با شهرام گیل آبادی که سابقهی روی صحنه بردن کار اجتماعی و همچنین دغدغهی کنش اجتماعی در هنر را دارند، دربارهی بررسی تصویر جرایم و بزه در آثار سینمایی و پلتفرمها به گفتگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
با رونق گرفتن شبکه نمایش خانگی شاهد تولید سریالهای بسیاری در پلتفرمها بودیم که اکثر آنها مخاطبان بسیاری را نیز با خود همراه کردند. سریالهایی که سعی داشتند تا ضمن ارائهی نگاهی نو آموزشهایی را نیز در خود داشته باشند. آثاری که طبق سنت سریالسازی و سریالنویسی که در سالهای گذشته مرسوم بود پیش نرفتند و برای عبرت آموزی از کلیشهها فاصله گرفتند. به علت توفیقی که سریالهایی مثل «قورباغه»، «میخواهم زنده بمانم» و «زخم کاری» در نزد مردم داشتند و همچنین آثاری سینمایی مثل «متری شیش و نیم» و «شنای پروانه» که در زمان اکران تماشاگران زیادی را با خود همراه کردند، بر آن شدیم تا به بررسی تصویر جرایم و بزه در آثار سینمایی و پلتفرمها بپردازیم که تا چه میزان راهگشا و آسیبشناسانه بودهاند. با دکتر شهرام گیل آبادی که سابقهی حضور در شهرداری، سابقهی روی صحنه بردن کار اجتماعی و همچنین دغدغهی کنش اجتماعی در هنر را دارند، دربارهی این موضوع به گفتگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
از نظر شما به عنوان یک کارشناس حوزه رسانه و اجتماع آیا آثار باید آیینهی تمام نمای واقعیت باشند یا خیر؟ درواقع برگردان واقعیتهای موجود در جامعه باید در درام باشد یا لزومی ندارد و یا اینکه شما تبصره و شرطی در تحلیلتان دارید؟
به یقین هنرمند تحت تاثیرجامعهای است که در آن زندگی میکند و اگر از آن فضا و موقعیت دور باشد اثر او نمیتواند با جامعهاش ارتباط جدی برقرار کند. پس یک اثر هنری ملهم از جامعهی خودش است و نمیتواند از جامعهی خودش الهام نگیرد اما نحوهی بروز این الهام در آثار هنری متعدد به نسبت آن آدمی که دارد کار هنری میکند با یکدیگر متفاوت هستند. آدمها در نگاهشان به عالم سه دسته یعنی واقعگرا، واقعیت گرا و حقیقت گرا هستند. نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که اثر هنری همهی آدمها یا همهی هنرمندان به یک فرم و یک مدل رقم بخورد و جامعهشان را با یک فرم ببینند و با یک فرم انتقال دهند. پس در این شکی نیست که اثر هنری ملهم از جامعه و ملهم از محیط اطراف خودش است. اینکه چطور یک هنرمند از آن الهام برای خلق اثر هنری خود بهره میگیرد، در این مورد است که هنرمندان از نگاه اول تا انتقال آن با همدیگر تفاوت ماهوی پیدا میکنند.
تکلیف صاحب اثری که با نمایش واقعیت، عنوان سیاه نمایی به او الصاق میشود چیست؟ درواقع این کارگردان معمولا از جانب طبقهی تصمیم گیرنده پس رانده میشود. از نظر شما این روال اشتباه است یا اینکه در تمام کشورها چنین فیلمسازانی معمولا مورد غضب سیستم تصمیم گیرنده هستند؟
