• کد خبر: 13951
  • گروه : اخبار , ویژه ها
  • تاریخ انتشار:30 اردیبهشت 1404 ساعت: 15:04

گم‌گشتگی خانواده معمولی در فصل هفتم!

فصل هفتم سریال «پایتخت» روایت‌گر بازگشت خانواده‌ معمولی به فضای داستانی آشنا اما با شرایطی متفاوت است.


 

فصل هفتم سریال «پایتخت» روایت‌گر بازگشت خانواده‌ معمولی به فضای داستانی آشنا اما با شرایطی متفاوت است. داستان با دعوت نقی معمولی، قهرمان سابق کشتی محلی، به مسابقات پیشکسوتان کشتی در کشور تاجیکستان آغاز می‌شود. سفر نقی به همراه اعضای خانواده‌اش به این کشور، نقطه‌ی آغاز تحولاتی تازه در خط داستانی این فصل است.

در جریان این سفر، ارسطو عامل، که همواره از شخصیت‌های محوری و مورد علاقه‌ی مخاطبان بوده است، به دختری تاجیک دل می‌بازد. این علاقه، بدون زمینه‌سازی عاطفی و منطقی، به سرعت به عقد رسمی می‌انجامد، اما دیری نمی‌پاید که این رابطه به بن‌بست می‌رسد. ارسطو بار دیگر وارد چرخه‌ای تکراری از عشق و شکست می‌شود، چرخه‌ای که در فصول پیشین نیز بارها تکرار شده بود، اما این بار بدون عمق یا شوخ‌طبعی لازم.

همزمان با این رویدادها، بهتاش و رحمت در فضای جدید، با چالش‌هایی مواجه می‌شوند که بیشتر رنگ و بوی شوخی‌های فرعی دارند تا پیش‌برنده‌ی خط اصلی داستان. حضور مجدد «اوس موسی» نیز که پیش‌تر در فصل‌های قبل غایب بود، در این فصل با نقش پررنگ‌تری همراه است. با این حال، شخصیت او نیز بیشتر به تیپی کلیشه‌ای از «مافیای محلی» نزدیک شده تا یک کاراکتر پیچیده‌ی داستانی.

در تهران نیز، بخش‌هایی از داستان ادامه می‌یابد. به‌ویژه حضور کودک خردسالی به نام «سالار معمولی» فرزند نقی و هما، که در روایت نقشی تازه و گاه جذاب ایفا می‌کند. سالار با بازی مهدیار کلائی، با شیرینی لهجه و بازی طبیعی‌اش، مورد توجه مخاطبان قرار می‌گیرد.

با وجود تعدد شخصیت‌ها و خطوط داستانی، فصل هفتم بیشتر از آن‌که بر پایه‌ی یک پیرنگ منسجم استوار باشد، ترکیبی از اپیزودهای جداگانه و موقعیت‌های طنزآمیز است که در بسیاری از موارد از منطق روایی کافی برخوردار نیستند. داستان‌هایی که آغاز می‌شوند بی‌آنکه لزوماً پایانی داشته باشند، و روابطی که شکل می‌گیرند بدون آن‌که به تعمیق منجر شوند، تصویر کلی روایت را به سمت پراکندگی و تکرار سوق می‌دهند.

تحلیل ساختار روایی و فیلمنامه در فصل هفتم «پایتخت»

یکی از جدی‌ترین نقاط افت سریال «پایتخت ۷» را می‌توان در ساختار روایی و کیفیت فیلمنامه جست‌وجو کرد. در حالی که فصول ابتدایی این مجموعه با روایتی پیوسته، پرکشش، و منسجم توانستند مخاطب را با داستانی چندلایه همراه کنند، فصل هفتم فاقد استخوان‌بندی محکم داستانی است. روایت این فصل، نه‌تنها از انسجام درونی لازم بی‌بهره است، بلکه از ضعف در پرداخت موقعیت‌ها و تحول شخصیت‌ها نیز رنج می‌برد.

