پریسا سادات خضرایی: «من هفده سال صبر و تلاش کردم تا وقتش برسد. نه جای کسی را گرفتم، نه لایی کشیدم و نه زیرآب کسی را زدم. سعی کردم آرامآرام پلهها را پشت سر بگذارم و با اخلاق وارد این کار شدم و تا زمانی که کار کنم حتما این را رعایت میکنم»؛ شاید بهترین جمله برای معرفی امیر نوروزی همین باشد. بازیگری که سابقهی درخشانی در تئاتر داشته و این روزها دو سریال «میخواهم زنده بمانم» و «مردم معمولی» را در شبکهی نمایش خانگی دارد. سریالهایی از دو ژانر مختلف و کاراکترهایی که تفاوتهای بسیاری با هم دارند. بازیگری که در سیونهمین جشنوارهی فیلم فجر با بازی در دو فیلم «مامان» و «مصلحت» خوش درخشید و کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. راجع به سریال «میخواهم زنده بمانم» و تجربهی متفاوتی که در «مردم معمولی» داشته با او به گفتوگو نشستهایم که در ادامه آن را میخوانید.
در حال حاضر همزمان است. فیلمبرداری «میخواهم زنده بمانم» را از آبان ماه شروع کردیم و هنوز ادامه دارد و «مردم معمولی» را هم دهم بهمن ماه کلید زدیم. «میخواهم زنده بمانم» قرار بود خیلی زودتر تمام شود اما ادامه پیدا کرد. درواقع قرارداد اولم کار رامبد جوان بود اما «میخواهم زنده بمانم» یک مقدار طول کشید و به همین خاطر تداخل پیدا کرد. اصولا اینطور است که من همان یک کار را هم به سختی انجام میدهم حالا چه برسد به اینکه دو کار را انجام دهم و یک مقدار سختم شد!
این مسائل شانسی است و من برنامهریزی نکرده بودم تا به این شکل پیش برود. پیشنهادات زیادی داشتم که از جشنواره فیلم فجر بیشتر شد اما قبل از فجر هم پیشنهاداتی بود. من در جشنواره فیلم فجر دو نقش اصلی بازیکردم و در دو فیلم «مامان» و «مصلحت» حضور داشتم که برای فیلم «مامان» کاندید نقش اصلی هم شدم و از آن به بعد بیشتر مرا شناختند و پیشنهاد دادند. قبل از آن هم پیشنهاداتی بود که از بین آنها تصمیم گرفتم تا «میخواهم زنده بمانم» و سریال رامبد جوان را کار کنم. با رامبد جوان خیلی زودتر از اینها، یعنی در خرداد ماه سال گذشته صحبت کرده بودیم که میخواست کاری را شروع کند و آن سریال نشد. بعد از آن گفت میخواهم سیتکام بسازم، از آنجا که من هم به کمدی علاقه دارم احساس کردم کار جالبی است و با کمال میل با او کار کرده و میکنم. منتها این همزمانی یک دفعه اتفاق افتاد و من آن زمان نمیدانستم که «میخواهم زنده بمانم» و «مردم معمولی» همزمان پخش میشوند. فکر میکردم «میخواهم زنده بمانم» دیگر دارد تمام میشود که تازه «مردم معمولی» شروع به کار میکند یا پخشش دیرتر شروع میشود. طبق برنامهریزی خودشان هم اینطور بود اما در نهایت همزمان شدند. این همزمانی صدماتی هم داشته اما خیلی به این مسائل فکر نمیکنم. امیدوارم که به اندازهی کافی متفاوت بوده باشم. به نظر من بحثهای جانبی خیلی مسالهی مهمی نیست. فکر میکنم این حرفی که شما میزنید تقریبا درست است و این اتفاق افتادهاست. حداقل دقت میکنند که یک بازیگر همزمان میتواند دو کار را انجام دهد. به نظر خودم خیلی حسن نیست اما خدا را شکر بد نشد.