یک اثر هنری نمیتواند خارج از کانتکسی که به وجود میآید و خارج از بستری که در آن تولید میشود، باشد. پس این فضای دیالکتیکی و فضای منطقی بده بستانی که بین مثلث هنر، هنرمند و جامعه وجود دارد دائم مدنظر است. باید به این توجه داشته باشیم که هنر اطلاع رسان، آگاهی بخش، منتقد و تحلیلگر است. هنر نگاه را به آینده جلب میکند و نگاه را به سمت یک کانسپتی از آینده پژوهی که در نظر خود هنرمند است میبرد که به آن یک نوع نگاه یا آینده نگاهی میگوییم. پس به یقین قصد هر اثر هنری بر این است که توسعهی فکری ایجاد کند. اگر ما با توسعهی فکری که اثر هنری دارد ایجاد میکند و با نوع نگاه، لحن، فضا و موقعیتش مخالفت داریم به نظر من مربوط به سعهی صدر اندکی است که معمولا در سیاستگذاران یا در دولتهای مختلف وجود دارد. به این دلیل که معمولا با کلماتی مثل سیاه نمایی که کلمات توصیفی هستند و کلمات اخباری نیستند به بعضی از آثار مارک میزنیم. این مارک زدن نه تنها به جایی نمیرسد بلکه خبری هم ندارد و معمولا وقتی که وارد این کلمات توصیفی میشویم میبینیم که این کلمات برآمده از یک سلیقه است. حتی یک و دو و سه و چهار به شکل منطقی ندارد و دلیل برای آن تراشیده میشود. سیاه نمایی یک مارک بزرگ است که این روزها برای مکتوم کردن بعضی از آثار هنری از آن بهره گرفته میشود. همچنین برای مکتوم کردن بعضی از آثار رسانهای و بعضی از نقدهایی که کنه اصلی آنها منطقی است هم استفاده میشود. پس هنرمند اگر در پی این باشد که بخواهد از این مارکها عبور یا فرار کند مطمئنا دیگر از ماموریت یا ارزشهای خودش تبعیت نکرده است. به نظر من سیاه نمایی محصول یک ضعف جدی در نگاه سیاستگذاران و سیاستمدارانی است که میترسند مورد نقد قرار بگیرند. تصورم بر این است که یک اثر هنری در پی این نیست که سیاهیها را نشان دهد، بلکه در پی این است که بعضی از اتفاقات را با سه زاویه و سه تکنیک ، آگراندیسمان یا استرلیزه کند. درواقع این سه تکنیک عبارت است از اینکه خلاصه انگاری کند، یا اگزجره کند و بزرگنمایی داشته باشد، یا اینکه دفرمه کند و از حالت طبیعی خارجش کند. این کار را میکند تا بتواند با یافته گزیدههایی که دارد و چینش یافته گزیدههایی که محصول نگاهش به اجتماع خودش است در کنار همدیگر، بتواند یک اثر هنری و خلق اثر هنری را داشته باشد که به آن نقطه توجه بدهد و آن نقطه را به عنوان یک آسیب معرفی کند یا باعث شود تا تحلیلی نسبت به آن نقطه زاییده شود تا آن نقطه مورد توجه قرار بگیرد و رفع یک معضل در دستور کار دیگرانی قرار بگیرد که به آن نقطه آنطور نگاه نکردهاند. برای مثال یک فیلمسازی در کرهی جنوبی سیاهیهای متعدد فضای کره جنوبی را در کنار غنا نشان میدهد. این فقر و غنایی که در کنار هم به شکل هنرمندانه چینش پیدا میکنند بدون شک دارد اختلاف طبقاتی را نشان میدهد. اگر سیاستمدار درست به سمت این اختلاف طبقاتی برود، متوجه این میشود که فیلمساز دارد آلارمی را نشان میدهد که این آلارم به اختلاف طبقاتی که دارد در اثر مدرنیته روز به روز به وجود میآید و یا بیشتر میشود توجه میدهد. پس باید در سیاستگذاریهای خودش و با لحنی که فیلمساز دارد به او معرفی میکند تغییر ایجاد کند که این تغییر خودش موجبات توسعهی فکری را ایجاد میکند.