داستان با فرضیه‌ای نسبتاً ساده آغاز می‌شود: سفر نقی معمولی به تاجیکستان برای شرکت در یک تورنمنت کشتی. اما این سفر، که می‌توانست به بستری برای ایجاد درام، کشمکش‌های بین‌فرهنگی و توسعه روابط میان شخصیت‌ها تبدیل شود، خیلی زود به روایت‌هایی پراکنده و شوخی‌محور فروکاسته می‌شود. فیلمنامه در شکل‌دهی گره‌های روایی ناتوان است و در نتیجه، نه گره‌افکنی‌ها تأثیرگذار هستند و نه گره‌گشایی‌ها قانع‌کننده.

از سوی دیگر، در روند روایت، هیچ مسیری روشن برای رشد یا تحول شخصیت‌ها مشاهده نمی‌شود. در فصول پیشین، شخصیت‌ها از دل بحران‌هایی ملموس و قابل‌باور عبور می‌کردند و رفتارهایشان تابع تجربه‌هایی قابل‌درک بود. اما در فصل هفتم، بسیاری از تصمیمات شخصیت‌ها ناگهانی، بی‌مقدمه و فاقد پیوست منطقی است. نمونه‌ی بارز آن، علاقه ناگهانی ارسطو به دختر تاجیک و ازدواج سریع اوست؛ رابطه‌ای که نه عمق دارد و نه دراماتیک است.

همچنین، فیلمنامه فاقد یک قوس روایی منسجم است. بسیاری از خطوط داستانی که آغاز می‌شوند، نیمه‌تمام رها می‌شوند. شخصیت‌هایی وارد می‌شوند بی‌آنکه نقشی محوری در پیشبرد روایت داشته باشند، و سکانس‌هایی طراحی می‌شود که بیشتر جنبه‌ی تزئینی دارند تا تقویت‌کننده‌ی تماتیک یا دراماتیک.

در نبود خشایار الوند، که تا پیش از درگذشتش یکی از ستون‌های اصلی نویسندگی سریال بود، به‌وضوح می‌توان خلأ یک قلم حرفه‌ای را در ساختار کلی روایت احساس کرد. تلاش‌های تنابنده و دیگر اعضای تیم برای جبران این فقدان قابل‌درک است، اما نتیجه نهایی چیزی نیست که بتواند به قوت و هماهنگی فصل‌های پیشین نزدیک شود.

نکته‌ی دیگر، استفاده‌ی افراطی از موقعیت‌های کمدی تکرارشونده است. فیلمنامه برای جبران ضعف روایت، به طنزهای سطحی، داد و فریادهای بی‌دلیل، و شوخی‌های کلیشه‌ای متوسل شده است که نه تنها باعث پیشبرد داستان نمی‌شوند، بلکه در مواردی روند روایت را متوقف و حتی تخریب می‌کنند.

در نهایت، فصل هفتم بیش از آن‌که ادامه‌ای شایسته برای روایت درخشان «پایتخت» باشد، یادآور تلاش ناموفق برای تکرار یک فرمول موفق بدون نوسازی واقعی در درون‌مایه، طرح و پیرنگ است. سریالی که روزگاری نماینده‌ی صدای مردم بود، حالا در قالب داستانی پراکنده، به سختی تلاش می‌کند تا خود را زنده نگه دارد.

تحلیل شخصیت‌پردازی و بازیگری در فصل هفتم

شخصیت‌پردازی، همواره از مهم‌ترین نقاط قوت سریال «پایتخت» بوده است. آن‌چه این مجموعه را از بسیاری از سریال‌های مشابه متمایز می‌کرد، نه فقط داستان، بلکه حضور شخصیت‌هایی زنده، ملموس و دوست‌داشتنی بود که مخاطب آن‌ها را همچون اعضای خانواده‌ی خود می‌پذیرفت. اما در فصل هفتم، این نقطه‌ی قوت، با چالش‌هایی جدی مواجه شده است.

