• کد خبر: 1144
  • گروه : اخبار
  • تاریخ انتشار:30 خرداد 1400 ساعت: 13:38
حامد بهداد برنده دوئل تصاحب نقش شایگان شد

شهرام شاه حسینی :حسن فتحی بهترین سریال ساز ایران است اما من «شهرزاد» را ندیدم

برای تنفس در هنر چه برای مخاطب و چه برای هنرمند نگاه نو یک امتیاز است ؛ کارگردان به عنوان صاحب اثر میتواند این نگاه نو را خلاقانه در اثر پیاده کند چه در قاب بندی و میزانسن ، چه در جای گیری و دکوپاژ ، چه در هدایت درست فیلمنامه و عوامل تولید و مهم تر از همه رهبری درست بازیگر و دوربین را به عنوان یک نگاه همراه کردن ؛ کاری که حالا شهرام شاه حسینی به درخشش تمام در «می خواهم زنده بمانم» انجامش داده است. بازیگرانی که به اندازه ای دیده میشوند که داستان نیاز دارد و فریب نام هیچ یک را صاحب اثر نمیخورد. نکته ای که در میان گفتگو با شهرام شاه حسینی به چشمم آمد این بود که چقدر برای کارش و دغدغه هایش جهان بندی قایل است آن چنان که حتی برای آن رنگبندی هم تعیین میکند تا با رنگی که برایش در ذهن تجسم میشود راه شخصیت ها و قصه را درست تر برود و با این فرض او که «میخواهم زنده بمانم» را رنگ نارنجی آتشین دیده است وقتی پیش رفتیم قصه را بیشتر درک کردیم و ریتمش همراه ترمان کرد. جوانی که حالا پخته شده در تولید و اگر اسمش را پای کاری ببینیم خیالمان راحت است که درگیر احترامی میشویم که او برای ما به عنوان مخاطب قائل است.


دنیا خمامی: فیلمنامه «می‌خواهم زنده بمانم» یکی از اصلی‌ترین نقطه قوت‌های سریال است. نکته‌ای که مشخص است این است که فیلمنامه نقشه دقیق دارد .شکل معرفی شخصیت‌ها ، ورودی به داستانک‌ها و رونمایی از گره‌های داستانی یکی از تفاوت‌های اصلی این سریال با قاطبه سریال‌های شبکه نمایش خانگی است . به عنوان کارگردان چقدر برای این ورودی‌ها مثل معرفی حامد بهداد در نقش شایگان، معرفی مهران احمدی و وقت گذاشتید؟ جدا از فیلمنامه طراحی زمان‌گیری برای این ورودی‌ها انجام شد یا همه چیز به همان زمان نگارش برگشت؟

 

نقشه راه برای من فیلمنامه است اما حتما نسبت به قبل خیلی سختگیرتر شده‌ام و در هرکاری برایم خیلی مهم است به آن باور و اعتقاد داشته باشم. نزدیک به دو سال از زمانی که درباره «می‌خواهم زنده بمانم» طرح موضوع و فکر کردیم و سه مرتبه نویسنده عوض شد. این به آن معنا نیست که آن دوستان نویسنده‌ که با آن‌ها به مدت دو، سه ماه یا کم و بیش پیش رفتیم توان این را نداشتند تا یک کار این‌چنینی برای ما بنویسند، بلکه معنایش فقط این است که ما و به خصوص من خیلی سختگیرتر شده‌ام. من تجربه سریال سازی را با دو کار پرمخاطب  مثل «همه چیز آنجاست» و «هشت و نیم دقیقه» داشتم اما برای اولین کاری که می‌خواستم در شبکه نمایش خانگی انجام دهم ریسک نکردم و با محمد شایسته تصمیم گرفتیم تا مجید مولایی به کمک‌مان بیاید.  مجید مولایی به کمک ما آمد تا قصه‌ای را تعریف کنیم که از دل جامعه‌ای بیرون می‌آید و همه با آن آشنا هستند. مخاطب ممکن است که یک خاطراتی را مشابه این سریال تجربه کند و آن‌هایی هم که این تجربه را نداشته‌اند شاید به دلیل کاراکترهای تا حدود زیادی از باب شخصیت پردازی بی نقص هستنتد با آن هم ذات پنداری کنند. مولایی بلافاصله پویا سعیدی را به کار دعوت کرد و با هم شروع به کار کردیم. مجید مولایی، پویا سعیدی، من و محمد شایسته ساعت‌های بسیار زیادی درباره‌ی فیلمنامه ، چگونگی‌ا‌ش، چگونه ورود کردن به این قصه حرف زدیم و اینکه چه چیزهایی از آن را لازم داریم و چه چیزهایی به دردمان نمی‌خورد. این فیلمنامه‌ای که پیش روی ما هست و سریالی که شما مشاهده می‌کنید حاصل ماه‌ها زحمت به خصوص مجید مولایی و پویا سعیدی است.

