نگاه‌منفی و مثبت صبا به عملکرد مهدویان

رقص پا روی زمین پُر از مین!

در این یادداشت به تحلیل عملکرد فیلمسازی محمد حسین مهدویان کارگردان سرشناس کشور پرداخته‌ایم.

محمدحسین مهدویان حالا در نقطه‌ای ایستاده‌است که با وجود آنکه آثارش مخاطب زیادی را همراه می‌کند، یک گروهی هستند که مرتباً نگاه منفی و تقابلی با او دارند و هرچه او بسازد به نقد اثر که نه به مقابله با شخص او می‌پردازند. اما چرا این واکنش به وجود آمده‌است، کمی عقب‌تر بازگردیم، او چند مستند را در دل یک بستر دولتی-ارزشی ساخته و پس از آن هم در فستیوالی دولتی برای فیلم اولش غرق تشویق شده‌است و پس از آن هم با یک تهیه‌کننده ارزشی همکاری داشته است. درستی یا غلطی این پروسه محل بحث نیست سیری که طی می‌شود تا یک اتفاق تکراری درباره یک فیلمساز در ایران بیفتد نقطه مورد نظر در بحث است.

پس اینجا یک مسئله را درباره چرایی اینکه برخی از کارگردانان که زیر بار عنوان و اسم فیلمساز سفارشی یا حکومتی جا خوش می‌کنند می‌توانیم متوجه بشویم و آن جایزه‌ای است که جشنواره فیلم فجر به هر حال به صورت قطار شده به فیلمسازی می‌دهد که فیلمی درباره تاریخ کشور ساخته و با المان‌هایی می‌توان آن را در راستای ارزش‌ها قدم‌برداشته بدانیم همین تصویر برای مخاطب کافی است تا او را جوری در ذهنش ثبت کند که دو دستگی فیلمساز حکومتی و غیر مستقل پیش‌می‌آید و دیگر از تحت این عنوان در آمدن کار هر کسی نیست و خیلی هوشمندی می‌خواهد. اینجا این اشتباه جشنواره دولتی کشور است که در برچسب زدن به آدم‌ها قدم برمی‌دارد و شاید اگر فارغ از منفعت به یک فستیوال نگاه کند و نگاه هنری داشته‌باشد و سفارشی‌بودن را کنار بگذارد این مسائل هم کم‌کم، کم شود و دیگر نام‌هایی مثل ابراهیم حاتمی‌کیا، محمد‌حسین مهدویان و… سال‌ها تحت یک برچسب نباشند.

پس این‌ها را گفتیم که به این نتیجه برسیم که در نقطه اول مقصر بودن فستیوال فیلم فجر در لوگودار کردن یک فیلمساز را مطرح کنیم چراکه خود مهدویان، خود را فیلمساز ارزشی نمی‌داند اما این عنوان از یک جایی همراه او شده‌است و ما این پروسه را واکاوی می‌کنیم که چه می‌شود که یک فیلمساز در مقابل دو نوع مخاطب صفر و صدی قرار می‌گیرد.

اما عده‌ای معتقد هستند که مهدویان یکی به نعل می‌زند و یکی به میخ و تفکر ثابتی ندارد و هر زمان با هر طوفانی مسیر فکری‌اش به یک سمت می‌رود. یکی از سؤالات مهمی که در زمینه خلق اثر پیش می‌آید این است که یک اثر تا چه اندازه باید معرف خالق آن به ما باشد. به زبانی بهتر آیا ما می‌خواهیم به هنر برای هنر قائل باشیم یا اساساً برایمان مهم است که جهان فکری خالق بر چه استوار است.

در گام دوم اگر تألیف را شمای وارده از جهان‌بینی و ساختار فکری یک صاحب اثر بدانیم لزوم به تکرار او را مؤلف می‌کند یا می‌توانیم مؤلف را صاحب جهان فکری ببینیم که ثابت است اما در فرم دچار تکرار نمی‌شود و یا در گونه میل به ساختارشکنی و تجربه‌گرایی دارد.

در گام بعدی یک سؤال دیگر هم پیش می‌آید مؤلف باید مستقل باشد یا می‌تواند استقلال مالی نداشته‌باشد اما تمام تلاشش را بکند که بدون وابستگی فکری دست به خلق بزند و در پله وابستگی مالی بماند. اگر در همین نقطه به تعریف استقلال مالی و صاحب اثر غیر وابسته برسیم در سینمای ایران به جز چند مورد نمی‌توانیم به سیاهه بلندی از فیلمسازان مستقل برسیم چراکه بخش خصوصی در این مدیوم به فعالیت بزرگی در طول این سال‌ها نرسیده است و به هرحال در بخش امکانات و حتی لوکیشن و چیزهایی از این دست وابستگی کماکان به امکانات دولتی برقرار است و حتی وابستگی مجوز به نهادهای مختلف باز هم اجازه نمی‌دهد که یک فیلمساز صفر تا صد مستقل باشد.

پس فیلمساز مستقل فقط در کلام می‌تواند یک برند جذاب در سینمای ایران باشد که نمونه واقعی‌اش را شاید بتوانیم  در کسانی مثل مرحوم عباس کیارستمی یا بهرام بیضایی و نام‌هایی از این دست بدانیم. اما باز برگردیم به تألیف؛ مؤلف بودن یک ویژگی برای کارگردان به حساب می‌آید یا اساساً فیلمساز به سینما آمده تا تجربه کند و با آزمون و خطا دست به خلق فیلم‌هایی که دوست دارد بزند؟ اگر مؤلف بودن فضیلت است پس چرا وقتی فیلمسازی مثل مسعود کیمیایی می‌خواهد در جهان خود استوار باشد و نگاه و تبلور حسی خود نسبت به زیست و ارتباطات را در قالب درام به تصویر بکشد هر بار مخالفانی هستند که به نقد تند او بپردازند و او را متهم به کلیشه کنند؟

پس با همین انتقادها می‌توان به این نتیجه رسید که تکراری بودن در سینمای یک فیلمساز مؤلف گاهی اجتناب‌ناپذیر است و به وجود می‌آید. هر چند که در آن سوی دنیا و هالیوود فیلمسازی مثل مارتین اسکورسیزی وجود دارد که مؤلف است و سعی می‌کند تکراری نباشد اما هیچ دقت کردیم که تألیف او بیشتر در کارگردانی رخ می‌دهد تا محتوا؟ پس مقوله‌ای به نام جهان‌بینی و داشتن یک خط فکری در آنجا گویا مصداق چندانی پیدا نمی‌کند اما می‌بینیم که همه ما معتقدیم که اسکورسیزی صاحب جهان‌بینی است و کتمان این امر محال است ولی باید به خاطر بسپاریم مؤلف بودن صرفاً در محتوا اتفاق نمی‌افتد. اگر این نگاه را داشته باشیم با ردیابی فرمالیستی در آثار مهدویان به یک امضای کمرنگ می‌رسیم که رفته‌رفته دارد پر رنگ می‌شود.

بگذارید حالا سؤال را کمی پیچیده‌تر کنیم آیا جهان‌بینی لزوماً داشتن یک تئوری سیاسی اجتماعی و حتی اخلاقی ثابت است؟ مثلاً اگر فیلمسازی در ایران چند سالی جهان‌بینی اصلاح‌طلبانه نسبت به جامعه‌اش و سیاست داشته و بعد به تفکری اعتدالی و یا حتی مبتنی بر اصول‌گرایی رسیده و یا برعکس این فرد باید مغضوب و فاقد ارزش و جهان قلمداد شود یا می‌توان با او این‌طور همراه شد که ممکن است این اتفاق با توجه به اینکه سیاست در ایران مقوله‌ای است که افراد بر آن حاکم هستند نه جناح‌ها پس هر فرد ممکن است در پاره‌ای از موقعیت زمانی به تغییر دسته و رسته فکری‌اش دست به بزند و تغییراتی در نگاهش ایجاد کند.

درباره مهدویان یک نکته را میتوان کاملاً متوجه شد و آن این است که قصد مانیفست سیاسی ندارد و بیشتر به تبعات تاریک اجتماع بر روح آدم‌ها و تعاملاتشان می‌پردازد که در این میان قطعاً نقش سیاست نقشی در سایه و رد نکردنی است. کما اینکه در «زخم کاری» هم رد سیاست و سایه‌ی سیستم موجود بود اما کانسپت اصلی نبود. رذیلت‌هایی که پس از حسرت‌ها و فقدان‌ها و تحقیرها به انسان می‌رسد، قدرت پس از ناکامی که هولناک می‌نماید، حرف اصلی بود. چیزی که از نگاهی ابسورد در «شیشلیک» هم دیدیم.

با همه این‌ها به نظر می‌رسد محمدحسین مهدویان در یک نقطه‌ای گیر کرده است که اگر بخواهد در این نقطه دست و پایی بزند به نفعش نیست و اگر هم بخواهد کاملاً خود را بروز بدهد و نسبت به آن بی‌تفاوت باشد باز به سودش نیست. شاید یکی از بهترین کارهایی که او در این نقطه می‌تواند انجام دهد اظهارنظر کمتر و تولید کمتر است و اجازه دهد افکارش ته‌نشین شود. همین فاصله بین تولیدات هم مخاطبان سینمای او را مشتاق‌تر می‌کند و هم از تحت سیطره تکنیسین بودن خارج می‌سازد و نقد اجرایی بودن دیگر گریبانش را نمی‌گیرد.

 

دنیا خمامی

کلید واژه:
گروه بندی: ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است