نقی معمولی، با بازی محسن تنابنده، همچنان در مرکز روایت قرار دارد، اما در این فصل، شخصیت او از عمق پیشین فاصله گرفته است. رفتارهای تکراری، شوخی‌های بیش از حد اغراق‌شده، و واکنش‌هایی که گاه از منطق شخصیت فاصله دارند، باعث شده‌اند نقی دیگر همان پدر دلسوز، گاه لجباز و همیشه پرانرژی نباشد. گرچه تنابنده در اجرا همچنان کنترل‌شده ظاهر می‌شود، اما متأسفانه محتوای ارائه‌شده به او، ظرفیت‌های بازی‌اش را محدود کرده است.

ارسطو عامل نیز دچار تکرار درونی شده است. در فصول ابتدایی، او شخصیتی ساده‌دل، با طنازی خاص و گاه دارای لحظات احساسی قدرتمند بود. اما در فصل هفتم، شخصیتش درگیر یک داستان عاشقانه‌ی سطحی با دختری تاجیک می‌شود که نه ساختار مناسبی دارد، نه باورپذیری لازم را. این خط داستانی نه‌تنها هیچ تحول تازه‌ای به شخصیت اضافه نمی‌کند، بلکه او را در مسیر تکراری روابط بی‌نتیجه قرار می‌دهد. بازی احمد مهران‌فر نیز، با وجود تسلطش به نقش، نمی‌تواند خلأ عمق روان‌شناختی شخصیت را پر کند.

یکی از تصمیم‌های بحث‌برانگیز سریال، حذف شخصیت محبوب «بهبود فریبا» بود. حضور او در فصل‌های ابتدایی و بازگشتش در فصل ششم، با استقبال و بار عاطفی زیادی همراه شده بود. اما در فصل هفتم، حذف کامل او، آن هم بدون توضیح یا خداحافظی منطقی درون داستان، موجب گسست در بافت احساسی روایت شد. نبود بهبود نه‌تنها خلأ یک شخصیت محبوب را ایجاد کرد، بلکه بر روابط دیگر شخصیت‌ها نیز سایه انداخت.

اما شاید پرحاشیه‌ترین تغییر فصل هفتم، جایگزینی بازیگران نقش‌های سارا و نیکا باشد. سنا و سونیا حسینی، به‌عنوان چهره‌های جدید معرفی شدند، بدون آن‌که هیچ پیش‌زمینه‌ای در متن داستان برای این تغییر لحاظ شده باشد. مخاطبی که بیش از یک دهه با چهره‌ی واقعی سارا و نیکا خاطره داشت، حالا ناگهان با دو بازیگر تازه‌وارد مواجه می‌شود که نه از نظر ظاهر و بیان، و نه از منظر عاطفی، توان پر کردن جای خالی گذشته را ندارند. این تصمیم، بدون تدبیر روایی یا تلاش برای جا انداختن تغییر، منجر به عدم پذیرش شخصیت‌های جدید شد و پیوستگی حسی سریال را خدشه‌دار کرد.

در ادامه‌ی همین روند، تغییر بازیگر نقش بهروز فریبا – پسر بهبود – نیز بدون هیچ اشاره یا توضیحی انجام شد. چهره‌ی جدید این شخصیت، نه تنها با نسخه‌ی پیشین متفاوت است، بلکه ویژگی‌های شخصیتی او نیز دچار تغییر شده‌اند. بهروز در این فصل نه کارکرد دراماتیکی دارد، نه طنزآفرینی، و نه حضور مؤثر. این تصمیم، اگرچه شاید در نگاه اول جزئی به نظر برسد، اما برای مخاطبی که به رشد این شخصیت در طول سال‌ها عادت کرده، ضربه‌ای به یکپارچگی شخصیت‌ها و دنیای سریال محسوب می‌شود.