درمورد کاراکترپردازی برای ورود شخصیت‌هایی مثل حامد بهداد و مهران احمدی این  اندیشه‌ها در فیلمنامه شده بود و من حتما در میزانسن و با دوربین سعی کردم به آن‌ها قدرت بیشتری برای رونمایی بدهم. به هر حال یکی از کارهای من به عنوان کارگردان این است که ببینم آنچه در فیلمنامه نوشته شده در صحنه و در جایی که فیلمبرداری می‌کنم شدنی هست یا خیر. درنتیجه این نوشته باید در صحنه به من کمک کند و تا حد خیلی زیادی هم این کار را می‌کند اما جایی به نظر می‌آمد که باید آن را دچار تغییراتی کنم مثل صحنه‌ی ورود یا حتی خیلی کم پیش می‌آید که فکر کنم دیالوگی را لازم ندارم و فیلمنامه با تغییر مواجه می‌شود. اما این از سال‌ها دستیاری کردن من به خصوص با جناب آقای بهرام بیضایی می‌آید که بعد از تجربه‌ی من با ایشان در «سگ‌کشی» تازه متوجه شدم که فیلمنامه یعنی چه و چه زمانی باید این کاراکتر را ببینی و چه زمانی باید از او دور شوی. درواقع این میزان سختگیری من بعد از کار کردن با جناب بهرام بیضایی در «سگ‌کشی» به وجود آمد. در آنجا خیلی نکات دیگر را هم یاد گرفتم که شاید در ادامه به آن اشاره کردیم؛ علی‌الخصوص فیلمنامه‌ای که به عبارتی وسطش هوا ندارد و منسجم است. یعنی به وقتش کاراکترها گفت‌وگو دارند، به وقتش سکوت می کنند و دیالوگ‌ها درست شروع می شوند و به جا تمام می شوند و شخصیت ها به درستی سر یک موضوع بحث میکنند و من اینها را به اضافه اینکه چگونگی این بحث و اینکه دیالکتیکش باید به کجا برسد را یاد گرفتم. ممکن است که خیلی وقت‌ها نتوانم انجامش دهم اما می‌دانم هر آنچه که بلد هستم را از آنجا با خودم دارم.

 

این ورودی‌ها به شدت به میزانسن و کارگردانی بستگی داشت. خیلی از منتقدان اعتقاد دارند که سبک کارگردانی شهرام شاه حسینی در «می‌خواهم زنده بمانم» با باقی کارهایش متفاوت است که این تفاوت به معنی خوب یا بد در کلمه نیست و  منظورمان تغییر سبک است. به نظرمن این پخته‌ترین اثر شما تا اینجاست. در این پروژه چقدر قصد اثبات بیشتر خودتان در حوزه تولید را داشتید؟ به خودتان یا حتی دیگران.

 

به این فکر نمی‌کنم که این کارم باید از کار قبلی بهتر باشد که حتما این مساله هم پس ذهن من هست اما با خودم مرورش نمی‌کنم؛ درواقع به خودم نمی‌گویم که باید چطور پیشرفت کنم. من وقتی یک کاری را شروع می‌کنم به ابعاد و جهانی که قرار است به آن ورود کنم فکر می‌کنم. یعنی یک جهان جدید را برای خودم ترسیم می‌کنم و راه‌های مختلف رفتن به این جهان را بررسی می‌کنم. این نقشه را اینطور ترسیم می‌کنم که برای مثال ده ورودی به این جهان دارم. یکی از ورودی‌ها این سر شهر است و دیگری یک سر دیگر است، یکی کویری است و یکی دریا دارد، یکی جنگل دارد، دیگری سنگلاخ است و در جای دیگرش میدان مین کاشته‌اند. من تمام این‌ها را بررسی می‌کنم تا به این جهان چطور ورود کنم و برای خودم یک جهان نسبی به خصوص درباره رنگ ها ترسیم می‌کنم. تاکیدم برای رنجگ به این دلیل است که برای من خیلی با اهمیت است که ورودم به این جهان چه رنگی باشد. مثلا درباره‌ی «می‌خواهم زنده بمانم» رنگ نارنجی یا عبارتی که دوستانم به کار می‌برند کوکاکولایی را در نظر داشتم و فکر می‌کردم که اینطور باید ورود کنم. این گرما به این منظور نیست که بگوییم با آدم‌های احتمالا گرمی طرف هستیم، خیر. به نظرم آمد که با قصه‌ی خیلی ملتهب آتشینی طرف هستم پس قصه دارای این رنگ است و این رنگ سرخ خورشیدی ممکن است که من و خیلی‌های دیگر را بسوزاند که تماشاچی هم شاملش می‌شود. به همین دلیل ورودم به دنیای سریال «می‌خواهم زنده بمانم» با دکوپاژ و میزانسنی همراه است که نه همه جا اما در خیلی از صحنه‌ها ممکن است جای دوربین سکون و بی حرکت یا حتی با یک حرکت آرامی همراه باشد اما ملتهب است و حتما باید ضربان داشته باشد و چیزی بگوید که قبلا گفته نشده‌است. هر قصه‌ای با خودش دنیایی دارد که این دنیا ممکن است بعضی وقت‌ها در قصه‌های دیگر دنیای کوچکی باشد و فیلم خوب از کار درنیاید. گاهی وقت‌ها هم دنیای وسیعی دارد و پر هیاهو و پر تلاطم است و عشق، نفرت یا کینه به همراه دارد. فکر می‌کنم که این مساله در «می‌خواهم زنده بمانم» کمی آشکارتر است، درنتیجه این ضربان از طریق جهان فیلمنامه به من منتقل می‌شود. مساله ای که در موردش ساعت‌های طولانی جنگ و بحث کردیم و به نتیجه رسیدیم و گاهی هم نرسیدیم را با خود به صحنه می‌آورم و باز هم این همه‌ی آن چیزی نیست که می‌گویم به این دلیل که ناخودآگاهم بسیار بیشتر از خودآگاهم کار می‌کند. برای مثال درباره‌ی صحنه‌ای که برای فردا باید فیلمبرداری کنیم، به اینکه دوربین را کجا بگذارم یا از حامد بهداد با کلوزآپ یا از سحر دولتشاهی با یک مدیوم شروع ‌کنم و یا هر چیز دیگری شبیه به این، به هیچ وجه فکر نمی‌کنم. فردا این صحنه فقط و فقط با همان نیت اولیه پیش می‌رود؛ یعنی سکانسی که دیالکتیکش بر سر چیست، سر چه چیزی دعوا و یا سر چه چیزی آشتی است. درواقع اول به این فکر می‌کنم که نقطه‌ی مرکزی آن چیست و بعد به اینکه در قصه‌ای که داریم می‌سازیم این ضربان از کار نیفتد، حتی اگر بالاتر هم رفت اشکالی ندارد اما پایین‌تر نیاید به این دلیل که احیانا از حس و حال نیفتد و کم رمق نشود.

