گفتگوی روزبه حصاری با ماهنامه صبا را در ادامه میخوانید.
روزبه حصاری در سریال «افرا» خیلی متفاوت ظاهر شده است، از این حیث که شخصیت کاملا متفاوتی با کار قبلی دارید و بسیار باورپذیر است. برای شما مهم بود که بعد از نقش قبلی حتما یک پیشنهاد متفاوت را بپذیرید؟
بله؛ من احساس میکنم هر بازیگری که در مسیر حرفهای بازیگری قدم برداشته طبیعتا ترجیحش بر این است که خودش، آموزههایش و چیزهایی که از اساتیدش یاد گرفته را در قالبهای گوناگونی به چالش بکشد و به رویت تماشاگرش برساند اما این فرصت برای خیلی از ما به وجود نمیآید، چرا که به هر حال یک بازیگر همواره در معرض انتخاب شدن است. در طول دو سال گذشته دوستان، اساتید یا همکارانم به من لطف داشتند و فیلمنامه فرستادند یا به نوعی پرس و جو کردند که دعوت به همکاری اتفاق بیفتد؛ چه در قالب سریالهای تلویزیون، چه در نمایش خانگی و فیلمهایی که متاسفانه به دلیل شرایطی که این روزها سینما دارد قرار بوده که در بستر وی او دی منتشر شود و من این را به فال نیک گرفتم و خدا را صد هزار مرتبه شکر کردم.
در واقع من با سریال «تاریکی شب، روشنایی روز»، کار حجت قاسمزاده اصل پس از چهار سال نبودن دوباره به نوعی وارد مارکت شدم. بازیگر همیشه در معرض انتخاب شدن است و هر بازیگری دوست دارد نقشی که بازی میکند نسبت به نقش قبلیاش تفاوتهایی را داشته باشد. گاهی این قسمت، حکمت و فرصت برای یک نفر پیش میآید و گاهی هم پیش نمیآید. من حتما دلم میخواست که به تکرار نیفتم و سعی جدیدی داشته باشم. در همین زمان محبت بهرنگ توفیقی که من از قدیم هم با او دوستی دارم و همیشه مخاطب کارهایش بودهام شامل حالم شد. توفیقی در یک نقش متفاوت به من اعتماد کرد و به کمک همکاری و یاری او، این روند را با هم ایجاد کردیم که امیدوارم توانسته باشم سهم نقش و کاراکتر را ادا کنم.
ارزیابی شما از آدمی که نقشش را در سریال «افرا» بازی میکنید چیست؟ درواقع این مدل الگوی شخصیتی که به این میزان درونگرا است و با آدمها صحبتی ندارد و کار خودش را میکند، چقدر به شما نزدیک است و اینطور شخصیتها چقدر مورد پسند شما است؟ آیا برای نزدیک شدن به این نقش، تصویر ذهنی یا شخص خاصی در ذهن شما بود؟
اگر در مورد صنف بخواهیم در نظر بگیریم بله؛ از نظر شغلی من سعی کردم تا با دوستان محیط بان زیادی هم کلام شوم و از مسائل و مصائب آنها آگاه شوم. این یک واقعیت است که ما متاسفانه در مورد صنف مظلومی صحبت میکنیم که قشر محیط بانها هستند اما وقتی در مورد روحیات شخصیت صحبت میکنیم این مساله میتواند خیلی ارتباطی به صنف نداشته باشد. یعنی کاراکتر میتواند پزشک یا محیط بان باشد و میتواند هر شغل و صنفی را دنبال کند اما از نظر خلق و خوی انفرادی باید بگویم من از نظر روانی با نقش عجین میشوم. یعنی به کمک دوستانی که در حوزهی روانشناسی دارم، نقش را از نظر روانی تحلیل میکنم و به همین خاطر معمولا فشارهای زیادی را برای هر کاراکتر متحمل میشوم. این را از زاویه دید خودم میگویم و همکاران من هم حتما برای نقشهایی که بازی میکنند همینقدر انرژی میگذارند اما به نوعی زندگی شخصیام به واسطهی هر کاراکتری که تا کنون بازی کردهام یک مقدار دستخوش تغییراتی شده و حتی میتوانم بگویم که مختل شدهاست. زندگی شخصی یک ریتم روتین و منظمی میخواهد و بنا به روحیات و ابعاد روانشناختی که یک نقش دارد، هر چقدر هم که بازیگر روی خودش کار کند به هر حال ممکن است احوالات و زندگی شخصیاش به مخاطره بیفتد. بنابراین من از نظر روانی با این کاراکتر خیلی عجین شدم؛ به واسطهی اینکه مسعود منهای شغل و هویت خانوادگی که دارد، یک فردیت آسیب دیده دارد که این فردیت آسیب دیده ریشه در کودکی و ریشه در دیده نشدن امیال و آرزوها و جدی گرفته نشدن اهدافش دارد. در واقع این مشکلات برای او از آنجا نشات می گیرد که قاموس تو همان چیزی است که باید پیرامونت بگویند و حق نداری که راه مستقل خودت را بروی. انگار که مسعود مثل خیلی از جوانها یا آدمها به دنبال فردیت از دست رفتهاش است و دغدغههایی در این فردیت هست، دغدغههای انسانی و دغدغههای صنفی که بعدها به واسطهی شکل گیری شخصیت مسعود در جوانی شکل میگیرد که شامل علاقمندی او به محیط زیست، استان، طبیعت، خاک و سرزمینش میشود. شاید این عدم پذیرش توسط اطرافیان، این خشم را در مسعود نهادینه کردهاست. حداقل در ابتدای قصه سعی میکرده که کظم غیظ کند و گاهی شاید از دستش خارج میشده و ما در جایی میبینیم که مسعود میخواهد عصبانتیش را کنترل کند اما انگار آنقدر فشارها بر روی او زیاد بوده که بعضی جاها از دستش در میرود.