در میان این همه تغییر و تکرار، تنها نقطه‌ی روشنی که در حوزه شخصیت‌پردازی قابل‌ذکر است، ورود شخصیت جدید «سالار معمولی» است. بازی طبیعی مهدیار کلائی، لهجه شیرین و رفتار کودکانه‌اش، موجب شده تا لحظاتی از لطافت و طراوت به روایت تزریق شود. هرچند نقش او هنوز محدود و حاشیه‌ای است، اما حضورش نشان می‌دهد که با انتخاب‌های درست، می‌توان همچنان شخصیت‌هایی تازه و قابل‌دوست‌داشتن به «پایتخت» اضافه کرد.

در مجموع، فصل هفتم از نظر شخصیت‌پردازی، نه‌تنها نتوانسته راه پیشرفت فصول قبلی را ادامه دهد، بلکه با تصمیمات غیرمنطقی و تغییرات ناگهانی، از پیوستگی و باورپذیری شخصیت‌ها نیز کاسته است. مخاطبی که با شخصیت‌ها زندگی کرده، حالا آن‌ها را یا غایب می‌بیند، یا دگرگون‌شده، یا سطحی‌تر از آنچه پیش‌تر می‌شناخت.

تحلیل کارگردانی، فضاسازی و موسیقی

در سریال‌های بلندمدت، کارگردانی نقش تعیین‌کننده‌ای در حفظ هماهنگی میان روایت، بازیگری، فضاسازی و ریتم کلی اثر دارد. سیروس مقدم، کارگردانی که از ابتدا سکان هدایت «پایتخت» را برعهده داشته، توانسته بود در فصول ابتدایی ترکیبی متعادل از واقع‌گرایی اجتماعی، زبان بصری ساده اما دقیق، و فضاسازی بومی را ارائه دهد. اما در فصل هفتم، به نظر می‌رسد این هماهنگی و انسجام بسیار دچار افت شده است.

از منظر کارگردانی، ساختار تصویری این فصل به‌شدت تکراری و ساده‌سازی‌شده به‌نظر می‌رسد. قاب‌بندی‌ها، دکوپاژها و حرکات دوربین در بسیاری از سکانس‌ها نه تنها فاقد تنوع‌اند، بلکه گاه بدون منطق بصری یا دراماتیک انتخاب شده‌اند. بسیاری از سکانس‌ها با نمای بسته از چهره‌ها، بدون توجه به محیط یا میزانسن طراحی شده‌اند و فضاسازی درونی صحنه‌ها اغلب تخت، شلوغ یا بی‌هویت است.

انتخاب لوکیشن تاجیکستان می‌توانست فرصتی ارزشمند برای غنای بصری و فرهنگی روایت باشد، اما این پتانسیل به‌خوبی استفاده نشده است. تصاویری محدود و عمدتاً بی‌ارتباط با بستر فرهنگی کشور میزبان، باعث شده‌اند حضور در تاجیکستان بیشتر شبیه یک سفر سطحی و توریستی به‌نظر برسد تا بستری برای درام. تعامل فرهنگی، زبان، تفاوت‌های اجتماعی یا حتی تضادهای موقعیتی در لوکیشن جدید، همه به‌شکل بالقوه در اختیار سازندگان بود، اما اغلب یا نادیده گرفته شده یا به شوخی‌های ساده‌لوحانه تقلیل یافته‌اند.

از سوی دیگر، بخش‌هایی از داستان که در ایران می‌گذرد نیز دچار ضعف فضاسازی است. خانه خانواده معمولی، که در فصول پیشین با چیدمانی آشنا و زندگی‌وار، حس خانه را منتقل می‌کرد، حالا بیشتر شبیه دکور می‌نماید. طراحی صحنه‌ها ساده و گاه شتاب‌زده است و رنگ و بافتی که در فصول قبل به محیط گرما می‌بخشید، این بار حضور کمرنگ‌تری دارد.