 

شهرام شاه حسینی چندین ژانر و شکل را تجربه کرده‌است. چقدر در زمینه کارگردانی به دنبال امضا داشتن و کارگردان مولف شدن هستید؟ منظور ما از مولف شدن بیشتر این است که چقدر برایتان مهم است تا مثل بعضی از کارگردانان در یک گونه یا فرم و ساختار تبحر خاصی پیدا کنید و از تنوع فاصله بگیرید و مخاطب سبک شما را بدون اینکه به تیتراژ و نام شما نگاه کند بتواند تشخیص دهد.

 

من به دنبال این نیستم که یک ژانر خاصی را دنبال کنم یا اینکه دنبال امضایی باشم، با طرح یا قصه‌ای که ارتباط بگیرم تا آخرش می‌روم و آن وقت دیگر به این فکر نمی‌کنم که این کمدی است، تراژدی است یا دارد با من چه کار می‌کند؛ من آن کار را با تمام سعی‌ام انجام می‌دهم حتی اگر خوب نشود. راستش به اینکه در طول دوران کاری‌ام کارهای متنوعی انجام دهم خیلی فکر نمی‌کنم. فیلمنامه، طرح یا قصه‌ای که بر من حادث می‌شود من را به آن سمت می‌برد؛ به شرطی که ارتباط بسیار تنگاتنگی با آن برقرار کنم. به نظرم آنچه که دارد در من به وجود می‌آید کار کردن با زحمت بسیار است. این یعنی من خودم را شناختم و آدمی نیستم که روی صندلی بنشینم؛ صدا / دوربین / حرکت ، بگویم ، برای خروجی خوب حتما باید زحمت بکشم. این زحمت یعنی خواستن، بلند شدن، پیدا کردن، فکر کردن؛ و نه نشستن و همه چیز را به بقیه سپردن. پس در این صورت می‌خواهم بگویم شاخصه‌ای که در خودم به عنوان کارگردان دارم پیدا می‌کنم این است که پلان‌ها حتما باید وزین باشند، دارای نور خوبی باشند، صحنه و لباس خوبی داشته باشند، و همه‌ی این‌ها به خدمت کار من می‌آیند و من باید چیزی به آن‌ها اضافه کنم. به طور مثال درباره موسیقی نظرات زیادی می‌دهم و مسعود سخاوت‌دوست سخت گیری من را می پذیرد، حسین ابوالصدق درباره صداگذاری هم همین طور و… را درکل همه‌ی این‌ها شاخصه‌ی کار من می‌شود و همه این زحمات باید دیده ‌شود و برای همین بیننده هم به آن احترام می‌گذارد. حتی اگر یک جاهایی از قصه ایراد بگیرد که حتما ایراد دارد اما این زحمت از طرف همه‌ی عوامل به پلان سرایت می‌کند و از پلان و از تلویزیون به بیننده سرایت می‌کند. این مساله برای من مشهود و جالب است.

 

یک اتفاق مهم در سریال «می‌خواهم زنده بمانم» وجود یک شاه نقش و آن هم نقش شایگان برای حامد بهداد است؛ شخصیت پردازی این کاراکتر بسیار پیچیده و پر افت و فراز است. آیا این نقش از ابتدا برای او بود و خود بهداد چقدر روی این کاراکتر در زمان نگارش و حین شخصیت پردازی تامل داشت؟

 

با محمد شایسته خیلی زود به نتیجه رسیدیم که حامد بهداد باید نقش شایگان را بازی کند. راستش را بخواهید گزینه‌های دیگری برای این نقش روی میز بود اما بهداد برنده‌ی این دوئل شد و برای این نقش انتخاب شد. حامد همیشه ورودی‌های سختی به کاردارد و این شامل همه چیز می‌شود. یعنی شامل گفت‌وگوهای دو نفره؛ گفت‌وگوهای سه نفره بین من، او و محمد شایسته؛ گفت‌وگوهای بین ما و گروه لباس با او و گروه فیلمنامه با او. برای اینکه دنیا و جهانش با ما یکی شود روزهای پر فراز و نشیبی را باید با هم بگذرانیم. این را هم بگویم که او دوستانه این کار را انجام می‌دهد برای اینکه بفهمد کجا ایستاده و می‌خواهد چه کار کند اما ممکن است خیلی وقت‌ها من را به عنوان کسی که از این دنیا با خبر هستم و می‌خواهم او را با این جهان آشنا کنم کلافه کند. خیلی وقت‌ها این اتفاق می‌افتد اما او دست بردار نیست و از این کلافگی ناراحت نمی‌شود چون این ویژگی ماجراجویانه اوست. البته برخوردهای من با این ماجراجویی که تند هم نیست و فقط آغشته به خستگی و کلافگی است را به خودش نمی‌گیرد و حرفه ای و پاورچین پاورچین جلو می‌آید. یک احساسی بین من و حامد بهداد وجود دارد که برای سال‌های دور است. سال‌های دوری که من و او تازه وارد سینما شده بودیم و کم و بیش همدیگر را می‌شناختیم اما دوستی‌ ما با یک سریالی شروع شد که من دستیار کارگردان بودم و حامد در آن بازی می‌کرد. کم کم با ایما و اشاره و حرف‌های قلمبه سلمبه زدن به یکدیگر با هم صمیمی‌تر شدیم و معنی‌اش این نبود که قرار است من در آینده کارگردان شوم و با او کار کنم. من از آینده‌ی خودم چیزی را متصور نبوده و نیستم و هر چه برایم پیش آید همان کار را می‌کنم. درنتیجه من دوست داشتم که کارگردان شوم اما اینکه یکی از آرزوهایم بوده باشد خیر. از این جهت می‌گویم که بدانید من هیچوقت فکر نمی‌کردم تا یک روزی با حامد بهداد یا کسان دیگر کار کنم. عقبه‌ی دوستی را به این خاطر گفتم چون من و حامد همدیگر را دوست داریم یک مقدار ممکن است که این چالش‌ها سر صحنه طولانی شود! این را با خنده و شوخ طبعی می گویم برای اینکه مصاحبه مان خیلی سخت و جدی نشود اما این به یک اعتماد دو نفره‌ی کامل تبدیل شده، یعنی یک اعتماد دو نفره‌ی صد در صدی و معنی‌اش این نیست که هر چه او می‌گوید را من قبول کنم و هر چه من می‌گویم را او بپذیرد. معنی اعتماد در اینجا این است که ما می‌دانیم این صحنه اینطور است پس ماجرایش هم این است و او بعد از اینکه آماده می‌شود تا این صحنه را بگیریم با درایت، مهربانی و هوشیاری کمک‌های خیلی زیادی به من می‌کند. برای مثال گفت که من تن صدایم را در این کار پایین می‌گیرم چرا که صدای من زیر است. به این دلیل صدایم را پایین می‌گیرم که بتوانم کمی بم حرف بزنم و این مساله کاراکتر را تکمیل می‌کند. درنتیجه این جمله راهکارهای زیادی در نحوه‌ی دیالوگ گویی او و در نحوه‌ی برخوردش با سایرین به من می‌دهد؛ پس از نماهایی استفاده می‌کنم که گویش او به مخاطب نفوذ کند. من و او خیلی زود به این نتیجه می‌رسیم که باید سکانس را از کجا شروع کنیم و چرا باید این دیالوگ را بگوید، چرا نباید بگوید و کجا سکوت کند. اسمش راهنمایی یا هر چیز دیگری ا‌ست در هر صورت خیلی دوست دارد که من به هنگام ضبط پلان با او حرف بزنم و گفت‌وگو کنم. در فاصله‌ی بین دو دیالوگی که می‌خواهد بگوید در مورد حرکات دست، صورت، چشم‌ها و بدنش با او گفت‌وگو می‌کنم. خیلی خوشحالم که این دوستی ثمره‌ی خوبی داده و آبروی هردوی ما را حفظ کرده‌است.

 

به نظر میرسد این گفت و گو خیلی جاها به پیچیدگی بیشتر نقش و درنتیجه جذاب تر شدنش کمک کرده است.

 

شایگان مثل همه‌ی ما کاراکتر پیچیده‌ای دارد. درواقع شایگان کاراکتری دارد که در نهان همه‌ی ما هست و ما آن را یا پنهانش می‌کنیم و یا گاهی بروز می‌دهیم. وقتی هیچ چیز در این جهان تو را خوشحال نمی‌کند دست به کارهای عجیبی می‌زنی و شایگان کاراکتری دارد که چیزی در این دنیا خوشحالش نمی‌کند. او حتی از این قدرت و از این همه پول هم لذت نمی‌برد و تبدیل به شغلش شده که دارد در آن وقت می‌گذرانَد. او به دلیل حقارتی که در تمام طول کودکی، نوجوانی و احتمالا در جوانی‌اش داشته و با خود به همراه آورده کاراکتر پیچیده‌ای است. او عقبه‌ی خوبی ندارد و این به آن معنا نیست که همه‌ی آن‌هایی که گذشته خوبی ندارند و با حقارت بزرگ می‌شوند، پس واکنش رفتاری آن‌ها در سال‌های آتی این گونه خواهد بود. در مورد همه یکسان نیست اما در مورد شایگان اینطور است که می‌گویم، یعنی او باید همه‌ی حقارت را تبدیل به قدرتی کند تا از آن استفاده کند. این قدرت خیلی به کمکش آمده و می‌تواند از آن بهره ببرد. قدرتی که منجر به، به دست آوردن دختری می‌شود که سحر دولتشاهی نقشش را بازی می‌کند. او بدون در نظر گرفتن جایگاهی که دارد، بدون در نظر گرفتن اینکه یک ازدواج اولی داشته و زن دارد، بی محابا وارد این رابطه می‌شود. در ابتدا برای همان لِه کردن حقارت گذشته است اما کم کم این جنون و رفتار شکل دیگری به خودش می‌گیرد. حامد بهداد همه‌ی این‌ها را با ظرافت و کم کم پیدا کرده‌است. او تمام فیلمنامه را حفظ نبود و لازم هم نبود که حفظ باشد و من هم صلاح نمی‌دانستم؛ درواقع منظورم این است که او کم کم این نقطه‌گذاری‌ها را انجام داده و بین این نقطه‌ها خط کشیده و در حال حاضر متوجه است که این نقطه‌ها دارند به کجا می‌رسند. این مساله با کمک همدیگر پدیدار شد و این کاراکتر پیچیده و جذاب از نظر تماشاچی به این ترتیب به وجود آمد.