واقعیت این است که وقتی از بیرون نگاه میکنی کار خیلی سختی به نظر میآید اما مساله این است که وقتی یک کاراکتری را بازی میکنید؛ یک چارچوبی را برای او مشخص میکنید و طبق آن چارچوب عمل میکنید، حرف میزنید و رفتار میکنید. وقتی یک فیلمنامه را میخوانید کارگردان و فیلمنامه به شما کمک میکنند تا دقیقا بفهمید که فلان کاراکتر چه شکلی است. وقتی این را متوجه شدید و جلوی دوربین رفتید و همه هم تایید دادند که همین باشد، یک بخش مغز این رفتار را ذخیره میکند. یک بازیگر این خصوصیت را دارد و اصولا باید داشته باشد؛ خصوصا بازیگران تئاتر، چون کاراکترهایی که در گذشته بازی کردهاند زیاد بودهاست. درست است که مردم ندیدهاند اما بین تئاتریها و بازیگرانی که همدیگر را میشناسند این یک اصل ساده و مشخص است که هر کاراکتری را با ویژگیهای خودش بازی کنی. این تجربیات تئاتر باعث میشود تا زمانی که کار تصویر میکنید سریع متوجه شوید که هر کاراکتر چه ویژگیهایی دارد و آن را ذخیره کنید. اگر سه سال دیگر هم به من بگویند که نقش فرخی را بازی کن من آن را ذخیره دارم. میدانم که چه ویژگیهایی دارد و باید به این شکل آن را بازی کنم و کاراکتر خسرو در «مردم معمولی» را هم باید به آن شکل بازی کنم. شیوهی بازیگری هر ژانر و هر کاری یک مقدار فرق میکند و فکر میکنم همین تفاوت کمدی و ملودرامی که این دو سریال دارند کفایت میکند. کمااینکه شما یک گذشتهای را هم باید داشته باشی و چیزی در چنته داشته باشی تا بتوانی این کار را بکنی اما در آن لحظه که انجامش میدهی و دو نقش را بازی میکنی خیلی پیچیده نیست. خود بازیگری کار سختی است، یعنی خود آن کاراکتر را ایفا کردن کار سختی است اما تفاوت بین این دو هم به نظر من خیلی کار سختی نیست.
اصولاً در مورد شخصیتپردازی و تیپسازی قیاسهای درستی نمیشود. به هر حال کاراکترها گونههای مختلفی دارند، بعضی از کاراکترها به واسطهی ژانر و در فضایی که نوشته شدهاند به تیپ نزدیکتر هستند چون ویژگیهای ملموس ظاهری را بیشتر دارند و بنابراین به تیپ نزدیک میشوند. بعضی از کاراکترها اینطور نیستند و کمی عمیقتر هستند؛ نه اینکه ویژگی ظاهری نداشته باشند اما عمیقتر بررسی میشوند. این مساله در فیلمنامه اتفاق میافتد، درواقع فیلمنامه به شما میگوید که این کاراکتر چقدر عمیق است و یا برای مثال چقدر درونگرا است و نمیتوانید آن را تیپ بازی کنید. یعنی در لحظهای که دیالوگ میگویید باید یک باور عمیقی داشته باشید و همهی رفتار و بیان شما باید به این اندازه واقعی و رئالیستی باشد. درام در جای دیگری به شما میگوید که برای مثال من یک کمدی هستم و با فاصلهگذاری سر و کار دارم در نتیجه اینجا نیاز است که تیپسازی کنید. البته میشود که در اینجا هم تیپسازی نکنید و کارها را رئالیستی انجام دهید اما باز هم از آن شخصیتپردازی شدید و با ریزهکاریهای زیاد یک مقدار فاصله میگیرید. درواقع خود کمدی این ویژگی فاصلهگذاری را دارد. برای مثال کاراکتر جوکر را که واکین فینیکس بازی کرده در نظر بگیرید و یا همین فیلم «پدر» که آنتونی هاپکینز بازی میکند. در اینجا شرایط فیلمنامه، کارگردانی و خود اثر به شما میگوید که نمیتوانید تیپ بسازید. چراکه میخواهید وارد جزئیترین مسائل ذهن کاراکتر شوید و آنقدر عمیق است که نمیتوانید با چهار حرکت ثابت که همیشه انجام میدهید و در ذهن مخاطب چیزی را تداعی میکند و موجب خنده یا گریه میشود سر و ته قضیه را هم بیاورید. درواقع نه اینکه سختتر باشد اما کار بیشتری دارد، مساله سختی و آسانی نیست. ضمن اینکه همهی بازیگران تیپساز نیستند یعنی به آن علاقهای ندارند و این به این معنی هم نیست که اگر بخواهند میتوانند تیپ ساز خوبی باشند. این یک ویژگی کاملا فردی در بازیگری است که بعضیها تیپسازی را هم بلد هستند. من هر دو را شخصیت میبینم؛ شخصیتی که در دنیای درام معنی پیدا میکند. اینطور نگاه نمیکنم که آنجا عمیقتر و سختتر است اما از دید عوام و حتی از دید سینماگران و کسانی که کارشان این است هم این مساله گفته میشود که به نظر من اجحافی است که در حق تیپسازها صورت میگیرد. یعنی احساس میکنند چون طرف تیپساز است نمیتواند یک بازی عمیق را انجام دهد اما من اصلا این مساله را قبول ندارم. خدا را شکر این دو کار را همزمان داشتم و اگر مردم دو کار سینمایی من را هم ببینند میتوانند قضاوت کنند که خیر، به این شکل نیست. درواقع به نظر من یک بازیگر باید همهی این تواناییها را داشته باشد و در جایی که لازم است تیپسازی کند و در جایی که لازم نیست هم کار دیگری انجام دهد.