در نقطه‌ی مقابل، موسیقی سریال همچنان یکی از نقاط قوت اصلی باقی مانده است. آریا عظیمی‌نژاد، آهنگسازی که از ابتدای سریال همراه آن بوده، در فصل هفتم نیز با درک بالای خود از لحن احساسی و بومی اثر، توانسته است فضایی صوتی خلق کند که تا حدودی کمبودهای روایی و تصویری را جبران می‌کند. تم‌های موسیقایی با بهره‌گیری از سازهای محلی، در لحظات کلیدی به انتقال عواطف کمک کرده و در بعضی از سکانس‌ها، احساسی را منتقل می‌کنند که فیلمنامه یا بازیگری قادر به انجام آن نیست.

تیتراژ پایانی فصل هفتم نیز با تلفیق تصاویر گذشته و حال، تلاشی برای برقراری پیوند نوستالژیک با بیننده دارد. اگرچه برخی آن را موفق می‌دانند، اما بخشی از مخاطبان معتقدند که این تیتراژ بیش از آن‌که به خلق فضای تازه کمک کند، سعی در جبران فقدان حس مشترک فصل‌های گذشته دارد.

در مجموع، کارگردانی فصل هفتم دچار نوعی بی‌انگیزگی و سهل‌انگاری در پرداخت بصری شده است. فضاسازی‌های ضعیف، استفاده‌نکردن از فرصت‌های لوکیشنی، و عدم نوآوری در اجرا، موجب شده‌اند تا سریال از سطح استانداردهای تصویری و کارگردانی پیشین خود عقب‌ بماند. با این حال، موسیقی همچنان به‌عنوان نیرویی نجات‌بخش، در حفظ عاطفه‌ی اثر و انتقال فضای سریال نقشی کلیدی ایفا می‌کند.

تحلیل طنز، زبان و لهجه

طنز در فصل‌های اولیه «پایتخت»، اغلب از نوع «طنز موقعیت« (Sitcom)بود، برآمده از تضادها، شرایط، ناکامی‌ها، و کنش‌های طبیعی شخصیت‌ها. وقتی نقی در تهران کار می‌کرد، ارسطو گواهی‌نامه نداشت، یا بهبود به مأموریت آفریقایی می‌رفت، خنده‌ها واقعی بودند چون موقعیت‌ها واقعی، تلخ و همذات‌پندار بودند. اما در فصل هفتم، این نوع طنز جای خود را به شوخی‌های اغراق‌شده، رفتارهای غیرواقعی، و دیالوگ‌های بدون زمینه داده است.

بسیاری از سکانس‌ها بر پایه‌ی تکرار شوخی‌های شناخته‌شده یا داد و فریادهای بدون منطق طراحی شده‌اند. نمونه‌ی بارز آن، سکانس‌های فریادهای مکرر نقی، اغراق در رفتار ارسطو، یا شوخی‌های تکراری اوس موسی است. این رفتارها، به‌جای آن‌که لحظه‌ای کمیک و جذاب خلق کنند، گاه برای مخاطب خسته‌کننده و بی‌اثر می‌شوند.

نکته مهم دیگر، نحوه استفاده از زبان و لهجه بومی است؛ لهجه مازندرانی در فصل‌های اول، نه‌فقط یک ابزار زبانی، بلکه عنصری فرهنگی بود که به شخصیت‌ها هویت می‌داد. گفت‌وگوهای ساده اما پرجزییات، اصطلاحات بومی، واژه‌سازی‌های خلاقانه و تکیه‌کلام‌های بومی، همه به باورپذیری و جذابیت روایت کمک می‌کردند. در فصل هفتم، اگرچه همچنان لهجه مازندرانی حضور دارد، اما استفاده از آن سطحی‌تر شده و گاه صرفاً به‌عنوان ابزار کمدی استفاده می‌شود.

شخصیت سالار معمولی، پسر خردسال نقی و هما، یکی از معدود نمونه‌های موفق استفاده از زبان در این فصل است. لهجه‌ی طبیعی او، همراه با بیان کودکانه و واکنش‌های بی‌واسطه، به لحظاتی از طراوت و خنده‌ی سالم در سریال منجر می‌شود. بازی مهدیار کلائی، از منظر زبانی و کمیک، مثال خوبی از بازگشت به اصالت طنز «پایتخت» است—اما متأسفانه این موفقیت در دیگر شخصیت‌ها تکرار نشده است.

از سوی دیگر، شوخی‌های سطحی و نامربوط فرهنگی نیز در این فصل افزایش یافته‌اند. برخی از شوخی‌ها با لهجه و فرهنگ تاجیکی، به‌جای آن‌که سازنده و تعامل‌محور باشند، بیشتر به طنز ناآگاهانه و گاه کلیشه‌ای بدل شده‌اند. این موضوع در برخی محافل حتی به نقدهای فرهنگی درباره‌ی نوع نگاه سریال به «دیگری» منجر شد.

در نهایت، باید گفت طنز فصل هفتم «پایتخت» از آن انسجام، عمق و ظرافت گذشته فاصله گرفته است. اگرچه سریال همچنان تلاش دارد مخاطب را بخنداند، اما خنده‌هایی که از دل موقعیت‌های واقعی، زبان بومی و فرهنگ مشترک بیرون می‌آمد، جای خود را به تلاش‌هایی برای خنده‌های مکانیکی داده‌اند. اگر «پایتخت» بخواهد در فصل‌های آتی جایگاه خود را حفظ کند، ناگزیر است به ریشه‌های زبانی و طنازانه‌ی اصیل خود بازگردد؛ جایی که زبان، ابزار بیان زندگی بود، نه صرفاً وسیله‌ی خنداندن.

حواشی و واکنش‌ها به فصل هفتم؛ از گستردگی تبلیغات تا حذف شخصیت‌ها

فصل هفتم سریال «پایتخت»، در کنار محتوای نمایشی خود، با موجی از حواشی رسانه‌ای، اعتراضات رسمی، نقدهای فنی و بازخوردهای مردمی مواجه شد که وجهی مهم و غیرقابل انکار از تجربه‌ی این فصل را تشکیل می‌دهد. در واقع، سریال نه فقط از منظر داستان‌پردازی و ساختار فنی مورد ارزیابی قرار گرفت، بلکه در سطح رسانه‌ای نیز به یکی از پرواکنش‌ترین مجموعه‌های نوروزی سال تبدیل شد.

یکی از نخستین حواشی، مربوط به جایگزینی ناگهانی بازیگران نقش‌های سارا و نیکا بود؛ دو شخصیتی که از دوران کودکی در سریال حضور داشتند و برای مخاطبان، نوعی پیوند احساسی و خاطره‌انگیز ایجاد کرده بودند. انتخاب بازیگران جدید بدون هرگونه زمینه‌سازی در روایت یا تلاش برای توجیه منطقی آن، باعث شد این تغییر نه‌تنها به چشم نیاید، بلکه نوعی شکستن پیوست داستانی تلقی شود. واکنش مخاطبان در شبکه‌های اجتماعی، عمدتاً منفی و مبتنی بر نارضایتی از این تصمیم بود؛ تصمیمی که به‌زعم بسیاری، بیش از آن‌که فنی باشد، نوعی بی‌توجهی به حافظه‌ی عاطفی مخاطب بود.

