در بخشی از یادداشت سیامک رحمانی در روزنامه اعتماد میخوانیم:
طبیعی است که نهنگی در این قد و قواره باید برود در اقیانوس شنا کند. همه راهها هم که به آن سو ختم میشوند. انگشتها آن سو را نشان میدهند. تا حالا کی رفته که بخواهد برگردد. کدام هنرمند گردن کلفتی تا حالا سر اسب را برگردانده که بیاید اینجا و در چارچوبهای تنگ و ترش ما و با خطکشیها و به دلبخواه ما کار کند. یک نفر را اسم ببرید. نبوده. اینکه بهروز وثوقی میخواهد بیاید ایران و اینکه چهار تا خواننده و نوازنده میخواهند برگردند هم بابت این نیست که فکر میکنند اینجا با این قواعدش آشدهنسوزی است. به خاطر این نیست که میخواهند بگویند گور بابای کار کردن در اتمسفر متفاوت و ما خیلی دلمان میخواهد برویم برای شبکه سه فیلم بسازیم و برای خوشامد سازمان تبلیغات اسلامی سرود بخوانیم. بابت این است که آخر عمری میخواهند سر بر خاک آشنایی بگذارند. برگردیم سر فرهادی و اتفاقی که ممکن است برایش بیفتد و انتخابی که چه بسا – روزی، دور یا نزدیک- میگیرد. یک طرف برانداز و تندروی مخالف رژیم، از سرکوهی روشنفکر تا فعالان توییتری گمنام را داریم که به فرهادی بابت کجدار و مریزش سخت میگیرند و فشار میآورند و دشنام و طعنه نثارش میکنند. طرف دیگر رادیکالها و تبکردههای داخلی را داریم که حتی بابت جایزه گرفتنش هم لغاز میخوانند و تکه بارش میکنند و در صدا و سیمای مملکت تبریکی خشک و خالی بابت بزرگترین جوایز سینمایی دنیا به او نمیگویند. برآیند همه این بداخلاقیها و قضاوت کردنها قرار است بشود چی. که فرهادی از ایران برود و بشود اپوزیسیون و فیلم صد تا یک غاز بسازد؟ اینکه برود بنشیند ور دل محسن مخملباف و پای کمپینها را امضا بیندازد و در هر جشنوارهای منبر برود و علیه سیاست و حکومت حرف بزند.
There are no comments yet