موسیقی سینمای بلا تار همانند ارهای است که تا همیشه روح بیننده را میتراشد و زجرکش میکند.
این آغاز ویرانیست؛ هیچ چیز سرجای خود نیست، سکوت همراه با ابتذال و لودگی در هم تنیده است، گویا مردم همراه با حکومت دست در دست هم دادهاند تا یک سرزمین را نابود کنند!
چهرههای رنگ پریده، لاغر و نحیف یا چاق و چروک! هیچ کس سر وزن نیست، هیچ کس به جا نیست؛ حقیر، مفلوک و مایوس، هیچ یک مقصد مشخصی ندارند، همگی سرد و شتابزده یک راه مالیخولیایی را طی میکنند.
روزها یکی پس از دیگری میمیرند، تلف میشوند! هیچ نشانهای از خلق نیست، همگی بالاآوردههای گذشته را سر میکشند، هیچ نشانهای از تازگی نیست، هیچ کس بههنگام نیست. جنسیت افراد مشخص نیست، هیچ روابطی در جریان نیست. نسبتها رفتهاند. همگی قلب خود را در کوچه و خیابانها گم کردهاند.
سازهای ناکوک در حال نواختنند، فریادزنان در حال خواندن. تلخکها بر همه جا سیطره پیدا کردهاند
انسانهای درست در خانهها زندانی شدهاند. این داستان شومکدههایی است که آفریدگار مجارستانی بلا تار برای ما نقش بسته است. بلاتار به زیباترین گونه ممکن برای ما سخن میگوید، از سرزمینی میگوید که همراه مردمانش فرو رفته است. او با پلان سکانسهایش کندی و کرختی را به تصویر میکشد. همه آرزوهای برباد رفته را در میان گلولای میبینیم.
رگبار باران همانند تیرباران سربازان بر سر مردمان میریزد. همگان همانند گاوهای سرگردان در باتلاق گل سرگردانند در میزانسن عقیم و تهی! بیروح و دلسرد به زندگی بدون آرزو ادامه میدهند. هر روز دریده میشوند زیر سایههای متعفن تبهکاران و خونخواران.
هیچ سر و شکل درستی از انسان دیده نمیشود!
موسیقی سینمای بلا تار همانند ارهای است که تا همیشه روح بیننده را میتراشد و زجرکش میکند. فیلسوف مجارستانی با وسواس خاص پی لوکیشنها گشته است تا بیهدفترین، سردترین و تاریکترین را یافت کرده تا برای ما سوگواری کند! سوگواری سرزمینی که بر دستان مردمانش میچرخد، به خاک سپرده نمیشود تا بوی تعفنش همه را خفه کند!
او انسانهای مسخ شده را برای شخصیتهایش برگزیده است. انسانهایی که سالهاست در درون خود مردهاند.
کاش پلان سکانسهای بلاتار هرگز به پایان نمیرسید تا ما همچنان همراهش سوگواری میکردیم. با نگاه به سینمای بلاتار ما درک میکنیم که او با اسطوره آشناست، فلسفه و جامعهشناسی میداند، شخصیتها درست است که اخته و بیهوش هستند اما شناسنامه آنها برای ما آشناست، از درون همه آنها باخبریم و همزاد پنداری میکنیم.
سینمای بلاتار پر از آموزههای علوم انسانی است. میکلوش یانچو و بلاتار دو غول سینمای مجارستان هستند، همانند دو سر مثبت و منفی یک باتری فرسوده!
یانچو از آغاز و چگونگی سقوط هولناک یک جامعه میگوید و بلاتار از دوران مرگ حقیرانه یک سرزمین!
همه چیز در سینمای بلاتار بیریخت نشان داده میشود، آنقدر این بیریختی برای مخاطب زیباست که دوست میدارد تا ساعتها و روزها به این روایت نگاه کند و اندیشه کند که چگونه شد که ما سقوط کردیم.
علیرضا قناتی/پژوهشگر سینما
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است