در ادامه‌ی این روند، حذف شخصیت «بهبود فریبا» نیز بدون هرگونه توضیح داستانی، بار دیگر این احساس بی‌توجهی به پیوستگی‌های روایی را تشدید کرد. بازگشت بهبود در فصل ششم با هیجان و استقبال زیادی همراه بود، اما در فصل هفتم، نبود او نه تنها از نظر احساسی، بلکه در سطح روابط شخصیت‌ها نیز خلأ محسوسی ایجاد کرد. تغییر بازیگر نقش بهروز فریبا نیز، بی‌تأثیر در این گسست نبود؛ شخصیتی که پیش‌تر با بازی پارسا جعفری شناخته شده بود، اینک با چهره‌ای کاملاً متفاوت و بدون حفظ ویژگی‌های شخصیتی گذشته بازگشت، و از دید بسیاری از مخاطبان، به کاراکتری بی‌اثر و حاشیه‌ای تبدیل شد.

در کنار این تغییرات در ترکیب بازیگران، یکی از پُرحجم‌ترین انتقادات به پخش فصل هفتم، مربوط به فراوانی آگهی‌های بازرگانی در طول قسمت‌ها بود. سریال در بازه‌هایی آن‌قدر وقفه تبلیغاتی داشت که مخاطبان در فضای مجازی آن را به طنز، «پایتخت با طعم بازرگانی» نامیدند. این میزان از تبلیغات، نه‌تنها ریتم سریال را مختل می‌کرد، بلکه حسی از بی‌احترامی به مخاطب ایجاد می‌کرد که به‌جای اولویت دادن به روایت و تجربه‌ی تماشا، جنبه‌ی تجاری اثر برجسته‌تر شده است.

از حواشی رسانه‌ای فراتر، فصل هفتم حتی با اعتراضات رسمی نیز روبه‌رو شد. یکی از این واکنش‌ها مربوط به سازمان نظام روان‌شناسی و مشاوره ایران بود که در نامه‌ای رسمی به رئیس صداوسیما، نسبت به نمایش اغراق‌آمیز و تحقیرآمیز برخی رفتارها و شوخی‌ها اعتراض کرد. در این نامه، اشاره شد که برخی صحنه‌ها می‌تواند موجب سوءبرداشت درباره حرفه‌ی مشاوره و روان‌شناسی شده و تأثیر منفی فرهنگی به همراه داشته باشد. این واکنش، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌ها یافت و نشانه‌ای جدی از حساسیت حرفه‌ای نسبت به محتوای ارائه‌شده در سریال بود.

در سطح رسانه‌ای و نقدهای تخصصی نیز، نگاه‌ها به فصل هفتم عمدتاً انتقادی بود. بسیاری از منتقدان تلویزیونی، ضعف انسجام فیلمنامه، تکرار شوخی‌ها، بی‌هدفی داستان و فقدان منطق در خطوط روایی را از جمله ایرادات ساختاری این فصل برشمردند. برخی نیز به استفاده‌نکردن درست از ظرفیت لوکیشن تاجیکستان، سطحی بودن پرداخت‌های فرهنگی، و عدم حضور مؤثر شخصیت‌های زن انتقاد داشتند.

در شبکه‌های اجتماعی نیز، بازتاب‌ها بسیار گسترده بود. کاربران عادی، در کنار طرفداران قدیمی سریال، اغلب نسبت به افت کیفی آن ابراز تأسف کردند و در عین حال، بر لزوم بازگشت سریال به ریشه‌های اصیل خود تأکید داشتند. البته در این میان، برخی نیز از نقاط مثبتی چون حضور شخصیت کودک سالار معمولی، موسیقی دل‌نشین آریا عظیمی‌نژاد و تلاش تیم بازیگری برای حفظ فضای سریال قدردانی کردند.

در مجموع، حواشی فصل هفتم «پایتخت»، نه صرفاً پیرامون سریال، بلکه بخشی از تجربه‌ی تماشای آن برای مخاطب بود. این حجم از واکنش‌ها نشان‌دهنده‌ی جایگاه خاص سریال در حافظه‌ی فرهنگی جامعه است—سریالی که شاید دیگر نتوان آن را نادیده گرفت، حتی اگر کیفیت محتوایش زیر سؤال برود.

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها