با فرشته صدرعرفایی بازیگر فیلم سینمایی «قهرمان»درباره ایفای نقش در این فیلام به گفتگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
فرشته صدرعرفایی از آن دسته بازیگرانی است که بازی او در مقابل دوربین آنقدر باورپذیر است که هر نوع مخاطبی میتواند با کاراکتر او ارتباط برقرار کند. بازیگری که حتی در بیان، لهجه و آوا در فیلمهای زیادی موفق ظاهر شده و کسی نیست که بازی به یاد ماندنی او در فیلم «شبی که ماه کامل شد» را از یاد برده باشد. بازیگری که گزیدهکار است و اگر هم نقشی را بر عهده میگیرد تمام تلاشش را میکند تا آن نقش باورپذیر از آب دربیاید. هنرمندی که احترام زیادی برای بازیگری قائل است و در هر اثری که حضور پیدا کرده، نقش را از آنِ خود کردهاست. او در آخرین فیلم اصغر فرهادی یعنی «قهرمان» حضور داشته و همکاری کارگردان و فیلمنامهنویسی مثل فرهادی که به جزئیات توجه ویژهای دارد با بازیگر توانایی چون او باعث به وجود آمدن شخصیتی شده که به قلب و ذهن تماشاچی رسوخ میکند. در مورد کار کردن با فیلمساز بزرگی مثل اصغر فرهادی و زوایای پیچیده بازیگری با او به گفتوگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
شما یکی از بازیگرانی هستید که در مقابل دوربین به حدی راحت هستید که ما شکل بازی شما را بازی نمیبینیم و گویی شخصیت را زندگی میکنید؛ این تفاوت شما با باقی بازیگران است. این را از استاد خاصی درس گرفتهاید یا برای خودتان این اصل را گذاشتهاید که بازیگری خوب است که با دوربین راحت باشد؟
من فکر میکنم تمام آنچه که دارم آموختههایی از تماشای آثاری که دیدهام، اساتیدی که داشتهام، کتابهایی که خواندهام و تجربه زندگیام است. همچنین سلیقه شخصی من هم در آن دخیل میشود که در آن علاقهی زیادی به فیلمهای اجتماعی وجود دارد. فیلمهای اجتماعی هم تأکیدشان بر واقعی نشان دادن آدمها و قابلباور کردن شخصیتها است و به همین دلیل من همیشه سعی کردهام که به عنوان بازیگر دیده نشوم و آنچه دیده میشود، شخصیتی باشد که بازی میکنم. نمیدانم که چقدر موفق هستم اما تلاش کردهام که کاراکتر را در موقعیتی که در فیلمنامه قرار دارد، درک کنم و باور خودم را به تماشاچی منتقل کنم.
به نظر میرسد که خیلی موفق شدید که نقشهای ماندگاری را ثبت کردید. خانم صدرعرفایی الهامبخشترین فرد در بازیگری برای شما چه کسی بود که مسیر شما را ساخت و در واقع آن تکان اساسی را در شما ایجاد کرد؟
در دوران نوجوانی من، شبکه دو تلویزیون برنامهای را داشت که شادروان دکتر کاووسی آن را اجرا میکرد و در این برنامه فیلمهایی از سینمای فاخر نمایش داده میشد. برای مثال من کارهای اینگمار برگمان، روسلینی، ویتوریو دسیکا و…. را برای اولین بار در این برنامه دیدم. همینطور تلهتئاترهای درخشانی در همین شبکه نمایش داده میشد که من مجذوب نمایشنامهها و بازی درخشان بازیگرانش میشدم؛ بازیگرانی چون اکبر زنجانپور، سوسن فرخنیا، منوچهر فرید، آذر فخر، منوچهر والیزاده، فرزانه تأییدی، بهروز بهنژاد، رضا بابک و… .
برنامه دکتر کاووسی با دوره کردن فیلمهایی که آنا مانیانی بازیگر آن بود و متعلق به دوران نئورئالیسم ایتالیا است، من را با این بازیگر برجسته آشنا کرد و یادم است که این بازیگر را خیلی دوست داشتم. در حال حاضر هیچ ذهنیتی ندارم و سالهاست که آن فیلمها را ندیدهام اما یادم است که آن زمان این خانم به عنوان یک بازیگر برجسته برای من الگو بود .