مهدی سلطانی بازیگری است که همهی کسانی که در پروژههای مختلف پارتنر او بودهاند از همراهی با او لذت بردهاند؛ مسالهای که در سینما و تلویزیون ما معمولا زیاد اتفاق نمیافتد. فکر میکنید چرا اینطور است؟ درواقع چرا در سینما و تلویزیون ما معمولا خیلی اتفاق نمیافتد که پارتنر در نقش و بازی به بازیگر کمک کند؟
همهی ما به عنوان بازیگر و به عنوان هر کدام از عوامل باید بپذیریم که سینما و به طور کلی تولید آثار نمایشی یک فرآیند تیمی است که یک مدیر هنری دارد که بر همه چیز اشراف دارد و همان کارگردان است. یک تامین کننده که زیرساختهایی را برای ساخت یک پدیده دارد که تهیه کننده است و همچنین اعضای تیم متشکل از بازیگر، عوامل چه جلوی دوربین و چه پشت دوربین که هر کدامشان یک سری شرح وظایف فردی و یک سری شرح وظایف تیمی دارند. من از این وظایفی که میگویم به عنوان وظایف انسانی صحبت میکنم. در پروسهی تولید یک سال یک تعدادی از افراد که هر کدام در حوزهی خودشان خبره هستند در کنار همدیگر زندگی میکنند و بیشتر از اینکه خانوادههایشان را ببینند همدیگر را میبینند. پس هر کدام از ما اگر سعی نکنیم که با سخاوت ارتباط، رفاقت، دوستی و مهری را ایجاد کنیم اساسا زندگی به کاممان تلخ میشود. اگر بخواهم از بعد حرفهای به ماجرا نگاه کنم در این فرآیند تیمی این پاسکاری باید اتفاق بیفتد تا رسیدن به هدف نهایی محرز شود و بهتر اتفاق بیفتد. مهدی سلطانی به واسطهی اینکه جزو چهرههای تحصیلکردهی حوزهی بازیگری است و علم این حرفه را دارد، طبیعتا مناسبات حضور به عنوان یک بازیگر و بازیگر مقابل را خیلی دقیق درک میکند. مدیریت این مجموعه که توسط بهرنگ توفیقی صورت گرفته حتما در ایجاد احساس همتیمی بودن در بین همهی عوامل نقش به سزایی داشتهاست. اینکه من، مهدی سلطانی، پژمان بازغی، مینا وحید، هامون سیدی و هر بازیگر دیگری که در کار حضور دارد دغدغهام بشود و اینکه ما دغدغهی هم بشویم؛ یعنی فعل تیم ورک (کار گروهی) اتفاق افتاده است. به نظر من این اتفاق در «افرا» افتاد و من بی نهایت از این بابت خوشحال هستم. سریال«افرا» به نوعی برای من نشان داد که میشود تیم ورک کرد. چون خیلی وقتها ما را ناامید میکنند که تیم ورک نمیشود و اینجا جای تیم ورک نیست اما اینطور نیست و در همین مملکت بهترین تیمها وجود دارند؛ چه در حوزهی سریال سازی و فیلمسازی که حوزهی کاری ماست و چه در حوزههای شغلی دیگر که تیمها دارند کار میکنند و موفق هم هستند. فکر میکنم در این ارتباطی که بین من و مهدی سلطانی اتفاق افتاد؛ برای خود من چیزی فراتر از دو بازیگری بودیم که با هم کار کنیم. من به اصطلاح قدیمیها با او زلف گره زدم و همکاری با او بی نهایت برایم لذتبخش بود. همواره با هم در تعامل بودیم و با هم پاسکاری میکردیم و فکر میکنم در هر سکانسی که ما مقابل هم بودیم اینطور بود که برای هر دوی ما بازیگر مقابلمان به اندازهی خودمان مهم بود و به اندازهی خودمان دغدغه بود. من این حس را در تک تک بازیگران لمس کردم و از تک تک آنها بی نهایت ممنون هستم. از بازی با بازیگران بومی که از قبل شناختی نسبت به هم نداشتیم لذت بردم و تازه متوجه شدم که چه حجمی از استعداد و توانمندی در استان گیلان حضور دارد که ای کاش هر چه سریعتر در کارهای حرفهایتر، یعنی کارهایی که در تهران، در سینما و سریال سازی تلویزیون اتفاق میافتد از آنها استفاده شود و عامهی مردم هم آنها را بشناسند. من دارم در مورد بازیگرانی صحبت میکنم که در استان گیلان به اندازهی کافی شناخته شده هستند، یعنی اهالی استان بزرگ گیلان بازیگرانشان را میشناسند ولی میگویم حیف است که بقیهی مردم هم از این توانمندی آگاه نباشند. من در این کار جز مهر، رفاقت و همدلی چیز دیگری دریافت نکردم.
