مجید مجیدی در «خورشید» تلاش کرده تا بار دیگر تصویری مشابه آنچه که در «بچههای آسمان» ترسیم کرده بود را خلق کند.
درک سازندگان «خورشید» از فقر، همان درک پیشپاافتادهای است که سال هاست در سینمای ایران رایج است. جایی که نویسندگان به دلیل عدم تجربه زیستی با فقر و مشکلات پایینشهر، درک درستی از وضعیت ندارند و صرفاً تصاویر کلیشهای از فقر ترسیم میکنند که خشونت و خلاف عضو جداییناپذیر آن است. مجید مجیدی در «خورشید» تلاش کرده تا بار دیگر تصویری مشابه آنچه که در «بچههای آسمان» ترسیم کرده بود را خلق کند.
برای ساخت اثری که قصد به چالش کشیدن فقر در یک اجتماع را دارد، فیلمساز میبایست پیش از مطرحکردن موضوع موردنظر، آن را از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار دهد تا دقیقترین تصویر از لنز دوربین او برای مخاطب به نمایش درآید. در واقع، فیلمساز
موظف است که تصویری دقیق از فقر و معضلات اجتماعی به تصویر بکشد و در این شرایط است که او میتواند بر جامعه تأثیر گذاشته و بر داشتههای مخاطب بیفزاید. در جهان فیلمسازانی همچون دسیکا چنین رویهای را به بهترین شکل پیش گرفتند و در سالهای پیش از انقلاب نیز داریوش مهرجویی با «دایره مینا» معضل اهدای خون را به سینما آورد و تأثیر بسزایی در شکلگیری سازمان انتقال خون داشت.
اما درک سازندگان «خورشید» از فقر، همان درک پیشپاافتادهای است که سال هاست در سینمای ایران رایج است. جایی که نویسندگان به دلیل عدم تجربه زیستی با فقر و مشکلات پایینشهر، درک درستی از وضعیت ندارند و صرفاً تصاویر کلیشهای از فقر ترسیم میکنند که خشونت و خلاف عضو جداییناپذیر آن است. مجید مجیدی در «خورشید» تلاش کرده تا بار دیگر تصویری مشابه آنچه که در «بچههای آسمان» ترسیم کرده بود را خلق کند اما این نکته را از یاد برده که ایران از زمان ساخت فیلم مذکور تفاوتهای زیادی کرده است. اگر در دوران ساخت «بچههای آسمان» جامعه بهراحتی آن را پذیرفت، به دلیل شرایط زیستی یکسانی بود که باعث میشد فقر پذیرفته و آرزوی کودکان آن فیلم باور شود.
اما حالا در «خورشید»، مجیدی دیدگاه خود را تغییر داده و معتقد است که فقر و کودک کار ارتباط مستقیمی با خلاف و خشونت دارند! تصویری که در تضاد با واقعیت کنونی جامعه است. شاید اگر سری به رویدادهای چند سال اخیر ایران بزنیم، بتوانیم روایتهای گوناگونی از کودکان کار را بخوانیم که علیرغم فقر شدید سعی کردند به تحصیل ادامه دهند و به زندگی بهتر امیدوار بمانند. مجیدی درعینحال از نقد شرایط جامعه در «خورشید» خودداری کرده تا بحث آسیبشناسی به طور کامل در جدیدترین ساختهاش حذف شود. آسیبشناسی که میتوانست به مخاطب برای درک بهتر نحوه شکلگیری فقر و کوکان کار کمک کند و دیدگاه عمیقتری به آنان دهد. متأسفانه در «خورشید» اگرچه پدر معتاد، کاسبهای خلافکار، دزدهای خیابانی و کلی بزهکاری دیگر وجود دارد، اما خبری از تصمیمگیرندگان و مسئولان و کسی که بتواند مسئولیت این وضعیت را برعهده بگیرد نیست!
البته مجیدی برای اینکه در این زمینه دستخالی نباشد، شخصیتهای فرعی بیخاصیتی را در داستان گنجانده تا خیر و شر را به بدترین شکل ممکن به تصویر بکشد. جایی که شخصیت رفیعی بیآنکه منطقی برای قرارگیری در جایگاه خیر داشته باشد، تصمیم میگیرد در کنار علی و کودکان کار باشد و حتی از آن ها بیاموزد. شخصیت مدیر مدرسه نیز تصویری آشنا و کلیشهای از افرادی است که قصد دارند از بحران پله ساخته و به جایگاههای بالاتر برسند و در نهایت هاشم که کلاً آدم بدی است و میدانیم که فرجام آدم بد چه خواهد شد! متأسفانه «خورشید» از ساخت شخصیتهای چندبعدی ناتوان بوده و به خلق تیپ رضایت داده است.
مجیدی حتی در مدیریت خرده داستانها نیز دچار مشکل شده است. شخصیت مادر علی اضافهترین شخصیت فیلم با بازی طناز طباطبایی است که هیچ کارکردی در داستان ندارد و هیچچیز هم درباره او نمیدانیم. اشاره به ماجرای مهاجران افغان در ایران نیز بیآنکه پرداختی داشته باشد، صرفاً به بیان صورتمسئله خلاصه شده تا فیلمساز از این طریق بتواند بخشی از رنج و درد آن ها را روایت کند. دردی که مانند قصه اصلی فیلم، آسیبشناسی نشده و به حال خود رها میشوند.دراینبین شاید بهترین اتفاق «خورشید»، بازی روحالله زمانی در نقش اصلی فیلم است که چشمها را خیره میکند. بازیگری که کودک کار بوده و حال در مقابل دوربین درخشیده است. تجربه موفق مجید مجیدی در کار با نابازیگرها در «خورشید» به کمکش آمده تا بهترین بازی را از زمانی بگیرد و باید گفت که او ستاره بیچونوچرای فیلم است.
«خورشید» در مجموع به دلیل نگاه سطحی سازندگانش به مقوله فقر و کودکان کار، نمیتواند اثری شایسته تلقی شود. به نظر میرسد که مجیدی برخلاف زمانی که «بچههای آسمان» را ساخت، نتوانسته به درک درستی از شرایط کنونی اجتماع برسد و همان نگاه سانتیمانتال و مبتذل سینمای ایران به فقر و پایینشهر را در «خورشید» تکرار کرده است. مجیدی قصد داشته با استفاده از نام خورشید کنایهای را مطرح کند. اینکه مدرسه میتواند مانند ماجرای ابوالفضل، حکم طلوع خورشید را برای بچهها داشته باشد و در طرف دیگر، برای مدیران مدرسه کنایه از غروب خورشید و ازدسترفتن تمام دستاوردهایشان باشد. به صدا در آمدن زنگ در مدرسه خالی از دانشآموز شاید نماد خاموشی خورشید برای هر دو گروه باشد، اما بیش از همه تداعیگر صدای زنگی است که اعلام میکند مجیدی کماکان برای بازگشت به روزهای طلایی راهی طولانی در پیش دارد.
میثم کریمی
There are no comments yet