در این راحتی که در فیلم «قهرمان» هم خیلی زیاد به چشم میآید، اصغر فرهادی چقدر تمرین سخت چه در دورخوانی و چه مقابل دوربین به شما دادهاست؟
در مقطعی که من به پروژه پیوستم و قسمتهایی که بازی داشتم، دورخوانی خیلی زیادی به آن شکل نداشتم و بیشتر تمرین لهجه بود. امیری مربی لهجه بود و از بازیگران فیلم هم هست، او خیلی هم دقیق بود و زحمت کشید. دکوپاژ کارگردان، میزانسن و فضایی که ایجاد میکند و همچنین شیوه کارگردانی در بازی بازیگر خیلی تعیینکننده است. اصغر فرهادی به من تأکید میکرد که این شخصیت خیلی رها و البته مدیر است. هیچوقت دست به سینه نمیایستد و در عین مهربانی و دلسوزی مقتدر است. این مسأله در گریم و لباس این شخصیت هم وجود دارد که موها تا یک جایی سفید است و مدل انداختن شال البته تا جایی که ممیزی اجازه میدهد، حکایت از همین دارد.
شخصیتی که اصغر فرهادی از این کاراکتر میخواست یک آدمی است که زندگیاش را برای کار در خیریه گذاشته و انسانی است که بسیار وارسته، رها و آراسته است. لباس روشن و آزادی که میپوشد، تزئیناتی که در ظاهرش دارد، گردنبندی که بلند و آبیرنگ است؛ همینطور انگشترها، گوشوارهها و همهچیز در خدمت پرورش این شخصیت است. این ویژگیها با نگاه کارگردان باید نمایش داده میشد و قطعا فرهادی نسبت به من تأثیر بیشتری در شکلگیری این نقش و فرمی که اجرا شده دارد.
مقوله بازی در سینمای فرهادی متفاوت است و هر بازیگری در فیلم او میتواند بهترین بازی خودش را ارائه بدهد و این خیلی برای مخاطب عجیب است که پشتصحنه دارد چه اتفاقی میافتد که شاید حتی بعضی از بازیگران فرهادی در کار قبلی و حتی بعدی اصلا خوب نیستند اما در اینجا بهترین ورژن خودشان هستند. به نظر شما اصغر فرهادی چه چیزی را در یک بازیگر تحریک کرده و چه کار میکند؟
من فکر میکنم که او بازی را بسیار زیاد میشناسد و بازیگران را به خوبی درک میکند. او با هر بازیگری یک شیوه برای کار کردن دارد و اینطور نیست که بگویم یک شیوه را برای همه بازیگرانش استفاده میکند. من فکر میکنم با توجه به بازیگری که در برابرش قرار میگیرد برای گرفتن و رسیدن به بازی مطلوب از شیوههای متفاوتی استفاده میکند. او بازی بازیگر را بسیار دقیق میبیند و این دقیق دیدن بازیگر را ترغیب میکند که خیلی بیشتر توجه کند تا بتواند به کارگردان ایده بدهد. به این دلیل که وقتی میبینی کسی آنقدر دقیق دارد تو را میبیند ترغیب میشوی که هر چه بیشتر تلاش کنی و انگیزهات برای ایدهپردازی دو چندان میشود.
منبع الهامی برای شما در این نقش وجود داشت که موقع بازی بخواهید به آن شخص و رفتارش رجوع کنید ؟
برای من اینطور است که همیشه فیلمنامه، دیالوگها، شخصیتپردازی و فضایی که در آن قرار میگیرم بیشترین ایده را میدهد. بعد از آن پیدا کردن یک الگو است که آیا میشود ما به ازای خارجی پیدا کرد؟ یعنی ما به ازایی که حرکات یا ایدهای را از او بگیریم و اصلا کاراکتری که خودش میتواند خیلی شبیه به این شخصیت باشد. اصغر فرهادی خانمی به نام نارَنگی که مدیر و مؤسس دبستانی در شیراز بود را به من معرفی کرد. من هم برای آشنایی بیشتر با این خانم و هم همصحبتی با معلمان مدرسه برای لهجه شیرازی، روزها به این مدرسه میرفتم.
این خانم و معلمهای مدرسه برای بچههای مدرسه آنقدر مهربان، بخشنده و دلسوز بودند که آدم تحتتأثیر قرار میگرفت. آنها کارهای جمعی زیبایی هم میکردند، برای مثال دور هم کاچی و آش میپختند و پخش میکردند و به طور کلی فضای دوستانه و مسئولانهای در آنجا حاکم بود وتنها دلتنگیشان برای حضور بچهها در مدرسه بود که به دلیل همهگیری کرونا میسر نبود. وقتی از این خانم پرسیدم که آیا فرزند دارید؟ در پاسخ گفت که من دویست فرزند دارم و اینها همه بچههای من هستند.
دو، سه روز هم به دفتر خیریهای که برایم هماهنگ شده بود رفتم تا با مسئولین آنجا، اربابرجوعها و مسائلشان و شیوه برخورد و محیط آنجا آشنا شوم. هر بار چند ساعتی آنجا مینشستم و مشاهده میکردم. البته آنجا مراجعین دائمی داشت که تحتپوشش بودند و برای گرفتن ارزاق و لباس و یا کمکهای مالی و درمانی و همچنین کاریابی مراجعه میکردند. بعضیوقتها استیصال کارکنان را میدیدم که بودجهشان کفاف کمک کافی را نمیداد و یا ناچار بودند به کسانی که برای تقاضای پوشش میآمدند، جواب منفی بدهند. میدیدم که افرادی را به کارفرمایان معرفی میکنند و به آنها دلگرمی موفقیت در کار را میدهند و همه اینها به من برای درک شخصیت خانم رادمهر کمک میکرد.
چه منبع الهام دوستداشتنی برای این نقش داشتید. خانم صدرعرفایی اصغر فرهادی چقدر به شما اجازه مانور روی نقش را میداد؟ برای مثال اینکه بخواهید چیزی را حذف یا اضافه کنید و چیزی را پیشنهاد یا حتی تغییر بدهید.
اصغر فرهادی به پیشنهاد همه گوش میدهد. وقتی فیلمنامه را میخوانی با تو صحبت میکند و نظراتت را میپرسد و این به نظر من یکی از مثبتترین ویژگیهای اوست. من با کارگردانها و نویسندههای دیگری هم برخورد داشتهام که این کار را میکنند ولی دو قسم هستند؛ بعضیها وقتی که حرف میزنی بلافاصله جواب میدهند و توضیح میدهند که اینطور نیست و قسم دوم مثل اصغر فرهادی حرفهای شما را میشنوند. در واقع او شنونده است و این ویژگی را دارد. عبدالرضا کاهانی و مسعود بخشی هم همینطور هستند و بعد از اینکه فیلمنامه را به شما میدهند و آن را میخوانید، به نظراتتان خیلی خوب گوش میدهند. خوشبختانه من با کارگردانان اینچنینی کار کردهام، کسانی که خودشان هم نویسنده و هم کارگردان بودهاند. بعضیها خیلی از متن دفاع میکنند ولی بعضیها هم هستند که فکر میکنند نیازی نیست که دفاع کنند، به این دلیل که شاید یک بخشی از حرفهای شما را قبول داشته یا نداشته باشند. اجازه میدهند که شما- چه غلط و چه درست-حرف بزنی و بعد خودشان نتیجهگیری میکنند. اصغر فرهادی این ویژگی را دارد که به حرفها و پیشنهادات همه گوش بدهد، نمیگویم که اعمال میکند اما میشنود و گاهی اوقات ممکن است که اعمال هم کند، بستگی دارد که این نظرات چقدر در چهارچوب کارش درست بگنجد.
در بحث شخصیتپردازیها میخواهم از شما به عنوان بازیگر این فیلم بپرسم که پیش آمد که در ریاکشنهای مربوط به نقش، ریاکشنهای واقعی و شخصی خودتان را در حس همدلی با رحیم یا حتی عصبانیت از او ببینیم؟
اگر منظورتان این است که خودم شخصا حس همدلی یا عصبانیت داشتم، پاسخم منفی است چون قرار است منی وجود نداشته باشد و شخصیت خانم رادمهر نویسنده فیلمنامه است که بر اساس آنچه نوشته شده باید احساس و عمل کند.
در میان پرانتز بپرسیم که خود شما در قضاوت رحیم در کدام نقطه ایستادهاید و به نظرتان او قهرمان است یا خیر؟
مسأله همین است. هیچ آدمی کامل نیست. این نیاز ماست که قهرمان را به وجود میآورد. در واقع ضعفها و خلأهای شخصیتی و کمبودهای ماست که باعث میشود شخصی را قهرمان کنیم. در حالی که به قول برتولت برشت آدم، آدم است. آدم در شرایطی که قرار میگیرد، تصمیم میگیرد چه کند. رفتار ما بسیار به موقعیتی که در آن قرار میگیریم بستگی دارد نه توقع یا شناختی که از خود داریم و داشتن قهرمان احساس والا بودن در ما ایجاد میکند. از برشت جملهای به شکل دیگری در فیلم هست. در آنجا که شخصیتی میگوید: “بیچاره ملتی که تو قهرمانشان باشی” یا جملهای شبیه به این که دقیقا یادم نیست؛ و برشت میگوید: بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد. از جذابیتهای این فیلمنامه برای من این است که آدمها در موقعیت، شرایط اجتماعی و فشارهایی که از خارج به آنها وارد میشود رفتار میکنند و ما نمیدانیم که اگر خودمان در آن موقعیت بودیم چه کار میکردیم. این مسأله است که در ذات خود اصل قضاوت را سلب میکند. درک آدمها مهم است نه قضاوتشان، چرا که ما در جایگاه قضاوت نیستیم. کدام از ما آدمی هستیم که هیچ اشتباهی نکردهایم؟ زمانی که میخواستند مریم مجدلیه را سنگسار کنند حضرت مسیح میگوید اولین سنگ را کسی پرتاب کند که تا به حال هیچ گناهی نکرده باشد و هیچکس نمیتواند سنگ را پرتاب کند. در حال حاضر فضای مجازی و رسانهها بر رفتار آدمها تأثیر زیادی میگذارند، هر کسی میخواهد فردی که دوست دارد مطابق سلیقهاش رفتار کند، همین است که افرادی را تخریب و یا خیلی تقویت میکنیم. افکار عمومی به دلیل آگاهی و دسترسی به اطلاعات خیلی قدرتمند شده و همین باعث هراس افرادی چه در قدرت و چه فرد عادی مثل رحیم میشود.
همه مشغول رصد هستند و اطلاعات درست و یا غلط ما را احاطه کردهاست.
انتخاب فرشته صدرعرفایی برای هر کارگردانی تضمین این است که نقش او به بهترین شکل بازی میشود حتی اگر نقش سختی باشد که نرگس آبیار در «شبی که ماه کامل شد» به شما داد. ما به عنوان مخاطب شما خیلی دوست داریم بدانیم که وقتی یک نقش را میپذیرید با آن نقش چه کار میکنید که اصطلاحا در بیاید؟ صرفا با فیلمنامه جلو میروید یا کارهای دیگری هم برای طراحی ساختمان نقش میکنید؟
برای من فیلمنامه منشأ همه چیز است و به همین دلیل من در وهله اول هر چالشی که داشته باشم با فیلمنامه دارم، یعنی اگر بحثی داشته باشم اول راجع به فیلمنامه است. گاهی اوقات فیلمنامه آنقدر خوب است که غیر از تعریف از آن حرفی برای زدن ندارم، ولی بعضی وقتها نیاز به گفتوگو هست. بعضی وقتها فیلمنامه بازنویسی میشود و گاهی اوقات در همان ابتدا رد میشود. اهمیت موضوع، قصهپردازی، شخصیتپردازی و سلیقه کارگردان را میتوان از فیلمنامه دریافت.
وقتی به کارنامه کاری شما نگاه میکنیم به نظر میرسد که برای شما کارگردان و نام او خیلی مهم است و منهای دو فیلم، کارگردان غیر شاخصی در همکاریهای شما دیده نمیشود. برای کار کردن با کارگردانان ناآشناتر آدم کمریسکی هستید یا جسارت انتخاب در شما وجود دارد؟
بر عکس است. فکر میکنم مورد دوم یعنی جسارت در انتخاب، درستتر باشد. سابقه من نشان میدهد که با کارگردانان فیلم اول یا دوم بیشتر کار کرده ام. اولین فیلمم، اثر اول اصغر هاشمی بود. فیلم بعدی که بازی کردم اولین فیلم فریدون جیرانی بود و بعد از آن اولین فیلم جعفر پناهی را بازی کردم. من در اولین فیلم عبدالرضا کاهانی هم حضور داشتم. یعنی اتفاقا من بیشتر با کارگردانهایی کار کردهام که اولین فیلمهایشان بودهاست. من همچنین در فیلم دوم رضا میرکریمی، مسعود بخشی، هاتف علیمردانی و مریم بحرالعلومی حضور داشتم. اسم کارگردان برای من مهم نیست، چیزی که برای من مهم است فیلمنامه و همچنین نگاه کارگردان به فیلمنامه و نقش است. اگر پیشتر از او فیلم دیده باشم که بهتر است و اگر ندیده باشم و کاری نکرده باشد، فیلمنامه مهم است و شناخت و حرف زدن در مورد آنچه هدف فیلمساز است.
البته کار کردن با کارگردانان با تجربه و برجسته جایگاه خودش را دارد و همکاری با آنها برای من جدا از یادگیری و تجربه، آرامش و اطمینان از نتیجه کار را به همراه دارد و میدانم فیلم در شرایط بهتری ساخته، تبلیغ و نمایش داده میشود.
اتفاقا شما در اوایل دهه نود در دومین فیلم کوتاه سعید روستایی به اسم «مراسم» حضور داشتید. چطور شد که این همکاری را پذیرفتید و چرا این همکاری دیگر تکرار نشد؟
به این دلیل که یک جوان بیست و چهار ساله فیلمنامهای به آن خوبی داشت و من فکر کردم که باید به او کمک کنم و خیلی هم از نتیجه کارش راضی بودم. درباره همکاری مجدد باید بگویم که اتفاقا او خیلی لطف داشت و دوست داشت که در فیلم «ابد و یک روز» بازی کنم و نقش مادر را به من پیشنهاد کرده بود که من فکر کردم نقش من نیست و به نظرم خانم شیرین یزدان بخش انتخاب عالی بود و مثل دیگر بازیهایش در فیلمهای دیگر بینظیر بازی کرد. دیگر پیش نیامد که با هم کار کنیم، شاید نقش مناسب من نداشته یا هر دلیل دیگری؛ از طرفی لزومی ندارد که آدمهایی که با هم کار میکنند حتما ادامه بدهند. خوشحالم که جایش را پیدا کرده و فیلمساز جوان خوشفکر دیگری در سینمای ما درخشیدهاست. فیلمساز دیگری که در فیلم کوتاهش بازی کردم، فرشته پرنیان بود که فکر میکنم او هم بسیار مستعد بود و میتوانست بیشتر کار کند ولی متأسفانه شرایط برای خیلی از کارگردانهای جوان فراهم نمیشود. ما استعدادهای ناشناخته زیادی داریم که به ظهور نرسیدهاند و با حمایت بیشتر میتوانند سینمای ما را شکوفاتر کنند. من تا جایی که بتوانم علاقهمند هستم که با کارگردانهای فیلم اولی و جوان کار کنم، به این دلیل که فکر میکنم سال ها منتظر بودهاند و تلاش کردهاند و تمام انرژیشان را برای فیلم اول میگذارند و شاید بهترین کارشان بشود.
با تمام این سالهایی که کار کردید و رفت و آمدی که به فستیوالهای خارجی داشتید، به نظر شما بزرگترین نقطهضعف سینمای ایران که همچنان هم باقی هست در کدام بخش است؟ و چه چیز برای شما همیشه در کار چالش منفی درست میکند و اصطلاحا سرجایش نیست؟
من خیلی به جشنوارههای خارجی نرفتهام، اما فکر میکنم که ما باید نیرو و هزینه بیشتری را صرف فیلمنامه کنیم و البته که دست و بال همه به دلیل ممیزیهایی که الان بیشتر هم شده، بسته است. ما ممیزیهای زیادی داشتیم و خیلی هم آسیب زننده بود. متأسفانه الان به نظر میآید که حساسیت ممیزین بیشتر هم شده و این نگران کننده است.
اگر در ادبیاتمان سرمایهگذاری کنیم و اجازه نشر آثار بیشتری با اعمالنظرهای کمتری بدهیم؛ تفکر تولید میکند، جهانبینی ایجاد میکند و تجربه زندگی را به اشتراک میگذارد. اگر ادبیات قویتری داشته باشیم و نویسندههایمان راحتتر و با شرایط بهتری کتاب بنویسند و چاپ شود این کتابها به فیلمنامهنویسها و کارگردانان ایده میدهد. ادبیات، شعر، داستانسرایی و نمایشنامهنویسی خیلی نقش بزرگی دارند و باید به ادبیاتمان خیلی اهمیت بدهیم.
بیان، لهجه و آوا در نقشهایی که شما بر عهده میگیرید متفاوت است. ممکن است در یک نقش لهجه داشته باشید و یک نقش آوای خاصی داشته باشد و حتی یک نقش زبان دیگری داشته باشد مثل نقشی که در «شبی که ماه کامل شد» بر عهده داشتید. وقتی نقشی به شما پیشنهاد میشود، در پروسه انتخاب نقش این تفاوت برای شما مهم است؟ یعنی اینکه بتوانید در بیان چیز ویژهتر و خاصتری را ارائه دهید؟
خیر، این مسأله برای من چالش نیست و بیشتر فیلمنامه و شخصیت برایم مهم است. یعنی اینطور نیست که بخواهم با این مسأله خودم را محک بزنم. در واقع برای من این مهم است که نقش را چقدر دوست داشته باشم و فیلمنامه چقدر موضوعی باشد که من دوست دارم و برای من مهم است، و اینکه فیلمنامه و شخصیت چطور پرداخت شدهاست.
شاید بتوان گفت که شما بازیگر تقریبا کمکار و گزیدهکاری هستید. این انتخاب و تصمیم شما بوده یا نقشهایی که باب میلتان است کمتر به شما پیشنهاد شدهاست؟
من فکر میکنم که هر دو مورد است. من دوست ندارم که خیلی همه جا باشم و زیاد دیده شوم. ترجیح میدهم طوری کار کنم که اگر نقشی را اجرا میکنم، تماشاچی آن را باور کند. شاید اگر من خیلی دیده شوم باورپذیری تماشاچی نسبت به نقش کم شود و صدرعرفایی را ببیند. دلیل دیگر هم همان است که گفتید، نقشهایی که دوست داشتهام کمتر پیشنهاد شدهاست و یا مشکل از فیلمنامه بودهاست.
یعنی فیلمنامههایی را خواندهام که نقش خیلی درخشان بوده ولی متأسفانه کلیت فیلمنامه ضعیف بودهاست یا اینکه برعکس بوده، یعنی فیلمنامه خیلی درخشان بوده ولی نقش چیزی نداشته که من بخواهم روی آن کار کنم.
شما جزو هنرمندانی هستید که فعالیت هنریتان را با حضور در کانون پرورش فکری شروع کردید. این مجموعه در زمان پویایی خود هنرمندان بسیاری را پرورش داد و آثاری را تولید کرد که هنوز هم درخشان هستند اما در حال حاضر فعالیتش بسیار کمرنگ شدهاست. کانون چقدر باعث انگیزه در شما و هم نسلانتان شد و چقدر وجود چنین مراکزی را برای نسل جدید ضروری میدانید؟
من هر چه که یاد گرفتهام از کانون بودهاست. به این دلیل که انقلاب فرهنگی شد و نتوانستم به دانشگاه بروم. من قبلا هم بارها گفتهام که هر چه دارم و هر چه که بلد هستم از کانون است و خیلی از همکاران من که از کانون شروع کردهاند همین نظر را دارند و متأسفانه بعد از انقلاب به طور کلی نقش آن عوض شد. به این دلیل که بعد از انقلاب ،انقلاب فرهنگی شد و حتی قبل از انقلاب فرهنگی نیز تعداد زیادی از کارمندان کانون را اخراج کردند و یک پاکسازی بزرگ اتفاق افتاد. حتی خیلی از کتابدارها و مسئولین کتابخانهها که سالها با آنها آشنا بودیم تصفیه شدند. در دانشگاهها هم همین اتفاق افتاد و استادهای خوب اخراج شدند. یکی از دلایلی که باعث شد که من بعد از آن وارد دانشگاه نشوم این بود که اساتیدی که من آرزو داشتم تا با آنها کار کنم دیگر در دانشگاه تدریس نمیکردند. دکتر کوثر، بهرام بیضایی و خیلیهای دیگر رفته بودند و زمانی که دانشگاهها باز شدند این اساتید خوب دیگر نبودند. برای کانون هم همین اتفاق افتاد و میتوانم بگویم که کانون را نابود کردند. کانون جایی برای همهی بچهها از هر طبقه و هر میزان توانایی اقتصادی بود. کانون را شهریهپرداز کردند و از بچهها پول گرفتند و امکاناتی که برای ما بود دیگر وجود نداشت. من در کانون به کلاس تئاتر و نمایش عروسکی میرفتم. ما در این کلاس انواع مواد لازم برای عروسکسازی و اجرا داشتیم و آنها ارزان نبودند. برای مثال پارچه فوتر، انواع اسفنج، چسب لاتکس، رنگ و همه چیز داشتیم و پولی هم بابت آن پرداخت نمیشد. چون اگر قرار بود که پولی بدهیم ممکن بود که من نوعی نتوانم به کانون بروم و اینها به شکل رایگان تا هجده سالگی برای همه بود و هر کودکی میتوانست برود و برای ثبتنام فقط یک عکس لازم بود. آن محیط بچهها را شکوفا میکرد چرا که آن همه کتاب در اختیارشان بود و فضایی زیبا برای آنها وجود داشت. من به کلاس نقاشی هم میرفتم و در آن کلاس هم وسایل زیاد مصرفی مثل کاغذ، مقوا، انواع رنگ و خمیر مجسمهسازی در اختیار داشتیم. در کلاسهای موسیقی و فیلمسازی هم همینطور بود و همه امکانات در اختیار بچهها بود تا خلق کنند و پرورش یابند. همه اینها را مفصل توضیح دادم تا بگویم که کانون شرایط را برای کودکان و نوجوانان طوری فراهم کرد که از هر طبقهای بتوانند به آنجا بروند و یاد بگیرند. اساتید خوبی هم داشتیم و استادهایی که من در بازیگری داشتم کسانی بودند که از شاگردان دکتر کوثر، دکتر پرورش، بهرام بیضایی و حمید سمندریان بودند. در واقع دانشجوی آنها بودند و آن دانش را به ما انتقال میدادند. من آخرین باری که به یکی از کتابخانههای کانون دعوت شدم بسیار غمگین شدم . هیچ شباهتی به فضای زیبا، پویا و پرشوری که من تجربه کردم نداشت و بدتر از همه انتفاعی شده بود و در دسترس همه کودکان و نوجوانان نبود. یادمان نرود چه فیلمهای درخشانی قبل و حتی تا چند سال بعد از انقلاب در کانون ساخته میشد ولی بعد از آن دیگر ادامه نیافت. در دهه شصت فارابی و وزارت ارشاد هم برای سینمای کودک و نوجوان سرمایهگذاری و حمایت میکردند اما بعد از آن همه چیز به سمت سودجویی، منفعتطلبی و بازده مالی و مواردی از این دست رفت. دیگر نگاه فرهنگسازی تعطیل شد. تولیدات تلویزیونی هم کیفیتشان تغییر کرد. من در بسیاری از سریالهای تلویزیونی کودک و نوجوان عروسکگردانی، گویندگی عروسک و حتی کارگردانی کردهام. ماهها طول میکشید و وقت و توجه زیادی برای ضبط و تدوین کارها گذاشته میشد. بعد از آن، بسیاری از کارهای عروسکی تبدیل به اجرای زنده شد و وسط آن هم آگهی تبلیغاتی قرار گرفت. یعنی آنچه که قرار بود کار فرهنگی و فرهنگسازی شود، تبدیل به سودآوری شد.
پریساسادات خضرایی
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است