در این گزارش به بررسی سریال آبان پرداختهایم.
سال ۱۹۹۳ میلادی معادل ۱۳۷۲ شمسی است و فیلمی به نام «پیشنهاد بیشرمانه» (Indecent Proposal) در هالیوود ساخته شده است. رابرت ردفورد پنجاه و هفت ساله با چین و چروک دور چشم و دمی مورِ سی و یک سالهی پساشهرتِ فیلم «روح» نقش اول فیلم را بازی میکنند، و وودی هارلسونِ جوان، نقش یک شخصیت محوری دیگر را. فیلم همانطور که از عنوانش پیداست، درباره یک پیشنهاد بیشرمانه است؛ پیشنهاد بیشرمانه یک مرد قدرتمند و ثروتمند مشهور به نام جان گیج (ردفورد) به زن و شوهری به نام دایانا و دیوید (مور و هارلسون) که در ازای یک میلیون دلار، یک شب را با دایانا سپری کند. این زوج مشکل مالی دارند، اندک پولشان را در قمار از دست دادهاند و دقیقاً نیازمند همین یک میلیون دلار هستند. حالا باید تصمیم بگیرند که آیا این پیشنهاد بیشرمانه را که زندگیشان را دگرگون خواهد کرد، بپذیرند یا بهکل فراموشاش کنند. سال ۱۴۰۳ شمسی معادل ۲۰۲۵ میلادی است و سریالی به نام «آبان» از شبکه نمایش خانگی ایران در حال پخش است. شهاب حسینی پنجاه و یک ساله با ردپای میانسالی بر چهره، ستاره سریال و بازیگر نقش شخصیت اصلی مرد است. لاله مرزبان سی و یک ساله که بازیگری جدید محسوب میشود، بعد از «نگهبان شب» رضا میرکریمی و «بیهمهچیز» محسن قرائی، نقش شخصیت اصلی زن را بازی میکند و میرسعید مولویان (بازیگر سریال «خاتون» و فیلم «جنگل پرتقال») نقش شخصیت محوری دیگر را. سریال درباره پیشنهاد بیشرمانه یک مرد قدرتمند و ثروتمند مافیایی به نام فریبرز ثابت (حسینی) به یک زن، آبان اسفندیاری (مرزبان) است که به خاطر کارش نیازمند کمک مالی است. پیشنهاد بیشرمانه شرطی است که ثابت در قرارداد کاری با آبان میگذارد؛ اینکه باید از همسرش، امیر پرتوی (مولویان) جدا شود. حالا آبان باید تصمیم بگیرد که آیا این پیشنهاد را بپذیرد یا بهکل فراموشاش کند.
وقتی سال ۱۹۹۳ فیلم عاشقانه اروتیک «پیشنهاد بیشرمانه» بر اساس رمان جک انجلهارت (چاپ ۱۹۸۸) به نمایش درآمد، منتقدان به شدت آن را کوبیدند. در وهله نخست، قصه را باورناپذیر خواندند و فیلمنامه را ضعیف با شخصیتپردازی ضعیفتر که فقط به لطف بازی ردفورد و مور و شیمی خوبشان بر پرده سینما سرپا نگه داشته میشود.مخاطبان اما نظر دیگری داشتند و فیلم به یکی از پرفروشترین فیلمهای سال اکران خود و موفقیتی جهانی تبدیل شد. جذابیتی در این خط داستانی با بازیگران ستارهاش (به جز هارلسون که منتقدان بازیاش را ضعیف و پیشبینیشده خواندند) وجود داشت که با وجود بیمنطقی و آبکی بودنش میتوانست با مخاطبان زیادی ارتباط برقرار کند. در ایران، به طور ویژه حضور رابرت ردفورد، بازیگر قدیمی سینما، و طبعاً خط داستانیاش این فیلم را بر سر زبانها انداخت. حالا سی سال بعد سریالی در شبکه نمایش خانگی ما ساخته شده که با تغییراتی در همین خط داستانی و با چند ستاره سینما، نسخه ایرانی/امروزی همان فیلم است که طبعاً جذابیتهای اروتیک آن فیلم را هم نمیتواند داشته باشد. اما همچون فیلم «پیشنهاد بیشرمانه» ویژگیهایی دارد که روی کاغذ مخاطب را به خودش جذب میکند.
کپیبرداری یا کمی محترمانهترش برداشت بیاجازه از فیلمهای هالیوودی در سینما و تلویزیون ایران اتفاق جدیدی نیست. این در شبکه نمایش خانگی که مدیوم نمایشی جدیدتری است هم اتفاق افتاده است. به این پرسش که چرا امروز عدهای تصمیم گرفتند فیلم «پیشنهاد بیشرمانه» را با کمی دخل و تصرف و بهمراتب بیمنطقتر، به سریال شبکه نمایش خانگی تبدیل کنند، باید در گفتوگویی مفصل با نویسندگان و تهیهکننده سریال مشخص شود. اما ایده این نوپیشنهاد بیشرمانه پیش از این یک بار دیگر در شبکه نمایش خانگی در سریال موفق «میخواهم زنده بمانم» شهرام شاهحسینی امتحان پس داده بود؛ سریالی که البته متن و شخصیتپردازی قویای داشت که با بازی خوب مجموعه بازیگران سریال به طور ویژه حامد بهداد در نقش مرد منفور قصه تبدیل به سریال موفق و پرطرفداری شد. البته شباهت «میخواهم زنده بمانم» و «آبان» فقط در پیشنهاد بیشرمانه یک مرد مافیایی کاریزماتیک به یک زوج بیپناه و محتاج است. سریال آبان آشکارا از فیلمنامه «پیشنهاد بیشرمانه» استفاده کرده است.
فیلم «پیشنهاد بیشرمانه» با پایانبندی خوشبینانهاش میخواهد پیروزی عشق بر پول را جشن بگیرد. از بخشش در عشق بگوید و این پیام مهم را به مخاطبانش برساند که با پول نمیشود همهچیز را خرید. فیلم روی موضوعاتی همچون اختلاف طبقاتی، رویای امریکایی، بحران اقتصادی و معضلاتش و ماهیت بالقوه مخرب سیستم سرمایهداری که شخصیت جان گیج نماینده آن است، تمرکز دارد. زوج این فیلم که دلدادههای دبیرستانیاند، همچون تمام زوجهای جوان دنیا در تلاش برای ساختن یک زندگی خوب و عاشقانهاند و تنها و مهمترین داراییشان عشق است. دایانا در کار املاک و مستغلات است و دیوید میخواهد معمار شود. یک زمین دارند که میخواهند در آن خانه بسازند. اما بحران اقتصادی شروع میشود و هر دو بیکار میشوند. زمینشان دارد از دستشان میرود و برای آنکه بتوانند حفظش کنند به پول هنگفتی نیاز دارند. تصمیم میگیرند تمام پولشان را ببرند در لاس وگاس تا در قمار بیشترش کنند. اما تمام پولشان را آنجا میبازند. همزمان جان گیج که یک غول سرمایهدار است، در آن قمارخانه اقامت دارد و در حال بازی و کار است. او دایانا را در حال برانداز کردن یک پیراهن گرانقیمت که توانایی خریدش را ندارد میبیند و از او خوشاش میآید. گیج او و همسرش را زیر نظر میگیرد، به آنها نزدیک میشود و به مهمانی دعوتشان میکند. دایانا و دیوید میخواهند همان شب لاس وگاس را ترک کنند اما گیج ازشان میخواهد که بمانند. برایشان سوئیت اجاره میکند، به مهمانی دعوتشان میکند و پیراهن کذایی را هم برای دایانا میخرد و به اتاقشان میفرستد.