یکی از بهترین بازی‌های حامد بهداد را در این سریال دیدیم که اگر بخواهیم این موضوع را از نگاه حرفه‌ای بررسی کنیم شما بیشترین تاثیر را در بیشتر به چشم آمدن این بازی خوب داشتید؛ با میزانسن‌ها،  قاب بندی‌ها، جای گیری درست و البته نظارت بر تدوین خوب. حالا که خروجی بازی بهداد را میبینید  چقدر به آن چیزی که در این کاراکتر میخواستید رسیدید ؟

 

بله، ما تمام و کمال به آنچه که در مورد کاراکتر شایگان می‌خواستیم رسیدیم. این مساله از آنجا نشات می‌گیرد که کاراکتر “بد من” فیلم یا کسی که قدرت دارد و زور می‌گوید نامزد فرد دیگری را از دستش در می‌آورد و او را مال خود می‌کند و در واقع سو استفاده می‌کند. او حرف زدن یاد گرفته و توانسته راه خیلی طولانی را در زمان کمی برود. این کاراکتر می‌توانست به شدت با واکنش منفی تماشاچی رو به رو شود، یعنی تماشاچی از شایگان به عنوان یک نیروی اهریمن و شر بدش بیاید و او را پس بزند، اما این چیزی نبود که ما می‌خواستیم. ما می‌خواستیم که شایگان با همه‌ی این توصیف‌هایی که از او کردم در مجموع به دل تماشاچی بنشیند و این هم به همان نکته‌ی پاسخ قبلی‌ بازمی‌گردد. درواقع این همان چیزی است که ما در خودمان پنهان کرده‌ایم و جرات بروز دادنش را نداریم. شایگان نیروی شر بخشی از وجود ماست که این کاراکتر آن را به نمایش می‌گذارد اما ما پنهانش می‌کنیم، درواقع شایگان نیمه‌ی سیاه درون هر آدمی را به نمایش می‌گذارد. من تنها کاری که کردم این بود که از این وجه سیاه و شر خودم به حامد انتقال دادم. او هم مثل من دوره‌ی سختی را گذرانده به این دلیل که الان هر دوی ما به این سن مشترک یعنی چهل و هفت، هشت سالگی رسیده‌ایم و دردهای مشترک زیادی داریم و سختی‌های زیادی را متحمل شده‌ایم. ممکن است که در ذهن هردوی ما اینطور نبوده باشد که خواسته باشیم کسی را بکشیم اما حتما تا مغز استخوان از دست کس یا کسانی ناراحت شده‌ایم که دوست داریم آن آدم دیگر در کره‌ی زمین نباشد، او را هرگز نبینیم، یا شکست و فروپاشی او را به چشم ببینیم. این مساله برای هر دوی ما و برای من که حتما پیش آمده‌است. در نتیجه این ماجرا به کمک من آمد تا این را به حامد منتقل کنم و چشم او، حرکات او، دست او و بدن او را جوری به حرکت وا داریم که نافذ شود و به تماشاچی تحمیلش کنم؛ نه اینکه او را به عنوان یک چیز اضافه تحمیل کنیم منظورم این است که به تماشاچی بقبولانیم که این کاراکتر در وجود همه‌ی ما هست و ما باید بپذیریم که بخشی از وجودمان شایگان است. در نتیجه من تلاشم را کردم حال اینکه حامد یک حامد دیگری است خیلی به خودش بستگی داشته‌است. او هم می‌خواست تا یک شایگانی بسازد و همه‌ی تلاشش را کرد که تلاش بسیار ماهرانه، زیرکانه، کلاسیک و آکادمیکی بود. درواقع مخلوطی از همه‌ی این‌ موارد و تجربه‌ی زیست، تجربه‌ی بازی، تجربه‌ی گردش در خود و سلوک شخصی هر دوی ماست و در مورد شایگان تا حدود زیادی به خواسته‌هایمان رسیدیم.