نمیدانم این را چه کسی تحلیل کرده اما یک توضیحی لازم دارد. اگر سریالهای خوب دنیا را ببینیم، من «Game of Thrones» را مثال میزنم البته ما نه از نظر سختافزاری و نه از نظر سرمایهگذاری آنقدر قوی نیستیم و از طرف خودم میگویم که نه حتی بازیگرانی به آن تعداد در آن سطح داریم اما احساس میکنم که مسالهی ما بازیگری نیست. مساله این است که آنها آزمون و خطاهای بسیاری کردهاند، زودتر از ما شروع کردهاند، هزینههای زیادی کردهاند و از دل همهی اینها متوجه شدهاند که چطور میتوانند یک سریالی را در آن ابعاد بسازند. برای مثال ما «مختارنامه» را داریم که بازیهای قابل قبولی دارد و اتفاقا سریال قابل قبولی است اما نمیشود. مثلا به لحاظ جلوههای ویژه آنطور نیست، زمان لازم برای تولید این سریال در ایران بیشتر میشود و این هزینهها کمرشکن شده و عملا نمیتوانند آن کار را انجام دهند. «Game of Thrones» و یا «Breaking Bad» را از این جهت مثال میزنم که برای مثال دو یا سه کاراکتر اصلی دارند و تعدادی کاراکتر دیگر هم در آنها وجود دارد. ناگهان میبینیم که پنج قسمت برای کاراکتر به فرض مثال بیستم که برای ما خیلی مهم نبود قصهای مطرح میشود و ما آن را پیگیری میکنیم. انگار که ما در پنج قسمت از سریال این آدم را در نقش اصلی میبینیم و این به دلیل بالا بودن جذابیت سریال است. این اتفاق به این دلیل است که همهی کاراکترها برای مخاطبان ارزشمند شوند و شما بتوانید قلابتان را چندین بار بیندازید و ماهی بگیرید. این رویکردی است که در آنجا دارند و از آن نتیجه گرفتهاند و میبینیم کمکم در سریالهای ما هم این اتفاق میافتد. یعنی ما یک دفعه سه قسمت را میبینیم که به یک کاراکتر فرعی میپردازد و انگار آن را به یک کاراکتر اصلی تبدیل میکند. قدرت این کاراکتر باید آنقدر بالا باشد که بر فرض وقتی روبهروی کاراکترهای اصلی قرار میگیرد التهاب و چالش ایجاد شود، از طرفی اگر این کاراکترها آنقدر پرداخت نشوند ابتر میمانند و قدرت کاراکترهای اصلی هم کمکم از دست میرود. در سریال «میخواهم زنده بمانم» تا آنجا که توانستهاند و توان داشتهاند این کار را انجام دادهاند منتها مخاطب هم گاهی اوقات از این مساله استقبال نمیکند. چرا که به هر حال یک سریال را با بازیگر محبوبش شروع میکند و احساس میکند که او باید در همهی سکانسها حضور داشته باشد، در صورتی که نمیداند خود آن بازیگر هم دوست ندارد در همهی سکانسها باشد. نه اینکه از این قضیه متنفر باشد اما میداند که اندازه بودن و سکانسهای اندازه داشتن چقدر ارزشمند است. برای مثال مخاطب قطعا فکر میکند که حامد بهداد یا سحر دولتشاهی چرا کم هستند. در صورتی که خودشان اینطور نیستند و به دنبال حضور به اندازه هستند تا بیش از یک اندازهای دیده نشوند و اتفاقا تقاضای مخاطب را بیشتر کنند اما ما بقیهی کاراکترها را تکتک میبینیم و در کنارش آنها را هم میبینیم. این باعث قدرتمندتر شدن کاراکترهای ارزشمندتر در درام میشود و این جذابیت سریال است. این مساله در سینما یک مقدار کمتر است زیرا سینما زمان کمتری دارد و تواناییاش را ندارد، در عوض سریال زمان بیشتری دارد و میتواند سه قسمت به کاراکتری فرعی بپردازد که ما خیلی او را پیگیری نمیکردیم.
