«مکان ساکت:روز اول»؛ژانر سینماییِ متفاوت

مکان ساکت:روز اول اساسا ژانر سینماییِ متفاوتی را برگزیده است. سومین قسمت مجموعه‌،بیش از آن که اثری پساآخرالزمانی در ژانر وحشت بقا باشد، فیلمی علمی-تخیلی از گونه‌ی تهاجم بیگانگان است.


مایکل سارنوسکی با یک مکان ساکت: روز اول، همان رویکردی را پی گرفته است که می‌شد در فیلم نخست‌اش یعنی خوک تشخیص داد. هردو اثر، قرار است با انتظارات تماشاگر از ژانرها و الگوهایی آشنا، بازی کنند. این کلیشه‌زدایی، مطابق سلیقه‌ی فیلمساز -که حالا و پس از دو فیلم، تشخیص‌اش بسیار ساده‌تر شده است- از سرگرمی و جذابیت‌های نمایشی کم می‌کند تا به حال‌و‌هوایی محزون و نوعی از نگاه همدلانه‌ی انسانی برسد.

پلاتِ خوک، ظاهری شبیه به یک داستان انتقام آشنا داشت و حادثه‌ی محرک‌ آن -به شکلی طعنه‌آمیز- آدم را به یاد جان ویک می‌انداخت! حیوان خانگیِ عزیز یک مرد تنها، کاریزماتیک و کم‌حرف را می‌دزدیدند، او مجبور می‌شد از لاکِ زندگیِ آرام‌اش بیرون بزند و راهیِ سفری پرخطر شود که رازهایی را درباره‌ی گذشته‌ی متفاوت او، افشا می‌کرد. سفری که هیچ بعید نبود به حمام خونی از درگیری‌های خشونت‌آمیز برسد. خوک، در میانه‌ی روایت‌ غلط‌اندازش -از طریق ایده‌ی شرکت کردن قهرمان در یک مبارزه‌ی زیرزمینی- با این تصور بازی می‌کرد؛ اما در پایان، توقعات تماشاگر را ناکام می‌گذاشت و تبدیل می‌شد به ستایش‌نامه‌ای برای آشپزی! سارنوسکی، با نگاهی شاعرانه و رمانتیک، صمیمیتِ عملِ غذا پختن برای انسانی دیگر را به عنوان آیینی ریشه‌دار و محبت‌آمیز، جایگزینِ متمدنانه‌ی خشونت تلافی‌جویانه می‌دید.
جای تعجبی هم ندارد که ساخته‌ی تازه‌ی چنین فیلمسازی، روایت‌گر تلاش شاعری بیمار برای دست‌یابی به یک برش پیتزا در میانه‌ی آخرالزمان باشد! الگوی ژانریِ منتخب سارنوسکی، بارِ دیگر، ظرفی می‌سازد برای روایت ماجرایی جمع‌و‌جور و کوچک با ظرافت‌های انسانی. ماجرایی که پیش‌فرض‌های ژانر بقا و داستان‌های پساآخرالزمانی را معکوس می‌کند؛ پایانِ جهان، نقطه‌ی آغازی می‌شود برای بازیابیِ شورِ زیستن در زندگی شخصیتی تنها، منزوی و به‌حاشیه‌رانده‌شده (مشابه ایده‌ای که کریگ میزن در اپیزود درخشان سوم فصل اول سریال آخرین ما (The Last of Us) پیاده کرد). شخصیتی که سال‌ها با مرگ، هم‌نشین بوده است و بالاخره، بهانه‌ای می‌یابد تا دَمی، زندگی کند.
در نتیجه، طبیعی است که فیلمی مثل یک مکان ساکت: روز اول، گرایشی ویژه داشته باشد به لحظاتی آرام و ملودراماتیک. صحنه‌هایی مثل شعر خواندن و فریاد کشیدن دو شخصیت‌ اصلی زیر رعد و برق یا اجرای صامت‌شان در کافه‌ی متروک -قرینه‌ی نمایش خیمه‌شب‌بازیِ بی‌صدای ابتدای فیلم با آن موسیقی زیباش- ایده‌های درستی دارند متناسب با روایت مینیمالِ شخصیت‌محوری که سارنوسکی می‌پسندد. روز اول، یادآورِ متانت متواضعانه‌ی یک درام مستقل و کم‌خرج است و این، ویژگیِ جالبی است برای قسمت تازه‌ی یک فرانچایز پول‌ساز هالیوودی.

موفقیت یا شکستِ جنسِ داستانگویی مطلوب سارنوسکی، تا اندازه‌ی زیادی به نحوه‌ی پرداخت رابطه‌ی دو شخصیت محوری یعنی سَم (لوپیتا نیونگو) و اریک (جوزف کوئین) وابسته است. یک مکان ساکت: روز اول، در این زمینه، امکانات و محدودیت‌هایی دارد. امتیازِ بزرگ فیلم، اجرای خوب هردو بازیگر اصلی است. نیونگو، میلی سرکوب‌شده به زیست طبیعی‌ را در پسِ پوسته‌ی تلخ و بازدارنده‌ی شخصیت تنهاش، حاضر نگه می‌دارد و با کاریزما و هوشی چشم‌گیر، روایت فیلم را به دوش می‌کشد. کوئین هم موفق می‌شود که آسیب‌پذیریِ آشکار اریک و نیاز او به تکیه کردن به سَم را، در قامت شخصیتی دوست‌داشتنی و همدلی‌برانگیز، باورپذیر کند.

اما فیلمنامه‌ی یک مکان ساکت: روز اول، در مسیرِ پرداخت رابطه‌ی محوری، به دو محدودیت غیرقابل‌چشم‌پوشی هم مبتلا است که یکی‌شان نسبتا جزئی است و دیگری، اساسی‌تر. اولی، وجودِ رابطه‌ای مشابه در ابتدای فیلم است که بخشی از زمان اثر و توجه مخاطب را بدون آورده‌ای جدی، تلف می‌کند. ارتباط سَم با پرستار آسایشگاه یعنی روبن (الکس وولف)، نسخه‌ای کم‌تاثیرتر از نمونه‌ی اریک است که به‌سختی می‌شود از دلیل وجودش در فیلم سردرآورد.

انگیزه‌ی سارنوسکی، روشن است؛ برای این که به غافلگیریِ مرگ روبن اهمیتی بدهیم، لازم است که او را دوست داشته باشیم. همچنین، برای این که ناراحتی پروتاگونیست از مرگ شخصیتی فرعی را باور کنیم، لازم است که رابطه‌ی این‌دو، عمیق‌تر شود. اما همین توسعه‌ی رابطه‌ی سَم با روبن، تجربه‌ی آینده‌ی او با اریک را به تکرارِ موقعیتی تجربه‌شده شبیه می‌کند و نه مقصدی تازه در مسیرِ قوسِ شخصیتی قهرمان. با این اوصاف، شاید بهتر بود فیلم اصلا با زوجِ سَم و اریک شروع می‌شد و بیخود با یک غافلگیریِ نه‌چندان موثر، وقت نمی‌کشت.
اما دومین محدودیتی که از تاثیر لحظات شخصیت‌محورِ یک مکان ساکت: روز اول می‌کاهد، محتوایی است که فضای میان این لحظات را پر کرده است! به بیان دیگر، نقشِ روز اول به عنوان پیش‌درآمدی برای نخستین فیلم یک مکان ساکت، مجموعه‌ای از صحنه‌هایی نه‌چندان تماشایی را به رویکردِ مطلوب فیلمساز، الصاق می‌کند و با برهم‌زدن نظم درونیِ فیلم،‌ از ساخته‌ی تازه‌ی سارنوسکی، تجربه‌ای ناموفق می‌سازد.
اگر به یک مکان ساکت: روز اول نگاهی اساسی‌تر بیاندازیم، متوجه خواهیم شد که خواسته‌ی عجیب قهرمان و رویکرد محزون و ملودراماتیک سارنوسکی، تنها مواردِ بازیِ فیلمساز با انتظارات تماشاگر نیستند. چرا که روز اول، اساسا ژانر سینماییِ متفاوتی را برگزیده است. سومین قسمت مجموعه‌ی یک مکان ساکت، بیش از آن که اثری پساآخرالزمانی در ژانر وحشت بقا (Survival horror) باشد، فیلمی علمی-تخیلی از گونه‌ی تهاجم بیگانگان است.

این ویژگی را نمی‌توان انتخاب خلاقانه‌ی عجیبی به حساب آورد؛ چرا که روز اول -همان‌طور که در نام‌اش هویدا است- قصد روایت ریشه‌ی داستانیِ وقایع دو فیلم نخست مجموعه را دارد و این نگاه گذشته‌نگر، نمایشِ چگونگیِ تهاجم هیولاهای آشنای فرانچایز به زمین را اجتناب‌ناپذیر می‌کند. در نتیجه‌ی مستقیم این تصمیم، فیلم نیازی ندارد که به اندازه‌ی دو قسمت نخست یک مکان ساکت، ترسناک باشد. اصلا، می‌شود تصور کرد نسخه‌ای از فیلم را که با دگردیسی کامل به یک بلاک‌باستر اکشن عظیم، رویاروییِ ارتش آمریکا با نیروی مهاجم فرازمینی را به تصویر بکشد.