 

لوکیشن‌های خاص و کارت پستالی جزو محاسن کار شما محسوب می‌شود. چقدر برای پیدا کردن لوکیشن و هماهنگ کردن زمانی با تاریخ گذشته وقت گذاشتید و یقینا محمد شایسته در این زمینه به عنوان تهیه کننده خیلی همراهی کردند، درست است؟ برای مثال ما شنیدیم که شما برای بعضی از صحنه‌ها مجبور به بستن بعضی از خیابان‌ها بودید و قطعا این یکی از کارهای سخت شما در این پروژه بوده‌است؟

 

از دوران قاجار، قبل‌تر و یا بعد از آن یعنی دوران پهلوی مستندات کمی وجود دارد و از طرفی چون تاریخ ما تاریخ شفاهی است و تاریخ کتبی درست و به سامانی نداریم ، از طرفی خاطره‌ی مردم و خاطره‌ی شخصی همه‌ی افراد یاری نمی‌کند برای اینکه احتمالا ایراد بگیرند و یا بخواهند بگویند که به این ترتیبی که شما فیلمبرداری کرده‌اید نبوده و یا برعکس. نمی گویم آسان است اما می‌خواهم بگویم که خیلی کار پیچیده‌ای نیست اما دهه‌ی شصت سخت‌ترین دهه است یعنی حتی از دهه‌ی پنجاه هم سخت‌تر است. به دلیل خاطره و نوستالژی مردم پس از انقلاب که به ناگهان زندگی تغییر می‌کند، فرهنگ تغییر می‌کند و تحت الشعاع آن رخداد، بسیاری از عکس‌ها عوض می‌شود، بسیاری از رنگ‌ها عوض می‌شود و به سرعت خیابان‌ها و مغازه‌ها دچار تغییر و تحول می‌شوند. این کارِ ما را در تولید خیلی مشکل کرده؛ یعنی هر اثر دهه شصتی که قرار است ساخته شود این مشکل را پیدا می‌کند. محمد شایسته کوچک‌ترین کم کاری در برنامه‌اش نبود و هیچ صحبتی مبنی بر اینکه از این فضاها استفاده نکنیم از سوی او مطرح نبود. او همواره کنار کار بود و به اتفاق بابک کریمی (طراح صحنه ) هر آنچه که فکر می‌کردیم درست است را پیاده می‌کردیم. محمد شایسته پشتوانه‌ی خیلی خوبی برای بابک کریمی بود برای اینکه هر آنچه که می‌خواهد را در اختیارش بگذارد تا به بهترین‌هایی که فکر می‌کردیم دست پیدا کنیم. محمد شایسته هیچ منعی نداشت و بهترین آن چیزی که در فیلمنامه ابتدا به صورت خطی و چند کلمه نوشته شده بود و مشخص نبود که در آینده قرار است چگونه به تصویر درآید را در اختیارم می‌گذاشت و البته ما روزهای بسیار سختی را برای فیلمبرداری کردن در سطح شهر تهران  و برای پیدا کردن تمام لوکیشن‌های این سریال داشتیم، چرا که دیگر نشانه‌ای به نام دهه‌ی شصت وجود ندارد. هیچ خیابان و کوچه‌ای وجود ندارد و شهر پر از آلودگی است. نه اینکه بیشتر شدن آلودگی‌های شهر تهران به این خاطر باشد که رو به پیشرفت رفته؛ آلودگی‌های این شهر بیشتر شدند برای اینکه معماری و تمام ساختار شهر تهران به شدت تهوع آور است، در ذوق می‌زند و عکسی نیست تا آدمی را به آرامش دعوت کند و روحیه‌ی او را خوب کند و لبخند بر لبش بیاورد. این شهر به شدت خشن است و معماری آن جنگجویانه است؛ حال آدمی را بد و او را اخم‌آلود می‌کند. صدای خوشی از هیچ کوچه و خیابانی به گوش نمی‌رسد و در این مسیر ما سعی کردیم تا به جاهایی برویم که با صداگذاری و رنگ‌ها، به خصوص در لباس و رنگ‌های صحنه این را داشته باشیم. درست است که در زمان جنگ بودیم اما یک آرامشی وجود داشت، هنوز مهربانی وجود داشت و ما همه‌ی این‌ها را سعی کردیم تا در لوکیشن، صحنه، لباس، صدا و صداگذاری و  مونتاژ پدیدار کنیم.

 

آیا تاثیری از «شهرزاد» و گره داستانی قباد و شهرزاد چه خودآگاه یا ناخودآگاه برای شما وجود داشت؟ درست است که مثلث عشقی چیز جدیدی نیست اما شکل رابطه و فراز و فرودها خیلی ما را به یاد آن‌ها می‌اندازد.

 

به نظر من حسن فتحی بهترین سریال ساز در ایران است. غالبا کارهای ایشان را دیده‌ام اما «شهرزاد» را متاسفانه ندیده‌ام. خاطرم نیست که مشغول کاری بودم یا به دلایل دیگری آن را ندیدم اما به هر حال تمام کارهای ایشان به جز «شهرزاد» را دیده‌ام و باز هم تاکید می‌کنم که ایشان بهترین سریال ساز ایران است. او قصه را خیلی خوب می‌فهمد، می‌داند که کجا به قصه ورود کند و می‌داند که چه چیزی بیننده را گیر می‌اندازد و می‌تواند او را در قسمت‌های طولانی با خود همراه می‌کند. این را گفتم تا بگویم که مد نظر ما نبود تا «شهرزاد» الگوی‌مان شود. حتما نویسنده‌های ما یعنی پویا سعیدی و مجید مولایی «شهرزاد» را دیده بودند اما فکر می‌کنم با وجود یک سال و نیم، نزدیک دو سالی که درباره‌ی فیلمنامه حرف ‌زدیم دیگر لازم نباشد تا به «شهرزاد» مراجعه کنیم. مد نظر ما نبود تا عشق مثلثی را به شکل رایج و عرفش متصور شویم. از آنجایی که امیر شایگان فکر می‌کند که هر چیزی را می‌تواند مال خود کند، هما را هم مال خود می‌کند بی آنکه متوجه احساس بین آدم‌ها باشد. حقارت و کوچک بودن او در گذشته باعث شده تا او امروز به فردی خشمگین و جاه طلب تبدیل شود اما مثل هر آدم دیگری از آینده‌اش بی خبر است و نمی‌داند که قرار است همین خواستن، زندگی او را به چیز دیگری تبدیل کند هر چند که خودش هم به چیز دیگری تبدیل می‌شود. ساحتش عوض می‌شود و به جای دیگری می‌رود و دوست داشتن و عشق را به معنای واقعی تجربه می‌کند. درواقع مساله‌ای که در این سریال برای ما اهمیت داشت همین است.