صحبتهای شما درست است اما به طور کلی آیا با این نظر موافق هستید که بازیگرها خیلی به هم کمک نمیکنند و انگار احساس میکنند که اگر به دیده شدن هم کمک کنند امتیازی از خودشان کم شدهاست؟
من خودم را در جایگاهی نمیبینم که چنین مانیفستی صادر کنم. بازیگری که من در سینمای ایران به او میتوانم اشاره کنم زنده یاد خسرو شکیبایی است. درواقع میتوانم از روی دست خسرو شکیبایی نگاه کنم و ببینم که چه کارهایی کردهاست. من هیچوقت سعادت همکاری با او را نداشتم و این مساله همیشه یک حسرت بزرگ در زندگی من خواهد بود اما از دوستان و همکارانی که با او کار کردهاند شنیدهام همیشه پا به پای پارتنر انرژی میگذاشته است. قاموس من اوست و نمیتوانم کلیتی را در مورد بقیه صادر کنم. من در پروژهی «افرا» از همهی همکارانم به نیکی یاد میکنم و اگر از زاویه دید خودم بخواهم بگویم فکر میکنم که در حد توانم تمام توان و انرژیام را برای همکارانم گذاشتهام.
بهرنگ توفیقی را از کجا دنبال میکنید و از قبل چقدر نسبت به او شناخت داشتید؟
من سالها پیش که در قامت بازیگر تئاتر کار میکردم همواره به مثابه یک دستیار کارگردان خبره، ذکر خیرش را شنیده بودم. در ادامه که پا به عرصهی کارگردانی هم گذاشت همواره کارهایش پر مخاطب بوده و مخاطب با کارهایش همراهی کردهاست و من جزو مخاطبان کارهایش بودهام. اتفاقا در سریال دیگری که اسم نمیبرم چون لو میرود که کدام نقش را می گویم، قرار بود که برای او بازی کنم اما در آن زمان متاسفانه شرایط زمانی این اجازه را به من نداد و کم سعادتی من بود. به همین خاطر وقتی بهرنگ توفیقی برای «افرا» با من تماس گرفت بی نهایت مایل بودم تا بقیهی برنامههایم را کنسل کنم و این همکاری را شکل دهم. در نتیجه اعتماد او و زمانبندی من هماهنگ شد و توانستیم این اتفاق را رقم بزنیم.
این مساله چقدر برای شما مهم است که نقش اصلی باشید؟ یعنی مکملهای تعیین کننده را هم در پیشنهادهایتان به حساب میآورید؟
اعتقاد دارم که نقش و کلیت فیلمنامه است که باید توسط بازیگر مورد رصد قرار بگیرد و ترکیببندی معمولا بر عهدهی کارگردان است. ممکن است روزی یک کارگردان، روزبه حصاری را در این ترکیب موفقتر بداند که یک سکانس در فیلمش بازی کند و ممکن است که یک کارگردان در این ترکیب، ببیند روزبه حصاری نقش اصلی را در کارش بازی کند. به نظر من آن چیزی که توان یک بازیگر را به چالش میکشد فقط طول نقش نیست، بلکه عمق و عرض نقش و کاراکتر است. کاراکتری که اول روی کاغذ است و نویسنده آن را نوشته یک تعریف دارد، کارگردان قرار است که کارگردانی کند و تا اینجا دو تعریف به وجود میآید و بازیگر احیانا تعریف سوم را انجام میدهد . اساسا بازیگر چیزی غیر از متن و کارگردانی کارگردان را نباید انجام بدهد مگر اینکه تعریفی بهتر یا متمم تعریفی که کارگردان و نویسنده انجام دادهاند را داشته باشد. به همین خاطر من سعی میکنم تا خودم را با کلیت اثر همراه کنم.
خب تا اینجا درباره مسائلی که برای بازیگر در یک کار باشد بهتر است صحبت کردیم اما میخواهیم از شما بپرسیم که از نظر شما مطالبات یک بازیگر در پیش تولید چه مسائلی است و درجهی اهمیت آن برای شخص شما چقدر است؟
این سوال خیلی کلی است. چون به عقیدهی من شرایط هر کار با کار دیگری متفاوت است اما اگر بخواهم ایده آل یک بازیگر را بگویم قطعا فیلمنامهی کامل است، درواقع بازیگر باید بداند که چه چیزی را بازی میکند. چون بازیگر نقشش را طراحی میکند و بعد از آن دائم با کارگردانش در میان میگذارد. آن چیزی که بین کارگردان و بازیگر در ابتدای کار تعیین کننده و اصطلاحا حرف مشترک است فیلمنامه هست.
بازیگران شاید خلاف آن چیزی که عدهای گمان میکنند موجوداتی بسیار شکننده هستند به واسطهی اینکه روح و روانشان همواره دستخوش تغییرات و بالا و پایینها است. هیچوقت نمیشود با قاعدهی فکری یک کار تجاری یا یک مدیر سطح کلان یا هر نوع مدیری، احوالاتی که بر یک بازیگر حادث میشود را اندازه گرفت و با هیچ متری نمیشود زخمی که یک بازیگر برای کارش میخورد را اندازه گرفت.
اصولا فکر می کنم که مهمترین مطالبهای که یک بازیگر میتواند داشته باشد فیلمنامهی منسجم است و همچنین شرایط ایمن برای اینکه کارش را درست انجام دهد و تنها دغدغهاش انجام کارش باشد. بقیهی حوزهها متخصصین خودش را دارد. رسانه را باید به اهل رسانه سپرد، مدیریت را باید به اهل مدیریت سپرد، تهیه کنندگی را باید به تهیه کننده سپرد و تمرکز بازیگر فقط باید روی کار خودش باشد. من برعکس این مساله را هم خطا میدانم. یعنی اگر بازیگر هم در حوزههای تخصصی و کارهای دیگران بخواهد دخالت نا بجا کند- که این دخالت نا بجا قطعا با فضای پیشنهاد متفاوت است- به نظر من شأن حرفهای خودش را زیر سوال بردهاست.
با این اوصاف مطالبات بازیگر حین تولید چیست و آیا تفاوتی بین درجه بندی بازیگران وجود دارد؟ درواقع آیا بازیگران میتوانند که در حین تولید مطالبات یکسان داشته باشند؟ برای مثال به لحاظ زمان آفیش، مرخصیها، گریم، لباس و مواردی از این دست؛ یا آنطور که در ایران وجود دارد مرتبه بندی است؟ یعنی بازیگر درجه یک با بازیگر درجه دو یا سه فرق دارد.
نکته اینجاست باید ببینیم چه مقیاسی برای این درجه بندی وجود دارد که همه آن را تایید کنند. ما وقتی در مورد معیار و مقیاس صحبت میکنیم باید حداقل اعضای یک صنف، همگی آن معیار و مقیاس را قبول داشته باشند. آیا شما به عنوان یک روزنامه نگار و خبرنگار چنین متر و مقیاسی را میبینید؟ ماجرا این است که ترجیح من به عنوان بازیگر این است که تماما خودم را به تیم تولید و تهیه کننده بسپارم. اگر بخواهم در سریال «افرا» بگویم؛ این تعامل خیلی خوب اتفاق افتاد ولی اگر بخواهم به طور کلی بگویم به عنوان مثال به آفیش و درجه بندی بازیگرها اشاره کردید که به نظر من این مسائل مهم نیست. مهم این است که آدمها وقتی دارند یک کاری را قبول میکنند- چه بازیگر و چه عوامل- شرح وظایف باید دقیقا مشخص باشد. یعنی حوزهها و توقعات و در عین حال امکانات کاملا مشخص باشد. شاید این موضوعی که به آن اشاره میکنم خیلی ایده آل گرایانه باشد ولی بازیگر باید بیاید نقشش را بازی کند. برای مثال اگر به او میگویند که ساعت چهار یا شش صبح بیا، باید بیاید.
