«پیرپسر» تریلر روانشناختی هیجانانگیز درجه یکی است. ژانری که در سینمای ایران کمتر سراغش رفتهاند و آنهایی هم که رفتهاند چندان موفق از کار درنیامده.
اصل ماجرای «پیرپسر» تقابل قدیمی است. غلام باستانی، پدر خانواده، شر مطلق است. مردی که هیچ بویی از نیکی در رفتار و گفتار و کردار نبرده. حسن پورشیرازی در به تصویر کشیدن این شر مطلق غوغا کرده است. بازیاش نه در حد سیمرغ بلورین، که در حد و اندازههای اسکار است. جوری در نقش فرو رفته که از آل پاچینو و بهترین بازیگران متد اکتینگ دیدهایم. حرکاتش حتی جایی که دیالوگ ندارد، جزییات صورت و بخصوص چشمهایش حیرتانگیز است. انگار که شیطان را زنده کرده باشد. نماد پلیدی مطلق که حضورش برای همه مایهی شر است.
از آن طرف دو پسر مجرد خانه مانده دارد، یکی علی که پسر بزرگتر است و نماد خیر و نیکی. معتقد است که باید خشمش را کنترل کند. کتابخوان و روشن که یکی از بهترین بازیهای حامد بهداد است که با همیشهاش فرق دارد. کنترلشده و آرام. پسر کوچکتر رضا با بازی محمد ولیزادگان که پیش از این نمیشناختمش و چقدر عالی است، میان این دو است. میخواهد با شر بجنگد اما دستتنها نمیتواند. تا اینکه با آمدن زنی به خانهشان بالاخره مجبور میشوند رودرروی هم قرار بگیرند. یکی از بهترین حضورهای اخیر لیلا حاتمی در سینما در نقش زنی که زیباست و میداند که زیباست و دوست دارد که این را بشنود.
«پیرپسر» تریلر روانشناختی هیجانانگیز درجه یکی است. ژانری که در سینمای ایران کمتر سراغش رفتهاند و آنهایی هم که رفتهاند چندان موفق از کار درنیامده. انفعال این پسرها، واکنششان نسبت به زنها، رابطه با پدر همه از مباحث پیچیدهی روان است که چقدر خوب دراماتیک شده.
هر جمله و دیالوگ و موقعیت و شخصیتپردازی کاملا فکر شده است. همچنان که پلان به پلان فیلم هم برنامه و هدف دارد.
چند میزانسن به یادماندنی در فیلم وجود دارد. یکی وقتی سه مرد پشت سه شیشه ایستادهاند و ورود زن به خانه را میبینند. خیلی سینماست. نمونهاش در کل تاریخ سینمای ایران کم است. یا کل تنش زیر پوست فیلم در سکانس شام در خانهی رعنا، که چقدر تمیز حرارت بحث بالا میرود و بخشی از واقعیت آشکار میشود.
همین که در سینمای ایران فیلمی ساخته شده که سه ساعت و ده دقیقه مدت زمانش است اما در لوکیشنهای محدود جوری دکوپاژ شده که تو لحظهای حس نمیکنی چرا این سکانس کشدار است یا اصلا وجودش بیدلیل است و تمام مدت روی صندلی سینما زل زدهای به پرده و تازه هرچقدر به آخر فیلم نزدیکتر میشود آدرنالین خون تماشاگر بالا میرود، یک اتفاق است. فیلم که تمام میشود و در تیتراژ دوربین در آن ویرانکده میگردد و موسیقی آداجیوی ساموئل باربر پخش میشود، تماشاگر با تمام وجود سینما را تجربه کرده. سینما همانطور که ما شناختیم. قصهگو، برانگیزاننده، مبهوتکننده. هر بار تماشای یک فیلم واقعا سینمایی شبیه همان حس ورود قطار به ایستگاه است و ما همان مخاطبان برادران لومیر.