برای نگهداری گریم و جدانشدن آن از روی صورتمان مجبور بودیم غذاهای سادهای بخوریم که نیاز به جویدن نداشتند،من خودم در آن مدت۱۴ کیلو وزن کم کرده بودم.
اول شهریور در تقویم ما، روز پزشک و بزرگداشت بوعلیسینا است که در میان دانشمندان پرشمار ایرانی جایگاهی بیبدیل و یگانه دارد. هوش شگفتانگیز و تبحر وی در علوم متعدد از پورِسینا شخصیتی افسانهای در تاریخ ایران و جهان ساخته است. پرترهای خیالی از وی را بر سر در دانشکده طب پاریس آویختهاند و همهساله در روز بزرگداشت او، مراسم احترامی به یاد پزشک و حکیم عالیقدر ایرانی، در سراسر دنیا برگزار میشود. بدون اغراق باید ابنسینا را یکی از وجوه ممتاز ایرانیان در طول تاریخ بدانیم. با اینحال تلاش ما برای شناختن و شناساندن وی، چنگی به دل نمیزند و حتی دیگران را به طمع مصادرهکردن پزشک جلیلالقدر ایرانی انداخته است. از این رو فرصت را غنیمت شماردیم تا با یادآوری و نگاهی به سریال خاطرهانگیز «بوعلی سینا» هم به این فیلسوف برزگ و هم به هنرمندان پیشکسوتمان ادای احترامی کرده باشیم.
سریال “بوعلی سینا” به نویسندگی و کارگردانی مرحوم کیهان رهگذر در سال ۶۳ ساخته و برای اولین بار در سال ۶۴ از شبکه دوم سیما منتشر شد و همانطور که از نامش پیداست، روایتگر زندگی «ابوعلی سینا»ست.
بعد از «سربداران»؛ «بوعلی سینا»، دومین سریال تاریخی بعد از انقلاب محسوب میشود، از طرفی اولین و آخرین اثر تلویزیونی کیوان رهگذر در حوزه کارگردانی است. متاسفانه رهگذر، ۸ سال بعد از ساخت این سریال فوت شد و نتوانست ماندگاری سریالش را ببیند که چهطور با گذشت زمان، ارج و قرب بیشتری پیدا میکند.
یکی از نکات خیلی مهم مربوط به ساخت آن که برای خیلی از تاریخیسازان این روزها چه در حوزه سینما چه تلویزیون محال به نظر می رسد این است که ساخت آن مانند آثار تاریخی امروزی، نه دهها میلیارد تومان خرج داشته و نه ده سال، وقت گرفته است. کیهان رهگذر در یکی از مصاحبههایی که در دهه ۶۰ داشته، اشاره کرده است که ساخت سریال بوعلی سینا با ۱۷ میلیون تومان بودجه تصویب شد، اما، با ۱۵ میلیون تومان ساخته شد و منوچهر محمدی دو میلیون تومان را به تلویزیون بازگرداند.
از رموز ماندگاری سریال «بوعلی سینا»، موسیقی آن است. تقریبا میتوان گفت هر سریالی در ایران، ماندگار شده، موسیقی ماندگاری داشته است و خیلی ها هنوز می توانند تم موسیقایی آن را با دهانشان بزنند. سریالهایی مانند سربداران، روزی روزگاری، امام علی (ع) و …
خلاصه اگر ۳۹ پیش زمانی که سریال «بوعلی سینا» ساخته و برای اولین بار پخش شد آن را دنبال کرده باشید، حتما هنوز خیلی از تصاویر آن در گوشه ذهنتان هست. برای مثال تصاویری از جستوجوی دو سرباز ترکی که در پی یافتن ابن سینا بودند. در ادامه گفتگویی که با یکی از بازیگران صاحب نام این سریال، محمد ابهری درباره این سریال و فضای ساخت آن در چند دهه قبل داشتهایم که میخوانید:
از زیباترین نقشها و جذابترین شخصیتهای سریال «بوعلیسینا» میتوان به دو سربازی اشاره کرد که با حکم دستگیری «بوعلی»، از دربار غزنوی فرستاده شدهاند و در طول داستان در پی او هستند. این دو شخصیت به یادماندنی توسط شما و مرحوم فیروز بهجتمحمدی نقشآفرینی شدهاند که شما همیشه از آن نقش بهعنوان یکی از سختترین تجربههایتان یاد کردهاید. از این تجربه برایمان بگویید و اینکه دلیل پذیرفتن ایفای این نقش سنگین و پرمشقت در آن ایام چه بود؟
هنر یک شغل نیست. هنر عشقی است که تمام وجود مرا فراگرفته. هنرپیشههای دوران ما عشق به کار داشتند، خیلی به فکر مادیات نبودند و به دلیل همین نگاه وقتی این احساس را از یک نقش میگرفتند دیگر سخت یا سنگین نبودن آن، ملاکی برای پذیرفتن یا نپذیرفتنشان نبود. در مورد نقشی که در «بوعلیسینا» داشتم هم همینطور بود. من و فیروز بهجتمحمدی درطول ساخت این سریال که ماهها طول کشید، تمام مدت روی اسب بودیم، چه در سرما و چه در گرما؛ تقریبا میشود گفت که در آن مدت ما روی اسب زندگی میکردیم! از صبحزود با یک گریم بسیار سنگین ریش بر صورت ما چسبانده میشد که میبایستی آن را تا آخرشب حفظ میکردیم. به همین دلیل برای نگهداری آن گریم و جدانشدنش از روی صورتمان مجبور بودیم غذاهای سادهای بخوریم که نیاز به جویدن نداشتند، وسط بیابان، روی اسب روبروی بقیه گروه درحال خوردن چلوکباب، سوپ میل میکردیم! من خودم در آن مدت۱۴ کیلو وزن کم کرده بودم.
آیا ذهنیتتان نسبت به شخصیت حقیقی «بوعلیسینا» قبل و بعد از بازی در این سریال یکی بوده یا با تجربه زندگی در دوران بوعلیسینا و دیدن وقایعش از نزدیک؛ نگاهتان به این شخصیت، شکل دیگری گرفت؟
شخصیت بوعلیسینا پیش از بازی در این سریال برایم همیشه پزشکی کمنظیر و نایاب بود. در دورانی که بهواسطه این کار در کنار بوعلیسینا زندگی میکردیم و با مشاهده وقایع و داستانهای زندگیاش حاذق بودن و روشنفکریاش بیشتر برایم ثابت شد.
اگر بخواهید «بوعلی سینا» را در یک جمله معرفی کنید، چه میگویید؟
بوعلیسینا یک پزشک مردمی بود. البته در ادامه باید اضافه کنم که یکی از مشکلات جامعه ما این است که همه میخواهند آدم مهمی باشند و هیچکس نمی خواهد فرد مفیدی برای جامعهاش باشد.
مدتهاست که در فیلمهایمان شخصیتهایی چون بوعلی سینا و امیرکبیر را شاهد نیستیم. بهنظر شما نسل این کاراکترها دیگر در تلویزیون ما منقرض شده یا میتوان به دیدارشان امیدوار بود؟
در گذشته کارگردانها و فیلمنامهنویسان چیرهدست و تهیهکنندگان آگاه که با ساختن فیلمهایشان چه در جشنوارهها با و چه در فستیوالها موردتوجه قرار میگرفت و طبیعاً جایزههای ممتازی دریافت میشد مثلا على حاتمی فیلمساز با تجربه در آثارش، اغلب نگاه او به ۵۰ سال گذشته بود و فیلمش را میساخت و بهرام بیضایی نگاهش به ۵۰ سال آینده بود، چه در اجرای تئاتر و چه در ساختن فیلمش. و باید بگویم درحالحاضر نه بودجه در اختیار داریم و نه امکاناتش را.
البته این عدم یا انقراضی که در موردش صحبت شد، فقط مختص به ژانر تاریخی در تلویزیون نیست. انگار که قاب تلویزیون آن دیگر شفافیت و نور گذشته را ندارد و بر صفحهاش دیگر نه شخصیتهای جاندار آثار گذشته نمایان میشود نه بازیگران پیشکسوتی که اگر در اوقاتی که طبق عادت دستمان روی کانالهای تلویزیون میچرخید و اتفاقی تصویری از آنها دیده میشد، ناخودآگاه لبخند بر لبانمان مینشست و روی همان کانال میماندیم. آن ماندگاری و لبخند، نشان از اعتمادی بود که به آن هنرمندان قدیمی داشتیم. اما مدتهاست که با دیدن هیچ تصویری، چنین احساسی را تجربه نمیکنیم. از نگاه شما چه اتفاقی آن قاب کوچکی که توانایی جمع کردن همهمان به دور یکدیگر را داشت و لحظات خوبی را برایمان میساخت را، تا این حد خنثی کرده است؟ آنقدر خنثی که در بسیاری از چهاردیواریها، از آن فقط یک قاب مشکی تزئینی دیده میشود؟
پرواضح است، چون آن آدمها که طرزفکرشان مطابق با زمان خاص خودش را داشت یا از دنیا رفتند و یا ترک وطن کردند. چه در زمینه سینما و چه در زمینه موسیقی بسیار بسیار کمبود احساس میشود. چرا ما نباید سالنهای تئاتر یا سینما در گوشه و کنار شهرمان داشته باشیم؟ چرا باید سالنهای سینمای ما تبدیل به پاساژ شده باشد؟ چرا باید جوانهای رشته تئاتر ما بیکار باشند و به رایگان گوشه و کنار کار کنند تا بلکه مطرح شوند؟ ما در تمام عرصههای هنر یا کمبود روبرو هستیم.
با تماشای بسیاری از فیلمهای سالهای اخیر و دیدن یک تعداد چهرههای تکراری در کنار چند چهره ناآشنا و البته نبود همان چهرههای قدیمیای که موجب اعتمادمان به اثر و بالطبع دنبال کردن آن میشد؛ احساس میشود که اولویتهای فیلمسازان برای انتخاب بازیگر دیگر مانند قبل نیست، انگار یک چیزهایی جابجا شده!… شما که در قلب این موقعیت هستید، این جابجایی را چگونه میبینید؟ بهنظرتان اولویتهایی مانند توانمندی، هوشمندی، سواد، تجربه و… جایشان را به چه چیزهایی دادهاند؟
خب طبیعی است. این کمبودها به علت گذشت زمان و کم شدن هنرمندان چیرهدست و از طرفی جا نیفتادن هنرمندان جدید؛ مثلاً خانمهایی هستند که عادت دارند مثل گذشته در جلوی لنز دوربین ظاهر شوند اما مورد بیمهری قرار میگیرند.
بالاخره همیشه قبل از هر جابجایی یک تدبیری اندیشه میشود، مثلا گاهی اگر گلی را از گلدانش بیرون میآوریم و بذر جوانتری در آن گلدان میکاریم، قرار نیست گل قدیمی را به خاطر رشد کردن و بزرگ شدنش دور بیاندازیم، قطعا برای آن گلدان بزرگتری را درنظر داریم. تمام جابجاییها همیشه همینطور بوده و هست. با این تفاسیر فکر میکنید تکلیف آن توانمندیها و آن تجربههای ارزشمند خانهنشین ما چیست؟
آدمهای قدیمی و دانا و کارآمد مثل درختانی هستند که آنها را از ریشه بخشکانند و بخواهند به جای آنها درختان جوانتر بکارند و تا بخواهند به جای آنها برسند زمان میبرد و ضررها وارد میکند و بایستی گفته شود با جایگزینی از معلومات و تجربههایشان بهره برد که با ورشکستگی دچار نشویم. شما نگاه کنید هر کجا که ما قدر پیشکسوتان را ندانستیم یا آنها را کنار گذاشتیم با افت و مشکل جدی روبهرو شدیم چون عملا ریشه را حذف کردهایم و آن چه که باقی میماند ثبات لازم را ندارد و شکننده است. در کشورهایی که فرهنگ قدرتمندی دارند، توجه به پیشکسوتان بسیار زیاد و حائز اهمیت بوده و همین توجه به ریشهها موجب شده آنها بتوانند به این جایگاه و نگاه برسند.
هر صحبت دیگری که شما جای آن را در این گفتگو خالی میبینید و تمایل به عنوان کردنش دارید؛ با گوش جان میشنویم.
به نام خداوند علم و هنر پدیدآورنده این جهان و بشر
جهان، صحنه و کارگردان خداست سپارد به هر بندهاش نقشی جدا
نتیجه میگیریم که تمام انسانهای روی کره زمین هر کدام نقشی را بر عهده دارند و اجرا میکنند و این خود یک هنر است و هنر بقاست و ماندگار. به قول نویسنده و کارگردان بزرگ روسی استانیسلاوسکی چه جاودانه گفته هنر شعله فروزان عشق است و این عشق از آن جهت مقدس است که شعله آن هرگز خاموش نمیشود. جوانهایی که علاقه به کار هنر دارند، بایستی دوره دانشگاه را طی کنند و کتابهایی که مربوط به هنر است چه ایرانی و چه خارجی مثل هملت، ماکسیم گورکی نورکی یا چارلز دیکنز نویسندهای که حامی فقراست یا بالزاک که از مفاخر بزرگ ادب فرانسه یا آندره موروآ، داستایوسکی و… مطالعه کنند و حرف آخر من به همه ملت ایران این است که با هم مهربان باشید و سعی کنید غیرممکنها را برای هم ممکن کنید.
There are no comments yet