فیلم «چمدان» با بازی تارون اجرتون و جیسون بیتمن یادآور فیلمهای اکشن و مهیج اوایل قرن ۲۱ام است که شب کریسمس را برای شخصیتهای خود جهنمی میکند.
فیلم «چمدان» داستان افسر جوان اداره امنیت حمل و نقل را دنبال میکند که مجبور میشود در شب کریسمس اجازه ورود نوعی عامل عصبی به هواپیما را بدهد و او حالا تلاش میکند تا مانع این حمله تروریستی شود و همچنین از خانواده خود محافظت کند. موضوع و داستان فیلم از همان ابتدا یادآور آثار اوایل قرن ۲۱ میلادی است که در آن شاهد تهدید تروریستی و مرگباری هستیم که در آن زمان رونق پیدا کرده بود. حالا فیلم چمدان میخواهد با ژائومه کولت-سرا روی صندلی کارگردانی و بازیگرانی مثل تارون اجرتون و جیسون بیتمن این روزها را بازسازی کند.
اما آیا این فیلم اکشن مهیج موفق عمل کرده است؟ فیلم شروع آرامی دارد و در ابتدا شخصیت اصلی را معرفی میکند که بهصورت کلی با یک شخصیت کاملا کلیشهای طرف هستیم که البته نمیتوان چندان ایرادی هم گرفت؛ در هر حال در چنین فیلمهایی خیلی سخت است که بتوان شخصیت یا داستان خیلی متفاوت و ساختار شکنی روایت کرد و در عوض سازندگان میتوانند در بخشهای دیگر این موضوع را جبران کنند. فیلم پس از شروع آرام و طبق انتظاری که از آن میرود، کم کم وارد مسیر اصلی میشود و در آن شاهد شکل گرفتن یک حمله تروریستی هستیم که کسی انتظار آن را ندارد.
فیلم «چمدان» به راحتی یک فضای کاملا تنشزا را تقدیم بیننده میکند و باعث میشود فیلم مسیری مثبت و جذابی را دنبال کند. با اینکه باید در همان ابتدا گفت بخشهایی از نوع نفوذ هکری بسیار راحت به فرودگاه و کنترل شخصیت اصلی تا حدی احمقانه بهنظر میرسد، اما فیلم تا حدی برای تحقق آن فضای تنشزا و ایجاد حس تعلیق به آن نیاز دارد و از آن هم به خوبی استفاده میکند. با اینکه فیلم از همان ابتدا مشکلات زیادی در فیلمنامه و منطق خود دارد و اگر با کمی دقت نگاه کنیم میتوانیم اشتباهات و گافهای زیادی را متوجه شویم.
اما در عوض از همان ابتدا از این اشتباهات در جهت سرگرم کردن بیننده بهره میبرد. با شروع داستان اصلی فیلم شروع به آزمایش توانایی شخصیت اصلی در یافتن فرد اصلی پشت ماجرای حمله میکند. با اینکه بیننده تا حدی از همان ابتدا میتواند شخصیت مرموز فیلم را مشاهده کند، اما بازی موش و گربه او با شخصیت اصلی داستان تبدیل به یک نقطه قوت میشود. نکته قابل توجه در مورد روند داستانی فیلم این است که هرگز نمیخواهد بیش از حد روی یک قضیه پافشاری کند.
بهطور مثال نمیخواهد کل روند فیلم را به بخشی اختصاص دهد که شخصیت تارون اجرتون نمیتواند کاری انجام دهد یا اینکه نمیتواند شخصیت جیسون بیتمن را پیدا کند. درست است که مرموز بودن یکی از اولین نکات برجسته شخصیت شرور فیلم است، اما درست زمانیکه مشخص میشود او دقیقا در چه مکانی قرار دارد، بهجای اینکه به شکلی احمقانه غیب شود، با بیرحمی به شخصیت اصلی فیلم نشان میدهد که او اکنون رئیس است و صرفا یافتن او قرار نیست کمکی به او کند. همین نکات باعث میشود تا با پنهان کردن بی مورد او شاهد از بین رفتن چنین پتانسیلهایی نباشیم
درواقع این بازی موش و گربه قرار است روندی تنشزا و جذابی را خلق کند و سازندگان در دو پرده اول فیلم بهخوبی توانستهاند از پتانسیل کلی فیلم استفاده کنند. صد البته حضور بازیگرانی مثل تارون اجرتون و جیسون بیتمن هم در این قضیه بیتاثیر نیست و درواقع نقطه قوت فیلم هستند. این زوج در تمام دقایق فیلم تلاش میکنند تا بیننده فیلم را جدی بگیرد و حتی مشکلات کلی فیلم را نادیده بگیریم. در مجموع خارج از این دو بازیگر، مابقی شخصیتها و بازیگران تا حد زیادی فاصله دارند که بخشی از آن بدون شک از مشکلات فیلمنامه است.