حتی اگر بگویند که حق نداری بیست و چهار بخوابی، باید نخوابد اما چه زمانی این باید و نبایدها احوالات کسی را بد نمیکند؟ زمانی که در روز شروع کار همه چیز منسجم برای هر دو طرف مشخص باشد. به قول زنده یاد کیارستمی قرار مهمتر از قرارداد است و آن چیزی که بعضا شاید به نوعی دارد به روند برخی از آثار آسیب میزند و آن چیزی که شاید دارد اذیت میکند و آدمها را دچار ناراحتی میکند این است که انگار نه قرارها دیگر خیلی مهم است و نه قراردادها؛ و این یک مقداری آزاردهنده است. واگرنه ارتباطی به درجهی دو و سه ندارد. من اصلا نمیدانم که این درجه بندی یعنی چه؛ یعنی نمیدانم چه کسانی درجه یک میشوند و چه کسانی درجه دو و سه ولی به عنوان یک بازیگر این را میگویم که به هر حال بازیگر یک سری وظایف دارد و این شرح وظایف باید در ابتدای پروژه مشخص باشد و این مساله برای طرف دیگر ماجرا هم صدق میکند. به نظر من اگر شرح وظایف مشخص باشد مشکلی برای کسی پیش نمیآید و همه کارشان را میکنند.
آیا قائل به مالیات و پرداختهای دولتی برای بازیگر هستید؟ همان اندازه که مطالبات یک بازیگر برای شما مهم است، آیا وظیفهی یک آرتیست میدانید که مالیات بدهد؟
حتما؛ وظیفهی هر شهروندی میدانم که مالیات بدهد و مالیات را به عنوان یک شهروند حتما وظیفهی خودم میدانم. ماجرای اینکه مالیات ندادن بازیگرها بولد شده این است که در همه جای دنیا برای فرهنگ ارج و قربی قائل هستند، یعنی به بازیگر به عنوان قشر فرهنگی جامعه نگاه میشود. به همین خاطر ما باید یک مقدار این دیدگاه را عوض کنیم؛ یعنی در همه جای دنیا واژهی هنرمند، قبل از واژهی سلبریتی میآید. واژهی منحوس سلبریتی مد شده و به هر آدمی که تعدادی فالوور در فضای مجازی میگیرد سلبریتی میگویند و واقعیت این است که شان هنرمند یک مقداری بالاتر از این حرفها است.
تعامل تهیه کننده با بازیگر در ایران تا چه اندازه حرفهای است؟ یعنی درخواستهای یک بازیگر از تهیه کننده چقدر انجام میشود و چقدر به رسمیت شناخته میشود؟
من به عنوان یک بازیگر فکر میکنم که این تعامل کمتر صورت میگیرد. ما در سینمای ایران تهیه کنندههای حرفهای کم نداریم؛ تهیه کنندگانی که سهمی در اعتلای فرهنگ، سهمی در تولید آثار خوب و مفید برای جامعه داشتهاند و با همکارانشان از بازیگر گرفته تا هرکدام از عوامل در تعامل بودهاند و همواره هر کسی که با آنها همکاری داشته رضایتمندی لازم را داشتهاست. یکی از توقعاتی که به عنوان بازیگر میشود داشت این است که حداقل سعی کنند کمی با مسائل روحی و عاطفی بازیگرها آشنا شوند.
بازیگر شاید توقع دارد که این درک از جانب تهیه کننده صورت بگیرد که ممکن است یک بازیگر برای بازی در یک نقش چه سختیهایی را متحمل شود. از طرف دیگر خوب است بازیگر هم سعی کند تا آگاهیاش را نسبت به شرایطی که یک تهیه کننده در مدیومهای مختلف با آن دست و پنجه نرم میکند افزایش دهد. به هر حال همه داریم در یک عرصه کار میکنیم و این تعاملها و شناختها قطعا باعث تولید آثار بهتر میشود اما خیلی وقتها که ممکن است یک تهیه کننده زبان مشترکی با بازیگرش پیدا نکند و یا بازیگر زبان مشترکی با تهیه کنندهاش پیدا نکند به جای زیر میز زدن و تخریب میشود از افرادی که اصطلاحا تحت عنوان مدیر برنامه فعال هستند کمک گرفت و این مساله عملا میتواند باعث نزدیک شدن جهانهای گوناگون یک تهیه کننده و بازیگر و یا یک تهیه کننده با هر شخصی و در هر صنف دیگری شود.