 

ترجیح دادید تا در این سریال و در نوع روایت تغییر شکل روایت کارهای فرمالیستی را نداشته باشید. این نوع روایت کلاسیک به دلیل زمان داستان است یا این فرم را بیشتر می‌پسندید؟

 

در این سریال به دلیل همین خاطره بازی از دهه‌ی شصت و چیزی که در ذهن مردم به جا مانده از کار فرمالیستی پرهیز کردم و سعی کردم تا نوع کلاسیک را جلو ببرم. مایه‌ی کلاسیک‌وار و مورد پسند خودم هم هست و خیلی دوست دارم تا این قصه را به این شکل روایت کنم. این مساله را در رنگ و نور و در خیلی از موارد دیگر مثل لباس می‌شود متوجه شد اما به همین دلیل ساده که با نگاه فرمالیستی و احیانا پرش زمانی و یا کار غیر کلاسیک به خاطره‌ی ما از گذشته خدشه‌ای وارد نشود از این پرهیز کردیم.

 

چرا شهرام شاه حسینی که درتدوین معمولا خیلی مبتکارانه و با ایده عمل می‌کند کارش تقطیع و کات زیاد دارد؟ در همین راستا بعضی نقدها اینطور بود که در تدوین شاهد کات‌های زیادی هستیم، خاصه درنماهای دو نفره برای مثال  بین هما و نادر یا مهران احمدی و امیر نوروزی. این در همان شیوه کلاسیک برای بالا بردن ریتم است یا دلیل دیگری دارد و آیا این را به عنوان یک نقد می‌پذیرید؟

 

من هر چند که به شدت به خرد جمعی اعتقاد دارم اما در همه چیز دخالت‌ می‌کنم ؛ از جمله در تدوین، صداگذاری، لباس، صحنه و همه‌ی موارد. این دخالت خیلی دوستانه است و بخش عمده‌ای از آن هم می‌تواند سلیقه باشد. من کار میثم مولایی (تدوینگر) را خیلی می‌پسندم و دوست دارم. راجع به کات‌های زیاد که شما گفتید، به نظر من جایش بوده که این اتفاق بیفتد اما به نظرم می‌آید تمپو و ضرب‌آهنگی که در خود سکانس است خیلی به کات‌های سریع و یا قیچی‌های سریع مربوط نمی‌شود. به نظرم میثم مولایی با توجه به خود سکانس ، مونتاژ کرده و او هم سلیقه‌ای عمل نکرده‌است. او باتوجه به ضرب‌آهنگی که سکانس لازم داشته مونتاژ کرده ضمن اینکه من معمولا اینطور هستم که چیز اضافه‌ای را فیلمبرداری نمی‌کنم و معمولا آن چیزی را می‌گیرم که همان هم مونتاژ شود. به هر حال آنچه که دست میثم مولایی است خیلی راش‌های مفصلی ندارد تا از زوایای مختلف به سکانس نگاه کند. من اما به نظر من مولایی خیلی با سلیقه است و حس و حال سکانس را خیلی خوب می‌فهمد.

 

منهای یکی، دو شخصیت که یکی فرعی بود و دیگری به عنوان نقش اصلی (آزاده صمدی) ، در شکل دیالوگ نویسی خیلی طبق زمان پیش نرفتید و شکل جمله بندی شعاری معمول این نوع کارها را ندیدیم. چقدر در شکل دیالوگ نویسی ورود کردید؟ می‌شد در سبک کارهای علی حاتمی و یا مطابق شعرگونه بودن دیالوگ های حسن فتحی جلو بروید، این تعمد شما بود که شبیه آن‌ها نباشید؟

 