قطعا تفاوتهایی دارد. این مساله به این برمیگردد که کارگردان چه اتمسفر و چه اندازهای از بازیگری را میخواهد. من خدا را شکر خیلی زود متوجه شدم که شهرام شاه حسینی دقیقا چه مدل بازیگری را میخواهد. وقتی فیلمنامه را میخوانید تصورتان از پلانها و سکانسهایی که گرفته میشود یک چیز است اما وقتی سر صحنه میروید متوجه میشوید که کارگردان یک کار دیگر میکند. باید با هم صحبت کنید و به یک نقطهی مشترکی برسید و در جایی قرار بگیرید که جایی درست و مورد توافق شما و کارگردان است. شهرام شاه حسینی میخواست از کمترین حرکات و رفتار استفاده کند، البته شاید در همهی کاراکترها اینطور نبودهاست. به نظر میآید که او بازیگری را خیلی مینیمال میبیند که این مورد علاقهی من هم هست و آن را دوست دارم. من سعی کردم دقیقا آن چیزی را که او و فیلمنامه خواستند انجام دهم که قطعا با دو کار سینمایی قبلی من تفاوت دارد. شاید من سکانسهای زیادی را به خاطر بیاورم که برای مثال شهرام شاه حسینی چه چیزهایی در ذهنش بوده، چه گفته، من چه گفتهام و به چه نتیجهای رسیدهایم. در مجموع ویژگی «میخواهم زنده بمانم» این است که تقریبا همه معتقدند بازی یک دست است، کسی فالش نیست و بیرون نمیزند و این نکتهی خیلی مهم است. این قضیه نشان میدهد که حواس کارگردان خیلی به این جنبه از مساله بوده است. کمااینکه در فیلمنامه هم شخصیتپردازی را به میزان لازم میبینیم.
واقعیت این است که من در حال حاضر تازهکار هستم و خیلی خسته نمیشوم! من الان از آن آدمهایی هستم که شاید گروه کارگردانی، پشت صحنه و بازیگرها از دستم عصبانی شوند. از این جهت که وقتی آف میگویند من آن کسی هستم که ناراحتم و میگویم که بگیریم تا تمام شود. هنوز یک روحیهی گروهی و تئاتری دارم که اتفاقا دوستش دارم و از سر تظاهر و چاپلوسی نیست. خیلی از کارم لذت میبرم و آرزو میکنم که هر روز سر فیلمبرداری باشم. حتی اگر قرار است که در یک پلان بیایم و از جلوی دوربین رد شوم دوست دارم که آن پلان خیلی خوب باشد. اگر دویست بار هم بگیرند سعی میکنم با اشتیاق و میل آن را انجام دهم. روزهایی هم هست که آدم خسته میشود و فشار کاری زیاد است. برای مثال فکر کنید که از شش صبح تا نه و ده شب آفیش بودهاید و مدام سر پا ایستادهاید. از طرفی پلانهای سخت هم هست اما این هم بخشی از لذتهای کار است. بله، گاهی اوقات به غایت سخت میشود اما سعی میکنم صبور باشم. من فعلا در مرحلهی یادگیری هستم، نه فقط الان، که بیست سال آینده هم همینطور است. احساس میکنم مدام باید یاد بگیرم و صبر کنم. زمانهایی که به بطالت میگذرد هم زیاد پیش میآید. برای مثال میخواهند نور را درست کنند، جای دوربین را بچینند، دکوپاژ کنند و یا اینکه صحنه ایرادی دارد؛ درنتیجه یک بخشهایی از بازیگری هست که حوصلهات را سر میبرد. چون باید صبر کنی تا همهی این کارها انجام شود و بعد از پنج، شش ساعت که گریم شدهای و منتظر هستی بروی و یک دیالوگ بگویی. یا گاهی اوقات صحنهها بسیار سخت و طولانی است، تمرینش سخت میشود اما باید یاد بگیری که صبور باشی و مدام تجربه کنی و همیشه بتوانی بهترین خودت را ارائه دهی اگرنه این کار میتواند تو را خیلی زود از پا درآورد و خسته کند.