لیست اهداف و کارکردهای پیش‌درآمدی مثل روز اول، شلوغ و متنوع است! هم باید سقوط بیگانگان روی زمین را با جزئیات بیشتری ببینیم (اطلاعات تازه‌ای درباره‌ی پس‌زمینه‌ی داستانی فرانچایز به تماشاگر منتقل شوند)، هم چند صحنه‌ی تعلیق‌زای متمرکز بر مخفی ماندن کاراکترها از حس‌گرهای صوتیِ تیز هیولاهای بی‌رحم داشته باشیم (طرفداران فراموش نکنند که هنوز در حال تماشای فیلمی از فرانچایز یک مکان ساکت‌اند) و هم از شخصیت‌هایی آشنا سراغی بگیریم (کاراکتر هنری با بازی جایمن هانسو).
فارغ از هدف سوم که جز محتوایی اضافه برای جلب توجه طرفداران مجموعه نیست، دو هدف نخست که در پاراگراف قبلی توضیح دادم هم تا اندازه‌ای غیرقابل‌انکار، ناکام می‌مانند. روز اول، موفق نمی‌شود که از حمله‌ی بیگانگان، تصویری تازه بسازد. به جز کپشن هوشمندانه‌ی ابتدای فیلم، چیزی به دانسته‌هامان از دلایل هجوم فرازمینی‌ها به زمین اضافه نمی‌شود و به غیر از صحنه‌ی مبهمی مثل ضیافتِ شام بیگانگان (!)، جزئیات داستانیِ تازه‌ای درباره‌ی این موجودات وحشی و بی‌رحم نداریم.
از منظر عناصر اجرایی هم رویکرد سارنوسکی، هویت درستی نمی‌یابد. در ابتدا این‌طور به نظر می‌رسد که امتناع فیلمساز از ثبت ابعاد حمله‌ی فرازمینی‌ها، انگیزه‌ای مانند محبوس ساختن درک تماشاگر در تجربه‌ی سابجکتیو کاراکترها دارد؛ اما بعدتر، سارنوسکی، نمایی هوایی می‌گیرد و عملیات ارتش در ارتفاع را از زاویه‌ی دیدی بی‌ربط به موقعیت کلاستروفوبیک انسان‌های گرفتار، به تماشاگر نشان می‌دهد. یک‌دست نبودنِ تمهیدات بیانی فیلمساز، طفره رفتن او از نمایش ابعاد آخرالزمان و رو آوردن به مدل‌های مینیاتوری از فاجعه‌ی عظیم محوری را، به پرهیز از درگیر شدن با چالش‌های تولیدی/زیباشناختی شبیه می‌کند تا انتخابی خلاقانه.

جایگاه روز اول به عنوان پیش‌درآمد فرانچایز یک مکان ساکت، به این معنا است که فیلم، نمی‌تواند از ملزوماتِ ژانر وحشت به‌تمامی شانه خالی کند؛ در نتیجه، قابل‌انتظار است که در اثر، سکانس‌هایی مانند عبور سَم و اریک از تونل آب‌گرفته‌ی مترو یا گذشتن اریک از دلِ یکی از مناطق سقوط بیگانگان ببینیم. جدا از تضادی که این صحنه‌های ژنریک با رویکردِ بازنگرانه‌ی سارنوسکی دارند، استراتژیِ بصری و عناصر سبکیِ فیلم، کم‌جان‌تر و معمولی‌تر از آن‌اند که خطر، تهدیدِ جانی یا ترس را با جزئیاتی ملموس یا بافتی غنی، به تماشاگر منتقل کنند.

فیلمساز، هر صحنه‌ای را که رنگی از تعلیق یا وحشت دارد، با رویکردی شبیه به رفعِ تکلیف پرداخته است تا بتواند مجوزِ خلقِ صحنه‌های آرام و احساس‌برانگیزِ موردِ علاقه‌اش را از استودیو دریافت کند!خوشبختانه، یک مکان ساکت: روز اول به موفقیت تجاری رسید و جایگاه سارنوسکی در صنعت سینمای آمریکا به قدری ارتقا یافته است که برای قدم بعدی، به سراغ پروژه‌ای متناسب‌تر با علاقه و استعدادش برود!

منبع:زومجی

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار , ویژه ها

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید