحاظ فرمی، در ادامه مسیری است که از «ماهی و گربه» (و قبل‌تر از آن، در فیلم کوتاه «محدوده دایره») آغازش کرد. حالا انگار برای اولین بار، مکری «محتوا» یی جُسته که می‌شود آن را به شکلی، روی آن «فرم» بدیع و عجیب سوار کرد. پیچی که بالاخره به آچار تازه‌ای که سال‌ها قبل اختراعش کرده و همه را از دیدنش به هیجان آورده بود، می‌خورَد. اما او فقط «می‌خواسته» این کار‌ها را در فیلم جنایت بی دقت بکند، و نکرده است. گفتن این حرف البته کمی جسارت می‌خواهد، چون احتمالاً بعدش به سرعت متهم شوی به این‌که «سلیقه‌ات جز سینمای کلاسیک قصه‌گوی سه‌پرده‌ای را نمی‌پسندد و توان درک و فهم چنین پیچیدگی‌ای را در روایت داستانی و فرم سینمایی نداری.».

اما اجازه بدهید به احترام هنر، مرعوب چنین برچسب‌هایی نشویم و با اطمینان بگوییم که «نشدن» ِ فیلم جنایت بی دقت و نرسیدنش به مقصدی که از ابتدا برای آن طراحی شده، ربطی به این‌که بیننده‌اش بلد است از تماشای فیلم‌های «متفاوت/ هنری» لذت ببرد یا نه، ندارد.

۱۰-۱۵ دقیقه اول جنایت بی‌دقت واقعاً نفس‌گیر و دلهره‌آور است. بریده‌گزارش‌های آتش‌سوزی سینما رکس، سالنی که برای نمایش فیلم آماده می‌شود (با پن‌های رفت و برگشتی سریع و ترسناک دوربین در سینمای خالی)، تصاویر سوختن بنا‌ها در فیلم‌هایی از عهد سینمای صامت، و از همه مهم‌تر ورود و دنبال کردن «تَکَب‌علی» (با بازی خوب ابوالفضل کاهانی، که تنها بازی خوب و حتی تنها «شخصیت» فیلم است) و در نهایت رسیدن به عروسک هولناک عبدالله بقا. بعد از آن، فیلم به مرور ۳ خط مختلف روایی را پهن می‌کند و پیش می‌برد: قصه تماشاگران فیلم جنایت بی دقت در سینما، خود فیلم جنایت بی دقت که در سالن برایشان پخش می‌شود و ماجرای تکب‌علی و رفقا که ۴۲ سال قبل، می‌خواهند سینما رکس آبادان را آتش بزنند.

قرار بوده این سه خط روایی درهم تنیده شوند و مدام به هم بپیچند و از دل یکی به میانه دیگری بپریم و از وسط سومی سر دربیاوریم تا به این ترتیب، حرف‌های خفن ابتدای این یادداشت را در بافت لایه‌لایه و پیچیده فیلم نیوش کنیم. اما این اتفاق نمی‌افتد. فیلم جنایت بی دقت تقریباً در هیچ فصلی، جان نمی‌گیرد و گوشت و خون و عصب پیدا نمی‌کند و در نتیجه‌اش همه این بازی‌گوشی‌ها برای مخاطب، تخت و گنگ و مبهم باقی می‌ماند. توده‌ای بی‌شکل و بی‌معنا. مثلاً سکانس طولانی گفت‌وگوی فریبا کامران با دخترش در ماشین را مرور کنید. دکوپاژ صحنه، چنان است که می‌خواهد تعلیق و اضطرابی بسازد. احساسی که نشانی از آن در جان خود روایت نیست. تنها حرف‌هایی روزمره و شاید کمی عجیب می‌شنویم، که حسی برنمی‌انگیزند و به همین دلیل بازی غریب دوربین را بی‌منطق و ادایی جلوه می‌دهند.

از این دست ژست‌های متفاوت در روایت و کارگردانی فیلم جنایت بی دقت فراوان است. دختری که پوستر به دست مدام در راه‌رو‌ها و اتاق‌های سینما می‌چرخد، عاشق و معشوق ناراحتِ نشسته کنار هم در سالن، گفت‌وگوی کش‌دار و بی‌حاصل جوانان درباره پیدا کردن پول در سینما، آقای یقه‌خرگوشی (سیاوش چراغی‌پور) که از سال ۵۷ به ۹۹ آمده، چرخش ۳۶۰ درجه‌ای دوربین بین افسران و دختران کنار «چشمه جارو» (همان بازی آشنای مکری در جابه‌جایی زمان با حفظ پیوستگی مکان)، تماشای چندباره یک رویداد با تغییر زاویه‌دید دوربین، پیرمرد (یا زن) اسرارآمیزی که انگار چیزی از رمز و راز‌های «جهان بالا» می‌داند و… این همه سُر خوردن بین گذشته و حال (و آینده؟)، و تمام این رفت‌وآمد‌ها بین واقعیت و خیال، تنها شیطنت‌هایی خودنمایانه‌اند که وقت و انرژی کارگردان و بیننده را می‌گیرند تا در عوض برای فیلم، گریزگاهی بسازند که بتواند نقص و ضعفش را در نزدیک شدن به وقایع و شخصیت‌ها و روح دادن به آن‌ها بپوشاند.