باتوجه به اینکه در حال حاضر شش قسمت از سریال «مردم معمولی» حذف شده و قسمتهای جدیدی بارگذاری شده که از آن به عنوان قسمتهای اصلی سریال یاد میشود، این مساله از نظر شما چقدر به اعتماد مخاطب ضربه میزند؟ یعنی فکر میکنید اگر خود شما مخاطب این سریال بودید آیا به اعتمادتان خدشه وارد میشد یا خیر؟
*این یک تصمیم مدیریتی است. فیلیمو و رامبد جوان با هم به یک نتیجهای رسیدند و فکری پشت آن بوده و در آخر تصمیم گرفتهاند تا این کار را انجام دهند.
اما شاید این رفتار مثل یک عذرخواهی میماند که از این به بعد ما سعی میکنیم تا با کیفیت بهتری کار کنیم و چشمهای شما را لایق دیدن کار بهتری میدانیم. شما وقتی وارد این کار میشوی و قبول میکنی که بازیگر، کارگردان و یا نویسنده هستی و در حوزهای قرار میگیری که با مخاطب سر و کار داری، آنها هستند که باید تو را ببینند، بنابراین اثرت را همیشه در معرض قضاوت قرار میدهی. مردم مشکلات زیادی دارند و زمان کمی را میگذارند تا سریال خوب ببینند که شاید لحظهای حالشان بهتر شود. نمیگویم که ما به عنوان هنرمند داریم کار فرهنگی میکنیم تا مردم یک مقدار از تنشهایشان کم شود؛ خیر، به نظر من هر هنرمندی که چنین ادعایی دارد، اشتباه میکند. ما اساسا نمیتوانیم مشکلی را حل کنیم و نهایتا یک مسکن برای لحظاتی هستیم که مردم با خستگی میخواهند یک قسمت سی یا پنجاه دقیقهای را ببینند و یک سریالی را دنبال کنند.
درواقع ما بخشی از اوقات فراغت آنها را پر میکنیم و در این بخش سعیمان را میکنیم تا این کار را خوب انجام دهیم. واقعیت این است که به نظر من مخاطب هر چیزی که بگوید و هر قضاوتی که کند درست است؛ البته جدا از آن قضاوتهایی که بر اساس شخصیت ما صورت میگیرد.
دو وجه دارد. اول اینکه این تصمیم من نیست و این یک تصمیم مدیریتی است و به نظر من به هر حال خود فیلیمو و رامبد جوان با هم به یک نتیجهای رسیدند و فکری پشت آن بوده و در آخر تصمیم گرفتهاند تا این کار را انجام دهند. به نظر من ثمرات دو وجهی دارد. وجه اولش میتواند این باشد که شما به عنوان مخاطب راضی نیستید، ما خودمان هم از این کار راضی نیستیم و متاسفیم که بد است. مثل یک عذرخواهی میماند که از این به بعد ما سعی میکنیم تا با کیفیت بهتری کار کنیم و چشمهای شما را لایق دیدن این شش قسمت نمیدانیم. این یک پیام است اما وقتی در این شرایط قرار میگیری و این پیام را میدهی، مخاطب میتواند حرف دیگری بزند. درنتیجه مخاطب میتواند هر چیزی بگوید و حق هم دارد. اصلا شما وقتی وارد این کار میشوی و قبول میکنی که بازیگر، کارگردان و یا نویسنده هستی و در حوزهای قرار میگیری که با مخاطب سر و کار داری، آنها هستند که باید تو را ببینند بنابراین اثرت را همیشه در معرض قضاوت قرار میدهی. یعنی کاراکتر و شخصیت خودت را در معرض قضاوت قرار ندادهای. متاسفانه گاهی اوقات به دلیل به وجود آمدن فضای مجازی، مخاطب این دو مساله را قاطی میکند. برای مثال از خود من خوشش نمیآید و به من فحش میدهد، در حالی که این مساله ارتباطی به اثر هنری من ندارد اما انگار عصبانیتش چندین برابر میشود. درواقع کافی است تا من یک اشتباه در کار هنریام کنم تا او به واسطهی کاراکتر یا چیزی که از من میداند در ذهن خودش شروع کند به بافتن یک سری چیزها و بگوید که همین است دیگر. انگار به هزاران دلیل یک خشونتی هم وجود دارد. برای مثال یک دلیلش فشار اقتصادی این چند وقت اخیر است. مردم