«خورشید» سراسر استعاره و دلالت بر نشانه‌هایی است که گره به گره روان و گشوده می‌شود. کار در کودکی می‌تواند زادگاه بزه در آینده شود. هم‌چنان‌که میان علی و رفقایش نیز گرچه از استیصال، اما نطفه‌اش بسته شده. علی در برابر مردی که او را به جست‌وجوی گنج می‌فرستد، جز گفتن چشم آقا هیچ حفاظ دیگری ندارد. او اساسا در جایگاهی قرار ندارد که بتواند به جز پذیرش عمل دیگری انجام دهد. اصل بقا برای کودکان بی‌پناهی مثل علی، از دزدی و رفتن به قعر جهان خلاف‌سالاران شکل می‌گیرد و هر کدام به نوبه خود رنج پدید آمده از ظلم بالادستی را با ستم به فرودست خود سبک می‌‌کند.

«خورشید» سینمایی است که تا ساحل مستند هم پیش می‌رود. صحنه دویدن و فرار کردن علی تا جایی که صاف مقابل نصیریان می‌نشیند و ناگهان آن بازی درخشان. مرد چرک پیژامه‌پوش. دیکتاتور‌مابی ترسناک. کلمات در دهانش چرب و چیلی می‌شود، ورز داده می‌شود و تف می‌شود بیرون تا لایه‌ای از هراس چسبناک علی را فراگیرد. از جایش بلند می‌شود. دستش را فرو می‌کند و باسن را شلخته می‌خاراند. باید آن حوالی حتی بوی ترشیده عرق تن و تریاک مانده به مشام علی رسیده باشد. علی پخته شده فر داده می‌شود میان کفترها. همین یک سکانس کافی است که نفس علی بریده شود.

جواد عزتی تمام عیار است. چشم‌هایش به تنهایی یک فیلم را از بالا تا پایین حریف است. خوب می‌چرخد. خوب غیظ و شوق می‌ریزد روی دایره. خوب در آینه چشمک می‌زند تا برای علی دلگرمی باشد که چیزی نیست و کسی هست. نیست. نه نیست. وقتی برای بابای مدرسه هم بوی پول بدهی، وقتی دختری که دوست می‌داشتی گل سر آبی رنگ دیگر به کارش نیاید و ناخواسته جمع کرده و رفته، تو تنهایی. حتی اگر شرط را تو برده باشی و همان سیم زرد رنگ زنگ مدرسه را به صدا درآورد. چه حاصل از مدرسه تهی شده، آدم‌های رفته، ناظم دستگیر شده و گنج پودر شده. از کوتاهی ماست که دیوار بلند است. بی‌فرجامی کودکان کار درست مانند عشق کودکانه زهرا و علی است که میان گریز از مامور مترو تا زندانی شدن زهرا در تادیب‌گاه در غل و جوشش است. کودکان بی‌آینده‌ای که با دست‌های خالی زمین سخت را برای هیچ می‌جویند. این است دومینوی زندگی.

 

نویسنده : زهرا مشتاق

 

کلید واژه:
گروه بندی: ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است