آدم‌های فیلم جنایت بی دقت حتی هیچ‌کس (Nobody) هم نیستند که آگاهانه و عامدانه، این‌طور محو و خام پرداخت شده باشند. اتفاقاً این بار برخلاف ۲ فیلم قبلی، مکری زورش را زده تا مختصاتی برای شخصیت‌ها بسازد و رنگ و هویتی بهشان ببخشد. نگاه کنید به سکانس‌های طولانی املت و جگر خوردن تکب‌علی با رفقا و بعد صحبت‌هایشان حین پرسه زدن دور و بر سینماها، که تلاشی است برای نشان دادن رگ و ریشه فکری و پررنگ کردن خطوط شخصیتی‌شان. البته تلاشی ناکام، که درنتیجه‌اش آدم‌ها باز هم تخت و بِت و مونوتُن باقی می‌مانند و عایدی‌ای جز کسالت و بی‌حوصلگی و نگاه کردن مدام به ساعت برای تماشاچی ندارد (از شخصیت‌پردازی باقی «موجودات» ِ جنایت بی‌دقت حرفی نزنیم، که به نفع خود فیلم و کارگردانش است.)

نپرسید پس فیلمساز برای زنده کردن شخصیت‌ها و روایتش چه باید می‌کرد. چنین سؤالی برای چنین فیلمی، پاسخی پیش‌ساخته و آماده ندارد، که اگر داشت و می‌شد فرمولش را نوشت، دیگر فیلم «متفاوتی» نمی‌شد. شهرام مکری باید اصول موضوعه جهان فیلمش را شخصاً وضع می‌کرد و منطق درونی‌اش را خودش می‌ساخت. حالا، اما از این گذرگاه دشوار به سلامت عبور نکرده و به همین دلیل ارتباط حسی تماشاگر در تمام لحظات فیلمش با آن گسسته است. آزمودنش چندان پیچیده نیست: اگر فیلم موفق شده بود دستگاه مختصات ویژه خودش را بسازد، روایتش را هم می‌شد با انتظار و توقعی دنبال کرد.

حدس‌هایی برای اتفاقات جلوتر فیلم زد و پیش‌بینی کرد که در ادامه چه خواهد شد، و بعد از تحقق (یا عدم تحقق)‌شان لذت برد (یا غافلگیر شد.)، اما موقع تماشای فیلم جنایت بی دقت، چنین اتفاقی برایمان نمی‌افتد. فیلم در هر لحظه از هر سکانس و فصل و زمان و مکانی، می‌تواند به سکانس و فصل و زمان و مکانی دیگر بپرد؛ و ما هرگز نمی‌توانیم بفهمیم چرا و چطور و با چه منطقی. چون متر و معیاری، نقطه مبدأ و مرجعی در جهان خود فیلم وجود ندارد که رفت و برگشت‌ها و عقب و جلو شدن‌هایش را با آن بسنجیم. همین‌هاست که ما را با فاصله‌ای بس بعید از آدم‌های فیلم، از رویدادهایش، و از لغزیدنش بین این ۳ زمان و مکان نگه می‌دارد.

اتفاقاً مکری برای نگارش فیلمنامه‌ای به این سختی، کاملا ریاضی و فرموله پیش رفته است. انگار روی وایت‌بردی در ۳ «قائمه» کنار هم، عنوان ۳ خط روایی‌اش را نوشته و بعد زیر هر کدام، عناصر و خطوط اصلی و فرعی‌شان را فهرست کرده و دست‌آخر هم با دلیل و بی‌دلیل، منطقی یا تصادفی، آن‌ها را در دل هم بُر زده و بین هم پخش‌شان کرده. به این ترتیب است که مثلاً قصه ترک اعتیاد تکب‌علی، به شکلی دیگر در فیلم به نمایش‌آمده در سالن هم تکرار می‌شود، یا تکب‌علی از آبادان سال ۵۷ تا زیرزمین‌های موزه سینمای سال ۹۹، هم‌چنان به دنبال عبدالله بقا می‌گردد.

«معنا و مفهوم و مضمون و محتوا» هم به همین روش ریاضی «به مقدار لازم» به فیلم تزریق شده است. سروان (بابک کریمی) که در ابتدا به آینه ماشین نگاه نمی‌کند تا پشت سر (گذشته؟) را نبیند، در انتها با باز کردن گره کیسه‌ای پر از باد، تصویر را به چشمه جارو برمی‌گرداند تا به پیش رو (آینده؟) خیره شود. آتش‌زنانِ «کم‌حرف کنشگر» رکس هم ۴ دهه بعد از انقلاب، هنوز می‌خواهند جوانانِ «حراف منفعل» اهل سینما را بسوزانند؛ هرچند معجزه هنر ممکن است آن‌ها را از هدف‌شان باز دارد و سراغ عروسکی لینچی بفرستدشان، که کشف رمز و ارجاع و تأویل و فلسفه این یکی دیگر در توان این یادداشت حقیر و فقیر نیست.

همه این‌ها از فیلم جنایت بی دقت فیلمی پیچیده، اما بیهوده ساخته است. فیلمی که می‌شود ساعت‌های متمادی، لایه‌های زیرمتنی و فرامتنی‌اش را «هرمنوتیکانه» خواند و به تحلیل و تفسیر اهداف و آرای کارگردانش نشست (و در این راه، حتی از موشک به‌خطا رفته سال ۹۹ و پرواز شبانه هواپیما بر فراز آسمان تهران نگذشت و بر غنای سیاسی فیلم افزود.)، اما تمام این کندوکاوها، درنهایت تلاش برای به سخن درآوردن موجودی گنگ و الکن است که خودش در کمتر لحظه‌ای از عمر ۲ ساعت و ربعه‌اش، توان حرف زدن داشته. راستش اگر شهرام مکری در فیلم‌های آینده‌اش مسیر درستی برای سوار کردن محتوا بر فرم پیدا نکند (همان ساختن پیچی برای آچار اختراعی‌اش)، بعید است قدر آثارش در سینما از معجزه‌های شعبده‌بازانه فراتر رود.

سید احسان عمادی

انتهای پیام/

کلید واژه:
گروه بندی: ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است