بهطور مثال ما همزمان در حال تماشای خط داستانی دوم فیلم هستیم که یک کارآگاه در حال بررسی یک پرونده است که درنهایت این پرونده به اتفاقات تروریستی فرودگاه مرتبط میشود. سازندگان نمیتوانند ارتباط معناداری بین دو این بخش ایجاد کنند و متاسفانه بودن این بخش تنها اضافه کردن دقایق بیشتر به فیلم بوده است. درواقع این صحنهها بیشتر باعث دوری ما از خط اصلی داستانی میشود؛ درحالیکه این بخش میتوانست به موازات باعث روایت بهتر و قویتر فیلم شود که متاسفانه استفاده درستی از آن نشده است.
اما این تازه شروع مشکلات فیلم است. با اینکه بخش تنش در فیلم بهطور کلی کمرنگ نمیشود و کمکم شخصیتها درگیری فیزیکی بیشتری پیدا میکنند و حتی شاهد بیرحمی بیشتری در مورد شخصیت شرور فیلم هستیم، اما فیلم رفتهرفته یک اشتباه میکند. درواقع سناریو فیلم به شکلی است که قابل انتظار است در یک نقطه فیلم وارد مسیری بیپایان شود که ممکن است این ایده درنهایت جواب دهد یا اینکه درنهایت شکست بخورد. از یک نقطه شخصیتها تصمیمات متفاوتی میگیرند که باعث میشود سوالاتی در ذهن بیننده ایجاد شود که چرا فیلم به یکباره تصمیم گرفت از مسیر خود خارج شود.
بهنظر میرسد که سازندگان از یک نقطه بیشتر بهدنبال صحنههای اکشن و درگیری بیشتری هستند بهجای اینکه مسیر دو بخش اول فیلم را دنبال کنند. درست است که فیلم همچنان سرگرمکننده است و هیجان ابتدای فیلم را حفظ میکند، اما دلیل جذابیت اصلی فیلم در ادامه فراموش میشود و فیلم اکنون بیشتر مثل یک فیلم ماموریت غیر ممکن است شده است که یک مامور فرودگاه قرار است کار ایتن هانت را در اینجا انجام دهد. بااینحال این موضوعع خلاف ماهیت فیلم در دو بخش ابتدایی است.
درست است که برنامه تروریستی کلی فیلم کمی ساده و سطحی است، اما در هر حال فیلم روندی را دنبال میکند که باعث میشود تنش دو شخصیت برای مانع شدن و جلو بردن یک هدف شکل بگیرد و همین نقطه قوت فیلم است. بااینحال این موضوع در پرده سوم عملا فراموش شده است و همچنین خط داستانی دوم فیلم در اینجا که به داستان اصلی متصل میشود هم کمک چندانی نمیکند. در هر حال فیلم میتوانست با همان روند دو بخش اول داستان را جلو ببرد یا حتی میتوانست پایانی ارائه کند که بیشتر باعث شود بیننده در مورد آن فکر و بحث کند.
بهصورت کلی فیلم از بخشی با اینکه بیرحمی خود را حفظ میکند، اما وارد مسیری میشود که در آن تنها شخصیتهایی کشته میشود که تاثیر بیشتری قرار نیست در داستان فیلم داشته باشند. با اینکه کلیت فیلم هم اثر پر ریسکی نیست، اما حداقل در ابتدا فیلم این تصور در ما ایجاد میشود که هیچ شخصیتی حاشیه امنیت ندارد و ممکن است قربانی بعدی او باشد. در هر حال بخشهایی مثل رابطه عاشقانه شخصیت تارون اجرتون با سوفیا کارسون هم قرار نیست جواب دهد تا فیلم صرفا در مسیری که انتخاب کرده است، اشتباه کند.
فیلم Carry-On اثری خوش ساخت، سرگرم کننده و یادآور فیلمهای اوایل قرن ۲۱ام است که با وجود مشکلاتی که در فیلمنامه دارد، اما توانسته است روایتی پر تنش و پر استرسی را حداقل در دو پرده اول خود ایجاد کند. تارون اجرتون و جیسون بیتمن بازی درخشانی در طول تمام دقایق فیلم دارند و باعث شدهاند تا فیلم به اثری بهتر تبدیل شود. اگرچه فیلم در دو پرده اول روایت مشخص و منجسمی دارد و باعث میشود فیلم را دنبال کنیم، اما پرده سوم تغییر لحن بیدلیلی میدهد که به کلیت فیلم ضربه میزند. در هر حال فیلم جدید نتفلیکس اثری سرگرم کننده اما فراموش شدنی است.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است