به نظر من کاش یک سیاست و مدیریتی اتفاق بیفتد که اساسا میل به تربیت agent به معنای واقعی کلمه اتفاق بیفتد. در سینمای دنیا خیلی از کارهایی که من به عنوان بازیگر میکنم، اصلا بر عهدهی من نیست و خیلی از کارهایی که تهیه کننده میکند بر عهدهی او نیست. یعنی در حقیقت یک سری کارها و وظایفی بر گردهی افراد گذاشته میشود که اصلا حوزهشان نیست. درواقع خیلی از مسئولیتها و خیلی از فشارهایی که تهیه کنندهها متحمل میشوند در حوزهی وظایف تهیه کننده نیست و از آن طرف هم خیلی از وظایف بر عهدهی بازیگر نیست. بهتر است که تقسیم وظایف به درستی اتفاق بیفتد، یعنی تهیه کننده کارهای حوزههایی که به او مربوط است را انجام دهد و بازیگر هم حوزههایی که به او مربوط است را انجام دهد. نهادینه شدن این نگاه حرفهای شاید یک مقدار زمان ببرد. هستند افرادی که این نگاه حرفهای را در سینما و تلویزیون ایران دارند اما کاش به بقیه هم یاد بدهند. کاش یک مقدار برای بقیه هم انرژی بگذارند که همه نگاه حرفهای را داشته باشند. ولی به طور کلی همانطور که گفتم خیلی از افرادی که در این حوزه فعال هستند در حوزهی حقوقی به آگاهی لازم نرسیدهاند. به همین خاطر هم به نوعی با شرح وظایفشان خیلی آشنا نیستند و هم با مطالباتی که میتوانند داشته باشند آشنا نیستند.
حالا که گذشته، بگویید چه شد که پروژهی «بچه مهندس» برای شما تمام شد و نخواستید ادامهی همکاری بدهید؟ آیا آنطور که سعید سعدی تعریف کرد درست است؟ روایت شما چیست؟
خداوند ناظر است.
مرام و مسلک کدام بازیگر در ردهی سنی خودتان را چه در فضای مجازی و چه در فضای کاری میپسندید؟
واقعیت این است که من مرام و مسلک مولا علی (ع) را میپسندم و به مرام و مسلک همکارانم کاری ندارم. من جزو علاقمندان شهاب حسینی و بابک حمیدیان هستم که البته برای نسل قبل از من هستند. از بازیگران هم نسل خودم بازی نوید محمدزاده، هوتن شکیبا و بهرام افشاری را دوست دارم. بالاخره ما با هم دوست و به نوعی همدوره هستیم. بچهها یک مقدار از من با تجربهتر هستند ولی من فقط میتوانم نظر شخصیام را در مورد کیفیت بازی آنها بگویم و مرام و مسلک یک مسالهی کاملا فردی است.
اساسا فکر میکنم که بازیگر از نظر فنی و حرفهای باید مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد، نه اعتقادات شخصی چرا که اعتقادات شخصی برای خودش است و کم کم باید به این سمت برویم. برای مثال ممکن است که من به مطب پزشکی مراجعه کنم که حتی شاید آدم تندخویی باشد- نه اینکه رذیلتی داشته باشد اما خلق و خوی او خیلی مورد پسند من نباشد- من مخاطب علم و توانمندی طبابت او هستم. ولی بالاخره مردم از بازیگرها یک سری توقعاتی را دارند و اگر بخواهم از زاویهی دید خودم نگاه کنم، من از کف جامعه وارد شدهام. درواقع من از یک خانوادهی فرهنگی آمدهام و جامعه، مسائل و مشکلات آن همیشه برای من مساله بودهاست.
اینکه چقدر شهروند خوبی هستم را نمیدانم اما یقین دارم که همیشه سعیام بر این بوده که شهروند خوبی باشم. یعنی برای مثال چراغ قرمز را رد نکنم، اگر قرار است مالیات بدهم آن را پرداخت کنم، آشغال میوه را بیرون نیندازم، ساعت دوازده شب به بعد در محل مسکونیام سر و صدا نکنم، اگر کرونا و اپیدمی است سعی کنم تا قوانین شهری را رعایت کنم؛ درواقع سعی کردهام تا یک شهروند منطقی باشم و هنجار شکنی نکنم. یعنی آرام باشم و شهروند خوبی برای همشهریها و مملکتم باشم. به همین خاطر حرف زدن در مورد مرام و مسلک خیلی سواد بیشتری میخواهد که من خودم را در این جایگاه نمیدانم که دربارهی مرام و مسلک حرف بزنم.