مشکلات زیادی دارند و زمان کمی را میگذارند تا سریال خوب ببینند که شاید لحظهای حالشان بهتر شود. نمیگویم که ما به عنوان هنرمند داریم کار فرهنگی میکنیم تا مردم یک مقدار از تنشهایشان کم شود؛ خیر، به نظر من هر هنرمندی که چنین ادعایی دارد، اشتباه میکند. ما اساسا نمیتوانیم مشکلی را حل کنیم و نهایتا یک مسکن برای لحظاتی هستیم که مردم با خستگی میخواهند یک قسمت سی یا پنجاه دقیقهای را ببینند و یک سریالی را دنبال کنند. درواقع ما بخشی از اوقات فراغت آنها را پر میکنیم و در این بخش سعیمان را میکنیم تا این کار را خوب انجام دهیم. واقعیت این است که به نظر من مخاطب هر چیزی که بگوید و هر قضاوتی که کند درست است؛ البته جدا از آن قضاوتهایی که بر اساس شخصیت ما صورت میگیرد.
وجه خوب این ماجرا چیست؟
*وجه خوب این ماجرا این است که ما اینگونه داریم از مخاطب طلب پوزش میخواهیم و تلاشمان این بوده تا محتوایی شایسته را در اختیارش بگذاریم.
ما متوجه شدهایم که قسمتهای اولیه از لحاظ محتوایی یا فرمی با سلیقه مخاطب همخوانی نداشته، البته قسمتهایی را ضبط کرده بودیم و تازه داشتیم جا میافتادیم اما سریال باید پخش میشد و نمیتوانست بیش از این عقب بیفتد. در خیلی از سریالهای تلویزیونی طنز هم این یک روش رایج است که با تماشای بازتابها تغییراتی ایجاد میکنند و و این اتفاق برای خیلی از سریال های طنز تلویزیونی موفق هم رخ داده است. ما با فضای جدیدی روبهرو بودیم و میخواستیم یک کار جدید انجام دهیم. منظورم از میخواستیم، این نیست که توانستیم. میخواستیم این کار را انجام دهیم و پیشتولید، فیلمنامه و دکوپاژ این را به ما میگفت اما نشد و رامبد جوان هم میدانست که احتمال دارد نشود. به همین خاطر این فرصت را میخواست که برای مثال بیست قسمت بسازد و بعد ده قسمت را از بینش انتخاب و شروع به پخش کند. این یک فرم جدید سریالسازی بود که به هر حال منجر به تصمیم جدید گروه سازندگان شد. اما از اینجا به بعد تلاش میکنیم تا بهتر پیش برویم و فضای خوبی را برای کار ایجاد کنیم. امیدواریم خدا هم کمک کند تا این اتفاق بیفتد.
وجه خوب این ماجرا این است که ما عذرخواهی میکنیم. درواقع ما به نظرمان میآید که لیاقت شما بیشتر از این است و خواهش میکنیم که این شش قسمت را نبینید، درنتیجه چون دوست داریم که آن را نبینید پاکش میکنیم. شاید گزینهی دیگرش این بود که همین عذرخواهی را میکردیم و میگفتیم که این شش قسمت حساب نیست اما به هر حال آن را ساختهایم و در آنجا میتوانید ببینید. من نمیدانم اما به هر حال چون آن را پاک کردهاند این اتفاق افتادهاست. تعدادی هم میگویند که شما با حذف آن قسمتها به شعور ما احترام نگذاشتهاید اما این افراد همان شش قسمت را هم که دیده بودند میگفتند که به شعور ما احترام نگذاشتهاید! درواقع در حال حاضر در شرایطی قرار گرفتهایم که انگار هر کاری کنیم اینطور به نظر میآید که به شعور مخاطب احترام نگذاشتهایم در حالی که اینطور نیست. من یک جا هم یک صحبتی کردم که هیچکس در این کار دوست ندارد کاری تولید کند و فیلم و سریالی بسازد یا بازی کند که مخاطب بگوید چقدر مزخرف بود. یعنی سرمان درد نمیکند که این همه وقت بگذاریم تا آخرش مخاطب بگوید چقدر تو بد بودی! معلوم است که ما زودتر متوجه میشویم که این کار بد بودهاست اما به نظر من توضیحی هم ندارد. ما متوجه شدهایم که بد بوده، تا آن قسمت هم میدانستیم که بد است و داشتیم کمکم جا