اگر فرض بگیریم که شما در سیستم نظارتی وزارت ارشاد بودید، آیا در جایگاه مدیریتی از این نوع نگاههایی که به شما شرح داده شد محافظتی میکردید و راه کم خطرتر را انتخاب میکردید یا اینکه اتفاقا تمایل تان به این سمت از نمایش میرفت؟
به نظر من این روزها در ممیزی و در سانسور دارد یک اغتشاشی به وجود میآید. هیچ وقت دوست نداشتم که از کلمهی سانسور استفاده کنم اما به نظر میرسد که همهی هنرمندان را دارند به سمتی هل میدهند که از کلمهی سانسور با قوت هر چه تمامتر استفاده شود. در حال حاضر دیگر ممیزی نیست چرا که تفکر را نمیشود سانسور کرد و تفکر باید بیان شود. یک کشور متمدن، آزاد و آزاد اندیش و کشوری که بنمایههای فرهنگی قدرتمند دارد، اگر انسانهای کوچکی را در مسند کارهای فرهنگی داشته باشد این انسانها به دلیل منویات کوچک خودشان، مدام در هول و ولا هستند و تلاش میکنند تا جلوی رودخانهی جاری اندیشه را بگیرند. به نظر من این یک اشتباه محرزی است که وجود دارد. آدم کوچک، کوچک فکر میکند و چارچوبهای فکری او هم کوچک، اندک و محدوداند و این آدم را نمیشود شماتت کرد چرا که دارد به اندازهی خودش به موضوعات فکر میکند. به نظر من این روزها باید به این توجه داشته باشیم که مفر گفتگوهای درون کشور را تبدیل به گفتگوهای خارج از کشور نکنیم. با آزادی اندیشه نمیشود مبارزه کرد و به سمت آن شمشیر کشید. شمشیر آدمهای کوچک به سمت آزادی اندیشه است و آدمهای بزرگ که در این مملکت کم نداریم، به نوعی با اندیشه مواجهه میکنند که این نوع برخورد از نوع برخورد ایجابی است و از آن برای راهبردهای اساسی فکری بهره میگیرند. پس با فکر نمیتوان مبارزه کرد. به یقین اگر درون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان یک نقطهای از یک فضای دولتی، تحولی در نوع نگاهی ایجاد نشود با انسداد اندیشه مواجه هستیم که اندیشهها به جای اینکه در نظام رسمی منتشر شوند در نظام غیر رسمی راه انتشار خودشان را پیدا میکنند و این نوع نگاه غلط است. تبدیل گفتگوی درون نظام به گفتگوی بیرون نظام محصول این انسدادهایی است که ایجاد شده و ما میبینیم که روز به روز هم آدمهای کوچک این انسدادها را بیشتر میکنند. فرهنگ حتما باید گرامی داشته شود و بزرگ دیده شود و حتما آدم فرهنگی بزرگ، بزرگاندیش و بلند نظر هم هست. پس بلند نظری میتواند به توسعهی فکری کشور و فرهنگ کمک کند که متاسفانه این روزها معارضههایی که دارد بر سر تولید محتوا صورت میگیرد از این جنس و از این نوع نیست و مارکهای فراوانی هم زیاد شدهاست؛ مثل سیاه نمایی، مثل تحت تاثیر بودن از خارج از کشور، مثل مارکی که میزنند و میگویند اپوزیسیون است که اینطور نگاه میکند. اینطور نیست و به نظر من هنرمندان، دلسوزان درجه یک کشورهایشان هستند چرا که برآمده از فرهنگ، اندیشه و معرفت یک کشور هستند و این فرهنگ، اندیشه و معرفت اگر فهمیده شود میتواند به کشور کمک جدی کند.
شاید بتوان گفت که شکل نگاه کردن در نمایش واقعیت تقریبا دو سر باشد و دو نگاه در واقعنمایی شکل بگیرد. یکی شبیه به سبک کاری است که در سریال «زخم کاری» و یا در «قورباغه» وجود دارد؛ یعنی در زیباسازی جنایت به لحاظ تصویری، طراحی عمیق شخصیت منفی و جذاب جلوه دادن او یک نوع نگاه به رئالیتهی بزه و نمایش جرم شکل گرفت و نوع دیگر شبیه به آثار سعید روستایی و محمد کارت است که فضای فقر و زیر صفر زندگی کردن در عین شخصیت پذیری عمیق در آن وجود دارد که حس دردمندی با تمام وجود به مخاطب منتقل میشود. در این دو فرم نگاه کردن، شما بیشتر با کدام همراه هستید و فکر میکنید که تاثیرگذاری کدام بیشتر است؟ درواقع امر تاثیر، بیشتر با زیباسازی اتفاق میافتد یا با شخصیت پردازی عمیقتر اما جلوهی نازیبا؟
ما برای رقم خوردن یک اثر با سه دسته مساله مواجه هستیم. یکی aim به معنی اهداف متعدد است، دومی approachبه معنی رویکردها است و سوم point of viewیا زاویه دید معنایی است. اهداف هر فیلمسازی با دیگری متفاوت است، رویکردش نسبت به یک موضوع متفاوت است و به طور طبیعی زاویه دید معنایی او هم متفاوت است، پس روایتش از یک موضوع با دیگری متفاوت میشود. بنابراین ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که فیلمسازان یا اهالی هنر مثل همدیگر فکر کنند. گاهی اوقات یک نفر مثل مجید مجیدی به فقر نگاه میکند، گاهی اوقات مثل محمد کارت و سعید روستایی نگاه میکند، گاهی اوقات هم به فقر و جنایت و مواردی از این دست مثل هومن