سازندگان سریال «آبان» طبعاً از گفتمان نزاکت سیاسی امروز آگاهاند. بنابراین، تغییر مهمی در فیلمنامه ایجاد کردهاند. اینجا به جای آنکه مشکل مالی از جانب مرد باشد، مسئله زن است. در واقع، آبان یک نابغه است که با هوش مصنوعی الگوریتمی برای سرمایهگذاری و کسب سود در بازارهای مالی طراحی کرده و قصد سرمایهگذاری روی آن را دارد. اما خودش و همسرش که یک معلم زبان ساده است، چنین سرمایهای را ندارند و پیش از این با یک شخص به ظاهر کلاهبردار که معلوم نیست کیست و از کجا آمده است، قراردادی بسته و حالا دچار مشکل شده است. ظاهراً برنامه آنجور که آبان پیشبینی کرده بود، پیش نرفته و سرمایهگذار نامحترم بیرحم چکهای میلیاردی آبان را برگشت زده و اگر ظرف مدتزمان کوتاهی، مبلغ اولیه را به سرمایهگذارش برنگرداند باید به زندان برود.
حتی اگر مقصود نویسندگان به نمایش گذاشتن مشکلات نخبهها و و نوابغ کشور در جذب سرمایه برای اختراعاتشان باشد که باعث میشود در موقعیت آسیبپذیر قرار بگیرند، این سناریو باز هم با عقل جور در نمیآید. چون آسیبپذیری بهخصوص برای یک سری آدم تحصیلکرده و باهوش لزوماً نباید منجر به حماقت شود. مگر آنکه فریب خورده باشند که ما هنوز در سریال ندیدیم قرارداد اولیه آبان با سرمایهگذار بیرحم چگونه شکل گرفته است. کسی هم اشارهای به آن نکرده است. شروع سریال به قدری در تمام این جزئیات مبهم عمل میکند که نه مشخص است پروژه آبان دقیقاً چیست و نه پسزمینه ارتباط با سرمایهگذار اولی و نزولخوار را نشان میدهد. در واقع، شتابزده و بیمنطق مخاطب را وارد قصه میکند تا خیلی سریع به خط داستانی اصلی، یعنی ورود شخصیت شهاب حسینی و پیشنهاد بیشرمانهاش برسد. و در تمام این لحظات مخصوصاً و قویاً تلاش میکند که ثابت کند شوهر آبان مرد بیعرضهای است که توانایی محافظت از همسر و خانوادهاش را ندارد. چون در دستانش چیزی جز عشق ندارد و عشق هم در این موقعیت به کار هیچکس نمیآید. حتی خود عشاق قصه را هم از خطر مصون نگه نمیدارد.
سریال «آبان» همچون «پیشنهاد بیشرمانه» تنها به لطف ستارگان سینماییاش است که کمی استوار میماند. شهاب حسینی البته نمایشی و اغراقشده بازی میکند اما درک درستی از شخصیتش دارد و کارش را بلد است. امین حیایی در نقش مکمل حتی بهتر از حسینی عمل میکند. لاله مرزبان در گفتوگوهای برنده و هالیوودیاش با شهاب حسینی خوب ظاهر میشود اما وقتی پای احساسات میآید، بیشتر ادای احساسات را درمیآورد. مثل ادای عصبانی شدن. با وجود اصراری که سریال در وابستگی دخترش به او دارد، ما به هیچ وجه شاهد این ارتباط عمیق عاطفی نیستیم که این بیشتر ضعف فیلمنامه است. ارتباط عاشقانه میان او و همسرش هم فقط در یک یا دو سکانس عاشقانه و چند کلام عاشقانه به نمایش گذاشته میشود که از طرف امیر قویتر است تا آبان. به نظر میرسد شغل و پروژه آبان برایش مهمتر از خانوادهاش است که ایرادی ندارد. فقط با گفتمان فمینیستی زن مستقل در تضاد است. چرا یک زن نابغه بلندپرواز (این نبوغ کجاست؟) باید در دپارتمان احساس بلنگد و خانوادهاش را تا این اندازه در معرض خطر بیندازد؟ این چه جور آیندهنگری برای خانواده است که نتیجهاش چنین فاجعهای است؟ میرسعید مولویان انتخاب بسیار مناسبی برای نقش امیر است؛ او مرد ذلیل زبون را در این نمایش سادیستی قدرت و شهوت خوب به تصویر کشیده است.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است