میافتادیم منتها دیگر باید برای پخش میرفتیم که این هم یک بخشی از مساله است. سریال باید پخش میشد و نمیتوانست بیش از این عقب بیفتد. اگرنه رامبد جوان تصمیم داشت تا بیست، بیست و پنج قسمت بسازد و از میان آنها ده یا پانزده قسمت را انتخاب کند و بعد شروع به پخش کند اما این اتفاق نتوانست بیفتد. چون ما با فضای جدیدی روبهرو بودیم و میخواستیم یک کار جدید انجام دهیم. منظورم از میخواستیم، این نیست که توانستیم. میخواستیم این کار را انجام دهیم و پیشتولید، فیلمنامه و دکوپاژ این را به ما میگفت اما نشد و رامبد جوان هم میدانست که احتمال دارد نشود. به همین خاطر این فرصت را میخواست که برای مثال بیست قسمت بسازد و بعد ده قسمت را از بینش انتخاب و شروع به پخش کند. منتها یک عجلهای صورت گرفت و به هر حال برای پخش رفتیم. این مضراتش است اما منکر این نیستیم که آن قسمتها بد بوده و از همهی مردم عذرخواهی میکنیم. از اینجا به بعد تلاش میکنیم تا بهتر پیش برویم و فضای خوبی را برای کار ایجاد کنیم. امیدواریم خدا هم کمک کند تا این اتفاق بیفتد.
طنز موقعیت و سیتکامی که در شش قسمت ابتدایی دیدیم به شکل اغراقآمیز و گاها گلدرشت اتفاق میافتاد و مثل اینکه خیلی باب طبع مخاطب نبود. چقدر سلیقهی شما بود؟ آیا به عنوان کسی که بازیگر این کار است صرفا بازی کردید یا اینکه این سبک از طنز موردپسند شما هم هست؟
درواقع همان مسالهی آزمون و خطاست. الان که میبینم شاید سلیقهی خودم این نوع کمدی نباشد. منظورم همان شش قسمت ابتدایی است، نه قسمتهای جدید. شاید سلیقهی خود من اینجور کمدی نباشد اما به هر حال این کار یک رویکردی دارد، کارگردان و نویسنده دارد و ترجیحشان در آن لحظه این است که این کار انجام شود. یک سری ایدهها در ذهن کارگردان است و من فقط یک بازیگر هستم و تکتک بازیگران هم اینطور هستند. بازیگران چه نفوذ و یا چه کار عجیبی میتوانند انجام دهند تا یک کار بسیار درخشان شود یا نشود؟ در «میخواهم زنده بمانم» هم همینطور است. در مجموعهی «مردم معمولی» هم همین تلاشها شده منتها این مسالهی آزمون و خطا کردن، انجام یک کار جدید و کمدی جدید دخیل بودهاست. برای مثال میخواستیم یک مقدار شبیه به کمدیهای کلاسیک خودمان که حرکات بدن خیلی در آنها دیده میشد یا حتی سینمای صامت برگردیم. چیزهایی در ذهن رامبد جوان بود که دوست داشت آن را انجام دهد که متاسفانه نشدهاست. در حال حاضر به یک توازنی رسیدهایم اما بدانید که کمدی بسیار سخت است و درآوردن لحظات کمدی بسیار سختتر از درآوردن لحظات تراژیک و جدی است. دلیلش هم این است که کمدی یک زمانبندی دارد که همه چیز را در بر میگیرد؛ از بازی بازیگر گرفته تا نوشته، دکوپاژ و اینکه کِی به کجا کات بزنیم و من در چند ثانیه این دیالوگ را بگویم. باور کنید این موارد شاید آنقدر در تراژدی دقیق نباشد. شما در هر صورت از کشتن قهرمان فیلم ناراحت میشوید، حالا دوربین هر جا باشد و یا اینکه دیالوگ بگوید یا نگوید. وقتی قهرمان داستان را از دست میدهی همه ناراحت میشوند و این را با هر نمایی که بگیری تراژدی بزرگی است اما کمدی اینطور نیست. در کمدی اگر همین الان این دیالوگ را نگویی دیگر بهتر است که آن را نگویی زیرا دیگر خندهدار نیست. اگر قرار است من الان بیفتم، یک ثانیه دیرتر و یا زودتر افتادن دیگر خندهدار نیست و یا واکنشها اگر یک ثانیه دیر پخش شود دیگر خنده دار نیست. درواقع هزار و یک فرمول دارد.