سیدی و دیگران دارد نگاه میشود. پس نگاه هر کدام از اینها وابسته به درون این آدمها و وابستهی نوع نگاهشان به عالم است. همانطور که گفتم آدمها نسبت به نگاهی که به عالم دارند سه دسته هستند: یا واقعگرا هستند، یا واقعیتگرا و یا حقیقتگرا. تمام این آدمها دارند موضوع فقر را بیان میکنند؛ بعضیها نگاهشان به فقر اندیشگی است که فقر ظاهری و فقر اقتصادی هم ایجاد میکند و بعضیها فقری که بیان میکنند فقر ظاهری است و فقری است که درواقع در جیب آدمها دارند به سراغ آن میگردند و این هم باعث فقر اندیشهای میشود. پس نوع نگاه آدمها و فیلمسازها مخصوص خودشان است و ما بیش از شش میلیارد نگاه بر روی زمین داریم. هر کسی اگر آدم تالیفی باشد نوع نگاه تالیفی خودش را نسبت به عالم دارد و این نگاه تالیفی است که باعث ایجاد تفاوتها میشود و البته در دیدن اثر هنری شیرینی و حلاوت به وجود میآورد، پس باید به این نکته توجه داشته باشیم و به این دلیل است که نمیتوانیم شخصی را با شخص دیگری قیاس کنیم و عالمانه نیست که یک اثر هنری یک فیلمساز را با دیگری مقایسه کنیم اما میتوانیم آن فیلمساز را با در نظر داشتن چند نکته، نسبت به خودش قیاس کنیم. یکی از این مسائل، انگیختار سبک شناسانه است؛ یعنی مجموع انگیزههایی که سبک آن آدم را تولید میکند. دیگری انگیختار روایی یا ترکیب متن است، یعنی مجموعه انگیزههایی که روایت آن شخص نسبت به آن موضوع و ترکیبی از یک متن را به وجود میآورد. سومی انگیختار فرامتن یا بینامتن است، یعنی مجموع انگیزههایی که فرامتن و بینامتن آن اثر هنری را به وجود آوردهاند و آن شخص هنرمند پشت آن موضوع است. من شانزده سال است که در تئاترها، فیلمها و مستندهایی که دارم، کار اجتماعی انجام میدهم و از کودکی نگاه هنری من شکل گرفتهاست و قبل از کودکی و در وراثت من، نوع نگاه من نسبت به عالم شکل گرفتهاست. پس زبان یعنی نظام زیرساختی ناظر بر گفتار من، تابع آموزشها، وراثت، نوع نگاه، شنیدهها، دیدهها و همهی اتفاقاتی است که گفتار من را رقم زدهاست. بنابراین نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که نوع ساختار فیلمهای متعدد و سریالهای مختلف با همدیگر منطبق باشند. هر کسی مثل خودش فیلم میسازد، مثل خودش تئاتر روی صحنه میبرد، مثل خودش نقاشی میکند و مثل خودش اثر هنریاش را رقم میزند. پس آدمها را نمیشود قیاس کرد و به نظر من هر کدام از اینها هم برای مخاطب تاثیری را در پی دارد و مخاطب نسبت به نگاه خودش، یکی از اینها را انتخاب میکند.
عدهای اعتقاد دارند که نشان دادن جرم و جنایت و اعمال نادرست باعث قبح زدایی میشود و برخی دیگر بر این باورند که تماشای آن باعث عبرت آموزی میشود. شما جزو کدام دسته هستید؟
یکی از جدیترین موضوعاتی که ما در هنر داریم محاکات است. یعنی تقلیدی که دارد اتفاق میافتد و یک موضوع را بازشناسی میکند و آدمها مینشینند و از تکرار آن بازشناسی درس میگیرند و میبینند که نهایت آن بازشناسی به کجا میرسد و این باعث تزکیهی روح و نفس آدمها میشود. اصلا یکی از کارکردهای جدی هنر این است. بعضی از آثار بازشناسی میکنند، بعضی از آثار رازگشایی میکنند، بعضی از آثار هم یک مسالهای را نمود میدهند که هر کدام از اینها کارکردهای متعددی را دارند. درواقع هر چیزی باید سر جای خودش قرار بگیرد. در جامعهی پیشروی فکری، هر اثر هنری سر جای خودش قرار میگیرد و برای مخاطب خودش یک راهبردی را خواهد داشت؛ راهبردی که مخاطب را از درون به چالش میکشد و آن چالش موجبات رشد فکری مخاطب را به وجود میآورد. ما گاهی اوقات فقط یک واقعهای را نشان میدهیم، گاهی اوقات یک واقعهای را نشان میدهیم و در عین حال جهتی که برای آن تولید میکنیم جهتی است که به سمتی میرود که نتیجه گیری هم بکنیم. گاهی اوقات این نتیجه گیری را به گونهای حرکت میدهیم که آینده را هم درون خودش داشته باشد. به هر حال هرکدام از آثار هنری یک جایگاهی دارند و برای جایگاه خودشان سرمایه گذاری فکری، اندیشگی و معرفتی میکنند و البته آن سرمایه گذاری در نقشه یا اطلس هنری کشور هم باید سر جای خودش مورد استفاده قرار بگیرد. یعنی چند وجه را داریم؛ هنرمند، اثر هنری و اطلس هنری که در کشور وجود دارد و چون تحقیقا همه چیز ما مخدوش است و در یک نظام فکری هنری بی برنامه داریم حرکت میکنیم همه چیز برای سیاستگذاران حکم تهدید را پیدا میکند. واقعیت این است که هرچیزی حکم تهدید را پیدا نمیکند و باید سر جای خودش از آن بهره گرفته شود.