از نظر شما یک بازیگر چقدر باید کنش اجتماعی داشته باشد و در صفحهی مجازی و در جاهایی که اعلام اعتراض یا مسائل دیگری است حضور داشته باشد و همچنین دربارهی مواضعش در حوزههای اجتماعی، سیاسی و اخلاقی صحبت کند؟ و چرا این اتفاق برای شما کمتر میافتد؟ سعی میکنید که خودتان تعمدی از این مساله فاصله بگیرید یا نسبت به تبعاتی که ممکن است برای شما به همراه داشته باشد احساس خوشایندی ندارید؟
من همیشه سعی کردهام تا در مورد چیزی که آگاهیام نسبت به آن کم است یا در موردش مطمئن نیستم اظهار نظری نکنم؛ من رسالت اجتماعیام را در این میبینم که سطح کیفی کاری را که بلد هستم بالا ببرم و روی حوزهی تخصصی خودم کار کنم. حوزهی تخصصی من هنر است. من به هر حال از موسیقی شروع کردهام، نوازندگی کردم و بعد از آن وارد تئاتر شدم. یک زمان کوتاهی دست به قلم شدم و در حد آماتور خطاطی و نقاشی کردم اما هنر همیشه و از کودکی به نوعی اشتیاق سوزان من بودهاست. از جایی که به صورت حرفهای تصمیم گرفتم تا این کار یعنی چه خوانندگی و چه بازیگری را اتخاذ کنم، سعی کردم تا از مسیر حرفهای آن وارد شوم. یعنی آموزشهای معتبر، تئاتر و آموزش مکرر و دائمی که همچنان هم ادامه دارد و من همچنان دارم شاگردی میکنم. یعنی همچنان زیر نظر اساتید دارم آموزش میبینم و این روند تا آخر عمر برای من ادامه خواهد داشت.
هر کسی چیزهایی برای یاد دادن دارد و من بی نهایت مشتاق آموختن و مشق کردن هستم اما ورود به یک سری از عرصهها به نظر من نیاز به یک آگاهی خیلی بالایی دارد که من خیلی وقتها به واسطهی آگاهی کمی که دارم نگران میشوم تا مبادا اظهار نظری که میکنم و یا موضعی که میگیرم؛ باعث به خطا افتادن مخاطبم شود. سعی کردهام تا همان چیزی که خودم هستم را تا آنجایی که تبدیل به شوآف و اتفاقی مثل “خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!” نشود و تا آنجایی که احساس کردهام که مفید است به اشتراک بگذارم. نه الزاما در فضای مجازی که همیشه یکی از سرگرمیها و خوشحالیهای من این است که در کافه بنشینم، قهوه بخورم و با مردمی که کارم را دیدهاند حرف بزنم. آنها نقدم میکنند و گاهی اوقات از من تعریف میکنند، یک وقتهایی با یک کاراکتر همراه هستند و بعضی وقتها هم با یک کاراکتر همراه نیستند، خیلی وقتها نقطه نظر دارند که یک کار اینچنینی را بازی کن یا دیگر از این کارها بازی نکن و هزار نظری که ممکن است مخاطب بدهد. این مساله برای من خیلی هیجان انگیز و لذتبخش است و حتی میتوانم بگویم که لذتی از این بالاتر ندارم.
به موسیقی اشاره کردید. کار موسیقی شما به کجا رسیده و آیا در حال حاضر در این زمینه هم فعالیتی دارید؟
بله؛ من تا کنون دو ترک موفق داشتهام. یعنی دو تک ترک به نامهای “بی مقصد” و “خاطرهها” که در حال حاضر هم منتشر شده که به نسبت با اقبال عمومی مواجه شدند و در تدارک چند ترک حتی در قالب آلبوم هستم اما وسواس هم دارد یک مقدار کار دستم میدهد. درواقع وسواسی که دارم باعث میشود تا در انتشار احتیاط بیشتری کنم. در هر صورت با افرادی که برای مردم هم شناخته شدهاند در تدارک قطعات موسیقی هستیم.
به نظر میرسد بازیگران جوانی که در یکی، دو نسل اخیر قرار دارند و به تازگی به این حرفه وارد شدهاند خیلی به مسالهی مطالعه توجه نشان نمیدهند و درگیر مسائل دیگری هستند؛ اما با نگاه اجمالی به صفحهی شما متوجه شدیم که به مطالعه، نوشتن و ادبیات علاقمند هستید. به نظر شما جهانبینی یک بازیگر چقدر باید وسیع باشد، چقدر باید مطالعه داشته باشد و به پیرامونش توجه کند؟ چقدر باید روانشناسی بلد باشد و فلسفه بخواند؟ درواقع از نظر شما یک آدمی که آرتیست است و کاراکتر خلق میکند، در این سفر به چه چیزهایی لازم دارد؟
من فکر میکنم که هنرمند باید دیوانهی آموختن باشد واگرنه به خودش خوش نمیگذرد. وقتی شما اعتقاد دارید که من بلد هستم و به چنین مرحلهای میرسید لذت کمتری از زندگی میبرید. چون احساس میکنید که من بلد هستم و چرا کسی نمیآید تا از من سوال بپرسد؟ ولی وقتی که همیشه در مرحلهی من بلد نیستم باشید و به دنبال آدمهای مطلع بگردید این مساله در زندگیتان یک تکاپو و کنجکاوی را ایجاد میکند. من این را الزاما در مورد هنرمند به کار نمیبرم، بلکه به نظر من هر آدمی اگر این مساله را در خودش ایجاد کند که به جای روحیهی من بلد هستم با روحیهی من چقدر بلد نیستم با خودش رو به رو شود زندگی برای او پدیدهی هیجان انگیزتری میشود. چون همواره خودش را در کشف و شهود و اکتشاف و در پدیدهی مواجهه قرار میدهد. زمانی که یک کودک به دنیا میآید، چشمهایش سراسر ذوق است و هر چیزی را که میبیند تعجب میکند. قفسههای فروشگاه را میبیند تعجب میکند، ماشین در حال حرکت را میبیند تعجب میکند، آفتاب را که میبیند تعجب میکند؛ یعنی چشمهای او سراسر اشتیاق و برق است. چه میشود که این اشتیاق از یک سنی به بعد از نگاه انسان گرفته میشود؟ دلیل این مساله را من فقط در این جستجو میکنم که پیش فرض غلط این است که من دیگر همه چیز را یاد گرفتهام. مگر میشود بدون اشتیاق جلوی دوربین ایستاد و انتظار داشت که تماشاگر ما را بپذیرد؟
من کارم را عاشقانه دوست دارم و هر بار که جلوی دوربین هر عزیزی قرار گرفتهام برای من سراسر آموختن بودهاست؛ نه اینکه الزاما بخواهم در مورد سینما حرف بزنم بلکه گاهی حتی یک خاطره از یک شخص میتواند برای آدم آموزنده باشد. انتقال یک اتفاق و یک حادثهی خوبی که برای یک شخص افتاده، میتواند برای تو سراسر آموزندگی باشد پس زندگی میتواند همینقدر اشتیاق برانگیز باشد. آنچه که برای من خیلی مهم هست این است که مدام خودم را در مسیر یادگیری قرار بدهم و از ارائه هم پرهیز نکنم. چون زمانی که به عنوان یک آرتیست کارت را ارائه میدهی ایراداتت گرفته میشود و ایده آل گرایی نباید تبدیل به این شود که من هیچ کاری نکنم تا بروم همه چیز را یاد بگیرم. خوب است آدم مادامی که دارد یاد میگیرد، خروجی کارش را هم متواضعانه ارائه دهد.
حتما ممکن است که یک کار به نظر اهل فن، منتقدین و مردم ایراداتی را داشته باشد؛ بنابراین خوب است که دگم هم برخورد نکند. یعنی وقتی آن را شنید آویزهی گوشش کند و برود بررسی کند. اگر عاقلانه تاییدش کرد آن را لحاظ هم کند. من فکر میکنم که میل به آموختن، یادگیری و اصطلاحا فنجان فردیت را خالی نگاه داشتن راه رشد ماست. هر چه ما ظرفمان را بزرگتر و خالیتر کنیم جا برای معلومات، اطلاعات و مفاهیم بیشتری را برای خودمان باز کردهایم. من ادعایی مبنی بر اینکه آدم کتابخوان، با سواد و اهل ادبیاتی هستم ندارم اما در اشتیاق سوزانم نسبت به معاشرت با آدمهای دارای فضایل، آگاهی و سواد این را مطمئن هستم که هر جا حس کردم میتوانم چیزی یاد بگیرم دوان دوان رفته، نشسته و شاگردی کردهام. درواقع این روحیهی شاگردی کردن را در خودم سراغ دارم.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
من فعلا در یک سریالی به نام «آهوی من مارال» در حوزهی نمایش خانگی فعال هستم. فعالیت در حوزهی موسیقی را دارم مجدانهتر دنبال میکنم. این روزها در خانه هستم کتاب میخوانم، فیلم میبینم و سریالم را پا به پای مردم تماشا میکنم.
دنیا خمامی
7 comments