در حال حاضر چه تغییراتی صورت گرفتهاست؟
در حال حاضر گروه نویسندگی و پشت صحنه تغییر بزرگی کردهاست. گروه نویسندگان تعدادشان خیلی زیاد شده و یک سری جوان بسیار مستعد هستند که هر روز تلاش میکنند. از صبح میآیند و تا ساعت ده، یازده شب حضور دارند و ایدههای بسیاری میدهند. من به شما قول میدهم که قسمتهای جدید از خوبی حتی تعجبآور شوند.
در آن یک ماه همهی ما میدانستیم که این کار خوب از آب در نیامده و واقعا از مخاطب ناراحتتر بودیم. من هفده سال برای رسیدن به این لحظه تلاش کردهام؛ حالا نه اینکه لحظهی عجیب و غریبی باشد اما هفده سال صبر و تلاش کردم تا وقتش برسد. نه جای کسی را گرفتم، نه لایی کشیدم و نه زیرآب کسی را زدم. سعی کردم آرامآرام پلهها را پشت سر بگذارم و با اخلاق وارد این کار شدم و تا زمانی که کار کنم حتما این را رعایت میکنم. در تئاتر جایزههای بسیاری گرفتهام و تا به حال کسی بازی بدی از من ندیدهاست این است که یک دفعه با خودم میگویم چرا نشد؟ من که فیلمنامه را خوانده بودم و خوب بود. اگر بخواهی در کمدی چهار نفر را نام ببری قطعا یکی از آنها رامبد جوان است. سریال ساخته، سینمایی موفق داشته و خودش بازیگر موفقی بودهاست. سروش صحت، پیمان قاسمخانی، رضا عطاران و رامبد جوان اگر در کمدی به من پیشنهاد بدهند میروم. یعنی اگر بخواهم چهار نفر را انتخاب کنم همینها هستند. درنتیجه گفتم که رامبد جوان به من پیشنهاد داده پس میروم اما نمیدانستم که نتیجهاش به این شکل میشود. خود رامبد جوان هم نمیدانست که اینطور میشود. فکر میکنید که این بازیگرها و این کست به خاطر پول آمدهاند تا کار کنند؟ من به شما میگویم که اکثر بازیگران با کمتر از دستمزد خودشان نسبت به جاهای دیگر و با کمال میل سر این کار آمدند. شایعاتی وجود دارد و میگویند که سفرهای پهن است، خیر اینطور نیست و سفرهای پهن نیست. من چیزهای عجیب و غریبی میشنوم که این مسائل بیشتر اذیتم میکند چون واقعا کارم را دوست دارم و سعی میکنم کارم را درست انجام دهم. خیلی به دنبال حاشیه نیستم و تک تک بازیگران هم همینطور هستند اما تصورات غلطی که از دور میشود درست نیست. وقتی از نزدیک رامبد جوان را میبینی حالش بسیار بد است این را از این جهت میگویم که بعضیها از بیرون میگویند برای رامبد جوان مهم نیست اما باور کنید که اصلا اینطور نیست و حالمان در این یک ماه بسیار بد بودهاست. به هر حال این تصمیم را گرفتیم و فکر میکنم الان در یک نقطهای ایستادهایم که کاراکترها غلوشان کمتر شده و از طرفی به موقعیتهای رئالیستی نزدیکتر میشویم. راجع به سیتکام بسیار تحقیق کردهایم و گروه نویسندگان دو، سه کتاب ترجمه نشده را ترجمه کردهاند و کار تحقیقاتی انجام میدهند. درنتیجه به نظر من دیگر اگر نشود، کلا نشدنی است! یعنی اینطور که در حال حاضر رامبد جوان و گروه نویسندگان تلاش میکنند اگر نشود، به نظر من جور دیگری نمیشود. هر چیزی را که فکر کنید مفید باشد برای اینکه تغییری در کارمان ایجاد کند استفاده کردهایم و بچهها شبانهروزی تلاش میکنند تا این اتفاق بیفتد و امیدوارم که بیفتد.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است