آیا میشود نگران این مساله بود که با محور قرار دادن چنین موضوعاتی در آثار متعدد، تماشای این حجم از خشونت و جنایت برای مخاطب عادی شده و مثل قبل اثرگذار نباشد؟
خیر. به طور طبیعی اگر اقتضایی با موضوع برخورد کنیم اینطور فکر میکنیم اما اگر ایجابی با موضوع برخورد کنیم اعتیاد بد است و نشان دادن آن و وضعیت آدمی که در بستر اعتیاد زندگی میکند برای یک مخاطبی که آن را نگاه میکند اگر در دامنهی آن موضوع باشد محاکات یا تزکیه نفسی را به وجود میآورد و اگر آن را ببیند به سمتش نمیرود. نشان دادن و تکرار هر چیزی که ما تصورمان بر این است که بد است، به عادی سازی موضوع بد ختم نمیشود و اتفاقا عکس موضوع را ایجاد میکند. تصورم بر این است که این نوع هراسها کوته بینانه است و ما باید بلند نظر باشیم و در برخوردمان با اثر هنری اگر بلندنظری و روشنبینی نداشته باشیم به یقین با انسداد فکری مواجه میشویم.
درست است که تماشای این آثار محدودیت سنی دارد اما در دسترس همه قرار دارد و شاید نوجوانهای بسیاری را با خود همراه کند. عدهای عقیده دارند که این مسائل روی این طیف سنی اثر میگذارد؛ از نظر شما اینکه هنرپیشهی محبوبشان دست به اعمال خشونت آمیز و نادرستی میزند ناخودآگاه روی کودک و نوجوان تاثیر میگذارد تا از او تقلید و الگوبرداری کند؟
اگر هنرپیشهی محبوبشان دارد این کار را انجام میدهد این را هم باید در نظر بگیریم که آنها صبح تا شب در فضای جامعه در مواجهه با این تصاویر هستند و صبح تا شب همه چیز در دسترسشان موجود است. این مساله مثل صیانت از اینترنت است. ما گاهی اوقات از درون مشکل داریم و میخواهیم که با انسدادهای بیرونی مشکل را حل کنیم اما حل نمیشود. ما اینجا باید انگشت اتهام را به سمت نظام آموزشی خودمان داشته باشیم که نظام آموزشی و تربیتی درون خانوادهها، مدارس، دانشگاهها و فضاهای مختلف به گونهای نیست که بتواند کمک کند تا آدمها را قدرتمند بار بیاورد. چون اینچنین نیست، سعی ما بر این است که در یک جاهای دیگری کاملا دفعی با موضوعات برخورد کنیم و برخورد دفعی با موضوعات مشکلی را حل نمیکند. خانوادهها در تربیت خودشان باید بدانند که بچه باید قدرتمند بار بیاید و زمانی که بچه قدرتمند بار آمد وقتی که بر سر دو راهی قرار گرفت میتواند تصمیم درست را بگیرد. مگر الان در این فضا و موقعیت، خانوادهها چقدر کنار فرزندانشان هستند؟ چقدر میتوانند دائم سر دوراهی دست آنها را بگیرند و به مسیر دیگری هدایت کنند؟ در حال حاضر بیش از پنجاه درصد موضوعات بچهها تبدیل به نظام غیررسمی و غیرجاری شده که خانواده روی آن اشراف دارد. پس دقت داشته باشید که با رگولاتوری قدرتمند و کوته بینانه نمیتوانیم به جایی برسیم که انسان را مهار کنیم. الان در عالمی هستیم که انسان برای تئوریهای ارتباطیاش اتاق شیشهای را انتخاب کردهاست. اتاق شیشهای یعنی اینکه چشمانمان را ببندیم و تصور بر این داشته باشیم که در خانهی خودمان و در هر حالتی که باشیم، کاملا عریان هستیم. در این عریانی راه این نیست که از بیرون انسداد ایجاد کنیم بلکه باید آدمها را از درون قدرتمند کنیم. اگر از درون، آدمها را قدرتمند کردیم حالا میتوانیم مفرهای متعددی را هم برای احتمالات کمی که وجود دارد کنترل کنیم ولی به نظر من این مسیر، مسیری است که جز تربیت قدرتمند، جز نظام آموزشی قدرتمند و فراگیر و جز کار کردن روی خود انسان برای رساندنش به واقعیتهای فطری و قدرتمند درونی، به جد نمیتوان کار دیگری را به عنوان کار زیرساختی انجام داد. ما یک بخشهایی را رها کردهایم و کاملا داریم سعی میکنیم تا قرص و محکم یقهی یک بخشهای روساختی را بگیریم که این راهش نیست. با این راهها و مسیرها بیشتر داریم خودمان را گول میزنیم.
شاید علت تمایل سازندگان به نمایش قتل و صحنههای خشونت آمیز که این روزها در آثار پلتفرمها مخاطبان زیادی را نیز با خود همراه کردهاست؛ این باشد که اثر نویی را ارائه دهند و در کنارش آموزشهایی را هم داشته باشند. از طرفی عدهای نگران ترویج خشونت در جامعه هستند. آیا از نظر شما این مساله در مرور زمان اثرگذاری عکس نمیدهد؟ و در نهایت کدامیک از این دو وجه (آموزش یا ترویج خشونت) غالبتر است؟
ترویج خشونت هم از آن واژههایی است که به شکل اعتباری دارد از آن سو استفاده میشود. ما در حال حاضر چه بخواهیم و چه نخواهیم جامعهی خشنی داریم و ما این روزها در فرآیندهای روزانهمان امکان ندارد که با یک خشونت مواجه نشویم. چرا باید جامعه به سمتی حرکت کند که خشونت پارادایم حاکم بر اندیشهها باشد؟ این فشارهای متعددی است که در این بستر دارد به آدمها میآید. اتفاقا نشان دادن این خشونتهای متعدد در این موقعیت به نوعی کمک میکند تا ما تصمیم درست را بگیریم، هرچند که در کنارش ممکن است مضرات خودش را هم داشته باشد. این مساله نیاز به یک سنجهی روانی دارد و نمیشود مطلق با آن برخورد کرد اما به نظر من مضرات متعدد را دارد نشان میدهد و بازشناسی میکند و نتیجهی آن را هم نشان میدهد و ما اگر عاقلانه با موضوع برخورد کنیم یکی از جدیترین لحظات آموزشی که میتوانیم با آن برخورد کنیم همین لحظه است؛ اما بدون شک نشان دادن خشونت، فقر یا هر چیز دیگری ممکن است که در سنجههای روانی تاثیرات منفی هم داشته باشد که آن هم به نظر من نیاز به بررسی خود آن کیس دارد و باید کیس اِستادی (موردکاوی) را دید و آن را از زوایای مختلف بررسی کرد و به نتایجش دست پیدا کرد. اما لزوما این نیست که لطمهی نشان دادن خشونت بیشتر از نشان ندادنش باشد و باید به این نکته هم توجه داشته باشیم؛ چرا که همانطور که گفتم یکی از جدیترین موضوعاتی که در هنر جاری است محاکات یا تزکیهی نفس است که در اثر دیدن یک اتفاق میتواند درس بزرگی را برای کسی که دارد آن را دنبال میکند و میبیند، ایجاد کند.
آیا از نظر شما سینما و شبکه نمایش خانگی چنین قابلیتی دارند که یک موضوع اشتباه را در جامعه جا بیندازند و عادیسازی کنند؟ چرا که برخی اعتقاد دارند که خصوصا در ابتدای دهه نود ساخت فیلمهایی که عشق دوم در آنها نمایش داده شد، در عادی سازی این مساله در اجتماع تاثیر داشت. شما عقیده دارید که سینما میتواند یک امر قبیح را عادی سازی کند یا خیر؟
همانطور که گفتم هنرمند ملهم از جامعهی خودش است. اگر در جامعه چیزی وجود داشته باشد و تبدیل به قاعده شود و این قاعدگی موضوع به گونهای باشد که هنرمند آن را ببیند، پس در جامعه وجود دارد. دربارهی ثتبیت آن باید بگویم که ممکن است با نشان دادن این فضا چیزی در ذهن تثبیت شود اما مضار موضوع هم در آن کار دارد مورد طرح قرار میگیرد. یعنی آن موضوع دارد طرح میشود و مضراتش هم دارد دیده و گفته میشود. اینکه خودمان، سر خودمان را کلاه بگذاریم و بگوییم که چنین موضوعاتی در جامعه وجود ندارد و تبدیل به یک قاعدهی کلی نشده هم مذموم است و هنرمند نمیتواند بدون توجه به جامعهاش یک کار تخیلی بسازد. حتی آثار تخیلی هم زمینههای جدی فکریِ عینی دارند. پس باید به این توجه داشته باشیم که سر خودمان را کلاه نگذاریم. یک چیزهایی در جامعه وجود دارد که در اثر کاستیهای متعددی است که سیاست گذاران یا حکمرانان در آن جامعه داشتهاند. باید توجه کنیم که اگر در فضاهای حکمرانی به آن موضوعات سر جای خودش توجه جدی میشد، تبدیل به یک قاعده نمیشد که هنرمند از آن الهام بگیرد. پس اگر هنرمند دارد از یک موضوعی الهام میگیرد و دارد آن موضوع را بازشناسی میکند به این علت است که در منظر تماشاگر قرار بگیرد و تماشاگر با دیدن آن موضوع به خودش تلنگرهایی داشته باشد و به فکر بیفتد و برای این نیست که یک چیزی را پایا یا پویا کنیم. این موضوع قبلا پایایی و پویاییاش را در جامعه داشتهاست. بنابراین به نظرم میرسد که بعضی از این موضوعات علیرغم اینکه ممکن است وجود داشته باشد اما در رفتن و گریز از یک امر واقع هم هست.
اصلیترین مطالبهی شما در حوزهی فرهنگ و هنر در دولت جدید چیست؟
خیلی از آدمهای فرهنگی و هنری دیگر مطالبهای از دولتها ندارند و به جایی رسیده که فرقی نمیکند کدام دولت باشد؛ یعنی میخواهد دولت نهم یا دهم باشد، یازده، دوازده و دولت جدید که دولت سیزده است. یعنی نگاه به فرهنگ و هنر را به جایی رساندهاند که اساسا اهالی فرهنگ و هنر بند نافشان را دیگر با دولت گره نزدهاند. اساسا دولت خودش یک رقیب جدی بدخیم نسبت به فرهنگ و هنر است که اگر این رقابت کاملا ساختاری و سلیقهای سایهی خودش را از فرهنگ و هنر کشور برندارد اعتماد روز به روز رنگ خودش را از دست میدهد و این اعتماد اگر بی رنگتر از هر زمانی که در آن هستیم شود، لطمهی آن را کسی جز کشور متحمل نمیشود و لطمهی آن را کسی جز کشور نمیخورد. این جو بی اعتمادی باعث شده که خواستهها هم از دولت مکتوم شود و تبدیل به خشم شود و امروز اهل فرهنگ و هنر آدمهای خشمگینی نسبت به سیاستگذاران و دولتها هستند. به نظر من اول باید این اعتماد بین سیاستگذاران و اهل فرهنگ و هنر ایجاد شود. البته ای کاش فرهنگ و هنر آنقدر اولویت بود که در کلام کاندیداهای ریاست جمهوری میآمد. ما هیچ کلامی از فرهنگ و هنر از آقایانی که کاندیدا بودند نشنیدیم و الان هم دولتی که به وجود آمده چون هنوز تحت تاثیر این عدم اعتماد موجود در جامعهی فرهنگی هنری است، جامعهی فرهنگی هنری انتظار خودشان را مطرح نمیکنند چرا که تبدیل به خشم شدهاست. این فرو خوردن نیازهای متعدد از نیاز مدنی تا نیاز فکری و عدم توجه به آن باعث شده تا این بی اعتمادی کاملا غالب شود. تصورم بر این است که کار دولت سیزدهم کار بسیار صعب و سختی در اعتماد سازی و تبدیل اعتماد به اعتبار است. اگر نتوانند این کار را کنند به یقین این شکست و عدم ارتباط منسجم بین اهالی فرهنگ و هنر باعث میشود تا با یک جامعهای مواجه باشیم که روز به روز این شکاف را درک میکند و چون اهالی فرهنگ و هنر مرجعیت اجتماعی بیشتری نسبت به سیاستگذاران و سیاستمداران دارند و نوع نگاهشان به جامعه بیشتر مقبول است؛ به یقین نزدیک به فضای توسعهی کشور نمیشود و کمک جدی هم به توسعهای که باید از سمت دولت برنامه ریزی شود، نمیکند. تصورم بر این است که دولت ابتدا باید اعتماد سازی کند، بعد از اعتماد سازی آنقدر انباشت خواستها و نیازها زیاد است که آن موقع است که جامعهی فرهنگی و هنری به نظر من به طرح موضوعات خودشان میپردازند.
چقدر محمدمهدی اسماعیلی ؛ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نسبت به ایشان شناخت دارید و فکر میکنید که چقدر میتوانند موفق باشند؟
من ایشان را از سازمان صدا و سیما میشناسم و به هر طریق نیروی جوانی دارد و در این زمینه کار جدی نکرده اما در عین حال همین که رئیس جمهور منتخب نسبت به ایشان اعتماد دارند که ایشان را برای این فضا و موقعیت معرفی کردهاند به نظر من برای رسیدن به اهدافی که احیانا در دولت برای ایشان ترسیم شدهاست باید تلاش وافری داشته باشند. همانطور که گفتم این اهداف هر چه هم که باشد، اگر اهداف بلندی هم باشد، به یقین اگر اعتماد بین اهل فرهنگ و هنر و ایشان جاری نشود و به وجود نیاید این اهداف در دسترس نخواهند بود. محمدمهدی اسماعیلی باتوجه به نیروی جوانی که دارد به نظرم میرسد که الان باید برای رسیدن به این اعتماد تحرک جدی داشته باشد و باید در چشم انداز خودش در کوتاهترین زمان سعی کند تا به جامعهی فرهنگ و هنر کشور نزدیک شود و این نزدیکی را تبدیل به روال جاری حرکت خودش کند و خودش را از نگاه اشرافیگری و نگاه سانتیمانتالیسم موجودی که در فضاهای مختلف نسبت به فرهنگ و هنر از قبل تا به حال ایجاد شده، دور کند و به شکلی مردمی و نه به شکلی شعاری خود را به فضای فرهنگ و هنر کشور نزدیک کند تا بتواند سریع به شناخت برسد. فرهنگ و هنر کشور فرصت کافی برای آزمون و خطا ندارد و باید برنامههایی در آن اتفاق بیفتد و عملیاتی شود که اول مشکلات معیشتی، مدنی و انسانی اهل فرهنگ و هنر را مد نظر قرار دهد. اگر این اتفاق نیفتد ایشان هم مثل گذشته در یک سیکلی فقط یک کار اداری را انجام میدهد و تبدیل به یک آدم اقتضایی میشود. آنقدر انباشت مشکلات زیاد است که نباید تحت تاثیر اقتضائات و اتفاقات شعاری قرار بگیرد و باید چند کار زیرساختی جدی انجام دهد. اگر این کارها را انجام دهد میتواند موفق باشد و نام نیکی از خودش باقی بگذارد، در غیر این صورت ما فراوان آدمهای اینچنینی را دیدهایم که انرژی داشتهاند و آمدهاند و کاری از دستشان برنیامدهاست.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
در حال حاضر یک مجموعهی متفاوت تله تئاتر را بر اساس آثار کلاسیک میسازم که اولی را کار کردهام و کار دوم هم دارد انجام میشود. یک فیلم سینمایی را تهیه میکردم که تمام شد و در حال حاضر کارهای پس تولید آن دارد انجام میشود. یک سینمایی تازه را به عنوان تهیه کننده دارم شروع میکنم که آن هم در دستور کارم است. برای فیلم خودم هم به دنبال سرمایه گذار میگردم که کارگردانی کنم و اگر بشود تا پایان سال این کارها را انجام دهم. یک کار نوشتنی در دست دارم؛ یک کتاب که در ارتباط با تئاتر مستند است که آن را دارم تمام میکنم و یک نمایشنامه هم تحت عنوان «ششصد و بیست و هفت» نوشتهام که آمادهام تا ببینم وضعیت کرونا به چه شکلی میشود. سعی دارم که این را هم اگر وضعیت آرامتر شد اجرا کنم و به روی صحنه ببرم. یک مستند هم تحت عنوان «خیابان کاغذی» دارم که در جشنوارههای خارجی عرضه شده و عنقریب از آن هم خبرهای خوبی خواهم داد.
انتهای پیام/
دنیا خمامی – پریسا سادات خضرایی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است