می‌توانم بگویم که چه در شکل دیالوگ نویسی و چه در خود فیلمنامه با فیلمنامه نویس گفت‌وگوهای زیادی کردیم؛ گفت‌وگوهای مفصل با دو عزیز گرانقدر یعنی مجید مولایی و پویا سعیدی و حتی می‌توانم بگویم که به چالش هم رسید و دعوا هم کردیم، کار بالا گرفت اما همه‌ی این‌ها برای کار و برای چیزی بود که می‌خواستیم به نتیجه برسیم. هروقت که حرف همدیگر را متوجه نمی‌شدیم مجبور بودیم تا داد بزنیم. ما ایرانی‌ها اصولا اینطور هستیم و آنجایی که منطق کار نمی‌کند دعوا شروع می‌شود. این مساله را گفتم برای اینکه بگویم روی فیلمنامه و دیالوگ نویسی دخالت خیلی مستقیم داشتم. این دخالت معنایش این نیست که بگویم دقیقا این را بنویس،خیر؛ بلکه درباره‌ی کانسپت یک سکانس و اینکه باید چه چیزهایی را مدنظر قرار دهیم، درباره‌ی چه چیزهایی باید حرف بزنیم و از کدام نقطه نظر باید وارد این سکانس شویم و چطور تمامش کنیم گفت‌وگو داشتیم. اینکه گفتید دخالت، می‌خواهم بگویم که در هیچ چیزی حد و مرزی وجود نداشت و همچنان که آن‌ها دوست داشتند تا صحنه‌های گرفته شده را ببینند از این‌ طرف هم ما راجع به فیلمنامه خیلی بحث می‌کردیم. در مورد آزاده صمدی و دیالوگ‌هایش باید بگویم که بله، به نظر من یک مقدار زیاده روی کردیم و دیالوگ‌های نیمه قجری یک مقدار زیاد بود و کاش این کار را نمی‌کردیم تا سریال‌مان یک دست‌تر می‌شد. درست است که ادبیات آدم‌ها باید با هم فرق کند اما نباید به ناگهان راجع به یک کاراکتر این انگ به ما بخورد که او نیمه قجری حرف می‌زند. اگر این شائبه که درست هم هست به وجود آمده که او مثل بقیه حرف نمی‌زند، الان می‌گویم که این از نظر من اشتباه است. قاعدتا از طرف دیگر هم نمی‌خواستیم که کل مجموعه، دیالوگ نویسی و رفتار و کردار آدم‌ها شبیه به هیچ فیلم دیگری باشد؛ هرچند ما با فیلم و سینما بزرگ شدیم و حتما خاطره‌هایی داریم که خیلی دوست داشتیم تا آن‌ها را ما می‌ساختیم یا یک جایی از ناخودآگاه ما بیرون آید و درز پیدا کند و شما آن را ببینید اما در مجموع سعی کردیم تا شبیه هیچ فیلم و سریالی نشود.

 

سریال «می‌خواهم زنده بمانم» به شدت معطوف به دکوپاژ خیلی خوب است که در این راستا فیلمبرداری آن بسیار همراه شما بود و جای دوربین معمولا در نقطه درستی است و به نظر می‌رسد که در این پروژه عکس و قاب بندی خوب برای شما مساله خیلی مهمی بوده‌است. درسته؟ چرا؟

 

ممنون که می‌گویید دکوپاژ خوبی شده آن احساسی که از درون فیلمنامه به من منتقل می‌شود، دکوپاژ من می‌شود. اما یک بار به یک سکانس، هر سکانسی که دوست دارید نگاه کنید و ببینید که چقدر دکوپاژ معمولی است. من اسمش را معمولی می‌گذارم و دوربین هیچ جای عجیبی نمی‌رود، حرکت عجیبی نمی‌کند، با میزانسن پیچیده‌ای طرف نیستیم و می‌توانم بگویم که چشم نواز است اما نمی‌توانم بگویم که چشم را می‌دزدد؛ به این دلیل که تمام تلاش من برای دکوپاژ، میزانسن، نور و عکس در ابتدا بازی است. من همه‌ی تلاشم را می‌کنم تا بازیگرانم با صداقت و ایمان کامل جلوی دوربین بروند. یعنی همه‌ی چانه‌ها را قبلا با آن‌ها زده‌ام و حالا چیزی که به آن‌ها می‌گویم این است که برویم لذت ببریم. این لذت بردن یعنی چه؟ یعنی دیگر همه چیز را فراموش کنیم و بدون ماسک و بدون هیچ اضافه کاری هر آنچه که از دل‌مان قرار است بیرون آید را انجام دهیم. من اسم این را زندگی کردن نمی‌گذارم، شاید اسمش یک دروغ بزرگی است که باورش کردیم و این دروغ را به شما منتقل می‌کنیم و شما این دروغ را باور می‌کنید. درواقع اسم آن می‌شود ایمان، حتی به دروغ. برای این کار، یعنی برای ایمان به دروغ گفتن هم باید به اندازه‌ی کافی دلت صاف باشد. در نتیجه درباره دکوپاژی که گفتید بر این اساس این عکس گذاشته می‌شود. فیلمبردار هم همینطور، او هم تقریبا به این رسید که معنی و مفهوم خلوص امنیت من در صحنه چیست و همه چیز باید فدای آن احساسی شود که از دهان بازیگر بیرون می‌آید و هیچ چیز به اندازه‌ی آن برای من اهمیت ندارد. همه چیز باید فدای آن نکته‌ی کلیدی که بازیگر دارد می‌گوید یا حتی چیز غیر مهمی که دارد می‌گوید، شود. به همین خاطر من هیچوقت محو لوکیشن، محو لباس، محو عکس، کارت پستال و رنگ و نور نمی‌شوم که همه‌ی این موارد برای من فوق العاده اهمیت دارند اما ارجح ، بازی است. بازی برای من در صدر جدول است که در ابتدا به شدت با تماشاچی ارتباط برقرار کند، خودم همان‌جا در صحنه با آن ارتباط برقرار کنم و بعد اگر موارد دیگر به چشم آمد و اگر زیرلایه‌ها و معانی فرامتنی که دوست داشتم را بیننده فهمید که ناز شست همه‌‌ی ما؛ اگر هم متوجه نشد همین قصه‌ای که روایت می‌کنم یعنی روایت ساده، بی آلایش و زلال بدون هیچ فاصله‌ای از شیشه رد شود و به مخاطب رسوخ کند.

 

 

 

 

 

 

 

کلید واژه:
گروه بندی: اخبار

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است

× برای درج دیدگاه باید وارد شوید