فیلم شور عاشقی در هیچ دکوری فیلمبرداری نشد و برای فیلمبرداری کار به دل کویر رفتند و نگاه سازندگان این فیلم نسبت به مکتب عاشورا نگاهی شاعرانه است.
شور عاشقی سومین ساخته سینمایی داریوش یاری است که پیش از این هم مستند تاریخی کربلا جغرافیای تاریخ را درباره واقعه عاشورا ساخته بود. عمده تصویربرداری این فیلم در یکی از مناطق کویری خور و بیابانک انجام شده است. این فیلم در هیچ دکوری فیلمبرداری نشد و برای فیلمبرداری کار به دل کویر رفتند.
داریوش یاری خود درباره این فیلم میگوید: نگاه سازندگان این فیلم نسبت به مکتب عاشورا نگاهی شاعرانه است. در فیلمهای قبلی با نام «دخیل» و «کربلا جغرافیای یک تاریخ» سعی کردم همین نگاه شاعرانه نیز در این اثر موجود باشد و در «شورعاشقی» جدیتر به ماجراهای بعد از واقعه نگاه کنیم. شور عاشقی فیلمی بود که با هدایت دل آن را ساختیم. شاید اگر قرار بود با منطق و عقل این فیلم را بسازیم، به هزار و یک دلیل نباید میساختیم. در دل فضای طبیعی کار رفتیم و کار را با دل پیش بردیم.
در این گفتگو داریوش یاری، کارگردان و نویسنده، شهره موسوی بازیگر نقش سلما و مسعود سخاوت دوست حضور داشتند. گفتگو درباره فیلمهای عاشورایی، دشواری ساخت فیلمهای تاریخی و مذهبی، انتخاب بازیگر و موسیقی در فیلمهایی آیینی پیش رفت که در ادامه آن را میخوانید.
یاری: دلیل آن خیلی خیلی واضح است. اثر هنری که میخواهد شکل بگیرد نیاز به دغدغه دارد؛ شما یک دغدغه دارید و به آن دغدغه فکر میکنید و وقتی فکر میکنید، اگر در حوزه نمایش فعال باشید به سمت داستانی میروید که آن دغدغه را تبدیل به قصه کنید. اگر نقاش باشید یا خوشنویس یا هر هنر دیگری داشته باشید، خروجی کارتان به همان سمت میرود. اما چرا از دغدغه شروع کردم؟ میخواهم به اینجا برسیم که اگر در حوزه محرم، مفاهیم عاشورایی و… فیلمی ساخته نمیشود یا درستتر اینکه کم ساخته میشود باید تعارفها را کنار بگذاریم و بحث کنیم که اساسا دغدغهای نسبت به آن وجود ندارد. اگر روز واقعه هم ساخته میشود به این جهت است که در آن مقطع تعدادی از مدیران دغدغهای داشتند که به هنرمند منتقل کرده بودند و فیلم نامه خوب در آمد. پس دغدغهای شکل گرفته است. جملاتی مانند اینکه فیلم عاشورایی دوست داریم یا میخواهیم که ساخته شود، همیشه شعارهایی است که پزش فراوان داده شده است. این توفیق است که اگر من فیلمی ساختم عمدهاش در این حوزه بوده است. اولین فیلم سینمایی که ساختم درباره آیین رمضانی است و بعد عاشورایی و… یا سریالهایی که ساختم و تله فیلم حبیب یا قرآنی بوده یا عاشورایی. صادقانه بگویم که اگر یکی دو تا از مدیران نبودند بسیاری از فیلمهای فعلی هم ساخته نمیشد. پس موضوع اول دغدغه است. دغدغهای که هم باید در مدیران باشد و هم هنرمندان. در هنرمندان هم وجود ندارد و بخشی هم این است که از حرفها میترسند. ببنید چه حرفهایی درباره من زدند؛ راهش را پیدا کرده و کاسبی میکند و… اما من از هجده سالگی اولین فیلم کوتاهم امام حسینی بود. من داریوش یاری تنها کارگردان سینمای ایرانم که تمام آیینهای عاشورایی را با حضور در همه استانها رفتم و ساختم و تجربه آن را در کربلا جغرافیای یک تاریخ آوردم. یک عدهای گفتند چی ساختی یا برای چی ساختی؟ یک عده شغلشان این است که بروند روی منبر و حرف بزنند. ولی من مسیر خودم را میروم و فیلم بعدیام باز هم در این حوزه است. یکی میتواند پلیسی فکر کند یا طنز یا کودک اما من این طوری میتوانم فکر کنم. من نرفتم تاریخ را نبش قبر کنم. من به اتفاقهای بعدش فکر میکنم که باعث شده این تراژدی ماندگار شود. من دنبال این هستم و آن چه پیدا میکنم با مخاطبان خودم به اشتراک میگذارم. من دنبال ساختن مفاهیم بودم که باید از گورستان تاریخ بیرون میآمد و در بدنه کارم جاری میشد.
یاری: ابتدا دوست دارم پاسخ سوال اثر بخشی حضرت زینب را بدهم. به ما میگویند که خانم زینب کجاست؟ من یک بازیگر میگذاشتم و بعد معلوم نبود بشود پخش کرد یا نه؟ برای من نشان دادن حضرت زینب دردی از جامعه دوا نمیکند. زینب(س) را حافظه تاریخی هزار و چهارصد ساله شیعیان اساسیتر و زیباتر ساخته است. هر فیلمی بسازید از نقاشی استاد تجویدی و تابلوی ظهر عاشورای استاد فرشچیان نمیتوانی جلو بیفتی. چیزی که برای من مهم است این است که چگونه میشود زینبی زندگی کرد. بعضی از دوستان که فیلم را دیدند زدند زیر میز که هشتاد نفر با حضرت زینب بودند و… به من ربطی ندارد که چقدر تاریخ را نخواندید. اگر بخواهم فیلم تاریخی بسازم با تاریخ درست میآیم و آن اینکه بانو زینب با ۲۱ نفر راه میافتد به سمت شام. قرار نیست من ساخته ذهنی مخاطبان را بسازم که اگر این گونه رفتار کنم میشود جنگجویان کوهستان. من قرار است در روزگار معاصر از زینبی شدن با تو حرف بزنم. یکهو منتقدی میگوید استخوان اسب بیرون زده. من به اینها فکر نمیکنم. یا یکی دیگر مینویسد این فیلم را برای فرزندآوری ساخته که وسط فیلم بازیگر زن باردار میشود. بعد همان منتقد در ادامه مینویسد که قیمهای که پس از فیلم دادند از خود فیلم بهتر بود… که واقعا این طور نبود. قیمه را با برنج ایرانی باید بدهند نه هندی. من عهدی بستهام و پای آن میایستم، حتی اگر مخالف چیزی باشد که برخیها در تاریخ خواندهاند. من روی این موضوعات حاضرم بحث کنم.
یاری: اتفاقا میخواهم بگویم این لوکیشنهای به اصطلاح محدود هم برداشت از تاریخ است. مسیرهایی که برای رسیدن به شام وجود دارد در تاریخ سه مسیر مشخص است. یک مسیر معروف است به مسیر سلطانی که شما میگویید کوهستان است و دریا و شهرها و… در هیچ کجای تاریخ اشاره نمیشود که کاروان این مسیر را رفته است. چون در این مسیر اصحاب پیامبر بودهاند و اگر کاروان اسرا از آن جا عبور میکرد، باید داستان آن را نقل میکردند، اما هیچ نقلی وجود ندارد. ضمن اینکه این مسیر طولانی بود و شمر وظیفه داشت خیلی سریع خودش را به شام برساند. یک مسیر دیگر است معروف به فرات که در آن مقطع تاریخی چندین محله مهم دارد که تاریخ به آن اشاره نمیکند و آن جا هم هیچ نقلی از عبور کاروان نداریم. اما یک مسیری هم هست که بسیار خشک است و بادیه نشینی است و معروف به مسیر بادیه که همان مسیری است که به لحاظ تاریخی اساتید بسیاری بر آن صحه گذاشتهاند که کاروان از این مسیر رفته است. لذا تصاویری که در ذهن ما ساخته شده است از تشنگی و… باید این مسیر باشد. پس اینها را رعایت کردیم و تلاش کردیم مستند باشد. من دنبال دوست داشتن نرفتم دنبال حقیقت رفتم.
یاری: واقعیت این است که فیلم روز واقعه فیلمی است که بسیاری از ما با آن زندگی کردهایم، بسیار ارزشمند است و از لحاظ فنی اتفاقات درستی در آن افتاده، یکی اینکه سعی میکند از حواشی وارد متن شود و با حواشی قصهای را تعریف کند که مخاطب باید از عاشورا فهم کرده و به آن معرفت پیدا کند. این شیوه جواب داده و تحسین شده است و لذا من هم سعی کردم با حاشیه وارد متن شوم. با اساتید بسیاری که صحبت کردیم گفتند مطمئنی که میخواهی کاروان را راه بیندازی؟ و من سعی کردم از حاشیه وارد متن شوم و دوست نداشتم مستقیم وارد قصه شوم. ما شیعیان میدانیم بر این زنان و بچهها چه گذشته است. نشان دادن آن بلایا چه اهمیتی دارد؟ چرا باید تصاویری را نشان دهیم که همه میدانیم؟ من پشت مخاطب ایستادهام و به او اقتدا کردهام. اما حاشیه را آوردم تا ببینم از تکان دادن تاریخ چه گیرمان میآید؛ این مهم است.
یاری: من سالهای زیادی با این کارآکتر زندگی کردم. انگار زن و بچهام را میخواستم در اختیار شخصیتی بگذارم که قرار است این نقش را بازی کند و خود خانم شهره موسوی دائم به من میگفت چه غیرتی داری به این نقش؟ گفتم من با این شخصیت زندگی کردم و احساس میکنم همه دار و ندارم را دستت دادهام. لذا انتخابها و گفتگوهای بسیار بسیار زیادی با بازیگران متعدد شد و حتی به این فکر کردیم که بازیگر عرب بگذاریم و فیلم با زبان عربی جلو برود. آقای مجیدی پیشنهادهای بسیاری خوبی داشتند. تا اینکه به یکی دو نفر از کارآکترها نزدیک شدیم اما باز هم دلم راضی نمیشد. من چندی قبل از تمام این رایزنیها برای ساخت سریالی رفته بودم اصفهان. آن جا که بازیگری آمد تا برای نقش صحبت کند. من از او خواستم روسریاش را به شکل عربها ببندد. آن خانم گفت اتفاقا خودم خوزستانی هستم و روسری را عربی بست و ما چند عکس گرفتیم و خداحافظ. ایشان که رفت من به دستیارم گفتم شمارهاش را سیو کن. من عکس را برای شهرام خلج فرستادم و او گفت چهره درستی است برای نقش سلما. اما من وظیفه داشتم که برای نقش سلما درستترین انتخاب را داشته باشم. باز رفتم سراغ بازیگران دیگر و کلی گفتگو کردیم. اما واقعیت این است که من به بهانههای مختلف ایشان را نگه داشتیم به عنوان نقش زن جامانده. روزهای آخر انتخاب که اتفاقا ظهر عاشورا بود، از ایشان دعوت کردیم تا بیاید. خلج و دستیارانش هم برای گریم او سنگ تمام گذاشتند.
شهره موسوی: در تمام این پروسه من حتی روحم هم خبر نداشت و اصلا نمیدانستم که احتمالا در این فیلم بازی خواهم کرد؛ آن هم به عنوان نقش سلما.
یاری: روزی که خانم موسوی آمد، من تیم گریم را تنها گذاشتم و چند ساعتی رفتم و وقتی برگشتم دیدم بچهها پچ پچ میکنند. شهرام خلج گفت اتفاق خوبی افتاده است و درنهایت من را صدا زد. وقتی تصویر ایشان را دیدم، یکه خوردم. شهرام گفت شک نکن. دیگران هم گفتند خیلی درست است. وقتی همه گفتند درست است مطمئن شدم.
شهره موسوی در دورخوانی هم بینظیر بود. وقتی دورخوانی شروع شد، بچههای تئاتری که سالها کار کردهاند هم دچار مشکل میشدند. نوع ادای واژگان فیلم نامه که جهان شاعرانه دارد بسیار سخت است و او با درک و درست آنها را ادا میکرد. بعد از این اتفاق با خیال راحتتر جلوتر رفتیم. در فیلمبرداری من از پیام احمدی نیا که در حوزه بازیگری هم تجربیات خوبی دارد پرسیدم که با من تعارف نکن و صادقانه درباره بازی او بگو. اما همه گفتند درستترین انتخاب برای سلما اتفاق افتاده و نتیجه این شد که وقتی مجید مجیدی فیلم را دید گفت خدا بهت رحم کرد که سلمای فیلمت فیلم را نجات داد و بسیار از بازی او راضی بود. هم از او و هم از شمر و هم پیرمرد عرب.
موسوی: تجربه عجیبی بود و حرف برای گفتن بسیار است. میتوانم ساعتها حرف بزنم. من اصالتا اصفهانی نیستم اما بزرگ شده اصفهانم. در تهران تئاتر قبول شدم و مهاجرت کردم و آمدم تهران. شرایط کاری برای تئاتریها بسیار دشوار است. این برای من مسیری بسیار لاکپشتی بود. اگر چه از کارهایم راضی بودم. حضور در این فیلم هم با پیشنهاد برای بازی در سریالی به کارگردانی آقای یاری اتفاق افتاد. مشورت گرفتم و به واسطه وسواسی که داشتم، نمیخواستم در هر نقشی بازی کنم. وقتی رفتم اصفهان آقای یاری برگشته بود تهران. چند روزی ماندم و وقتی ایشان را دیدم اصلا صحبتی درباره آن پروژه نشد. وقتی ایشان فهمید اصالتا جنوبی هستم چند عکس گرفتند و تمام. چند ماه گذشت و من هیچ خبری از آن پروژه نداشتم که یکباره دستیارشان زنگ زد که بیا دفتر. آن جا دوباره آقای یاری را دیدم و ایشان گفت که یک نقش کوچک برای تو در نظر گرفتم. من هم عادت داشتم به این نقشهای کوتاه. من بدون اینکه فیلمنامه را بخوانم اوکی دادم و بیرون آمدم. اما اینکه فیلمنامه را نخواندم فکرم را مشغول کرده بود. یک هفته بعد دستیار آقای یاری زنگ زد و گفت برای تست گریم بیا. برایم عجیب بود که من را روز عاشورا خواستند. همه جا تعطیل بود اما تاکید داشتند که آن روز بروم. خواستم عذرخواهی کنم و کار را کنار بگذارم. اما رفتم و تا مرا گریم کنند میخواستم چند دیالوگ را حفظ و تکرار کنم. آقای یاری هم نمیآمد. چند ساعت گذشت و من خسته شده بودم. همه پچ پچ میکردند و من همچنان داشتم دیالوگهای نقش بازیگر فرعی را تکرار میکردم. هیچ کس هم چیزی نمیگفت و من واقعا مردد شده بودم. فکر میکردم گریم با آن نقش که قرار بود به من بدهند تفاوت دارد. آخر گفتم که این گریم و لباس به این نقش نمیآید که همه زدند زیر خنده. فکر کردم میخواهند بگویند نقشم کنسل شده بود. تا اینکه آقای یاری گفت تو باید نقش سلما را بازی کنی. اینجا نقطه عطف زندگی کاری من بود. هر جا که کار کردم و جایزه گرفتم و جشنواره رفتم باید میگذاشتم کنار و به این نقطه میچسبیدم. آقای یاری گفت به تو یاد میدهم چه کنی. من درس بازیگری را خواندم اما هیچ کدام از آن آموزشها در این نقش به کارم نمیآمد.
موسوی: آقای یاری خیلی همراه بود و استاد، اما چالش هم زیاد داشتیم. آقای یاری خیلی سختگیر بود. نقش پرچالش بود و کارگردان متعصب بود و من را در شرایط بسیار سختی گذاشته بود. نمیگذاشت یک لحظه از سلما فاصله بگیرم. تمام فیلم برایم پر از تجربه و البته بسیار بسیار دشوار بود.
موسوی: تلاشم این بود که هیچ نقشی را نبینم تا تحت تاثیر قرار نگیرم، ابتدا رفتم و همه کارهای قبلی آقای یاری را دیدم. یک چیزی که برای من خیلی جالب بود کارآکتر خود آقای یاری بود. او پای چیزی که اعتقاد داشت ایستاد. ما اعتقاداتمان با دولتها تغییر میکند. اما ایشان این گونه نبود. پای اعتقادات خودش ایستاده است. شجاعت آقای یاری این بود که با فکت با همه مراجعه کنندگان برخورد میکرد و هر کس سوالی داشتتند پاسخ میداد.
موسوی: هدایت آقای یاری برای ادای درست دیالوگها بسیار کمک کرد. ایشان گفت اصلا صحنه تئاتر نیست و باید فاصله بگیری. باید کاری میکردیم که دیالوگها به دل مخاطب بنشیند. خیلی سخت بود و زحمت کشیدیم. هر شب چند ساعت باید دیالوگها را تمرین میکریدم؛ آن هم پس از صحنههای دشوار روز در آن بیابان گرم. باید دیالوگها را قبل از ضبط، تمرین میکردیم و دورخوانی میکردیم و تا این تمرین بسته نمیشد ما آف نمیشدیم و کار تمام نمیشد. خود آقای یاری هم پا به پای ما میایستاد. بارها و بارها برداشتها تکرار میشد، به دلیل اینکه دیالوگ خوب ادا نشده بود.
چیزی که به من سپرده شد اتفاق خاص و قشنگی بود اما قشنگیاش فقط از بیرون است. آقای یاری میگفت این بچه را تا الان نگه داشتم و الان میدهم به تو. کار تاریخی اصلا شبیه بازیگری آپارتمانی نیست. من باید در زمان کوتاهی سوارکاری را یاد میگرفتم و نه اینکه دشوار بود که حتی فوبیای سوارکاری دارم. کارگردان نمیخواست از بازیگر بدل استفاده کند. من سوارکاری را یاد گرفتم و به تاخت میرفتم. از سوی دیگر من قرار بود در مقابل بازیگرانی کار کنم که همه حرف اول را در صحنه میزدند. برای من دشوار اما همهاش آموزش بود. ترسناک و چالش برانگیز. حواسشان به بازی من بود و من خیلی یاد گرفتم.
موسوی: سکانسی بود مربوط به لحظه مرگ عبدالرحمان و من باید نقش را طوری بازی میکردم که پای کینه و خشمی که از قاتلین پدرم داشتم ایستادهام و اگر عبدالرحمن این کار را نمیکرد و رسالت را پیش نمیگرفت، من میکردم. از سوی دیگر عشقی قوی داشتم به عبدالرحمان و یاران امام. باید اشکی میریختم که هم از سر شوق بود در عین حال عشقم را از دست داده بودم. در آوردن این موقعیت بسیار دشوار بود. یک سکانسی هم بود که باید اولین تاخت را میرفتم. این صحنه هم بسیار خاطره انگیز بود. فکرش را نمیکردم که این قدر زود بخواهند که به تاخت بروم. آقای یاری هم که اصلا شوخی نداشت و هیچ کس نمیتوانست نظرش را تغییر دهد. من قبل از هر سکانسی ذکر میگفتم و این طوری برای خودم اطمینان قلبی ایجاد میکردم.
یاری: ما می یدیم که خانم موسوی دائم زیر لب چیزی میگوید. فکر میکردیم به خاطر سختی کار دارد فحش میدهد. طبس و خور و بیابانک و دمای بالای پنجاه درجه همه را کلافه کرده بود. دوست داشتیم بدانیم چه میگوید که بعدا فهمیدیم ذکر میگوید.
موسوی: اصلا و به هیچ عنوان. من در چارچوب این کشور بازیگری میکنم. من کارآکترهای بسیاری را بازی کردم و باید نقشام را درست اجرا کنم. ممکن است کارآکترهای متفاوتی به من پیشنهاد شود. مهم این است که وقتی درباره بازیگریام حرف میزنم بگویم نقشی را بازی کردم که زندگیاش کردهام. من تمرکز نمیکنم که نقش بعدی من چه باشد. الان سلما سقف بازیهای من است اما من منتظرم و همان طور که گفتم دوست دارم حرکت لاک پشتیام را ادامه بدهم. من نقشهای چالشی را دوست دارم.
یاری: یک چیزی در کارهای هنری بسیار مهم است و آن اینکه تو بر مبنای آن چه خواندی و فهم کردی، یک وقت نروی فیلمی بسازی که صرفا درباره آن مطالعاتی داشتی. شاید درباره کارهای کمدی و سیاسی بشود اما درباره کارهای تاریخی خیلی سخت است و در مورد کارهای تاریخی-مذهبی غیر ممکن است. من مطالعات بسیار زیادی در این حوزه داشتم. من اگر یک جایی کتابی درباره واقعه عاشورا باشد حتما باید آن را پیدا کنم و بخوانم. به هر حال ما در مقطعی از تاریخ زندگی میکنیم که مدعیان به غلط و مدعیان به درست بسیار دارد. خیلیها خودشان را مرجع تقلید میدانند. حکمی هم برای خودشان صادر میکنند. من نباید خودم را مرجع میدانستم به همین دلیل ضمن مطالعاتی که داشتم در این حوزه و کارهای بسیاری هم که ساختم، وظیفه داشتم با افرادی که در این حوزه مرجع بودند وارد گفتگو شوم و این کار را از سه زاویه انجام دادم: تاریخی، مذهبی و هنری-ساختاری. در حوزه تاریخ به هر حال رفتم سراغ استاد عزیز رجبی دوانی که بدون اغراق بسیار دقیق و با وسواس و با حوصله است. مسائل تاریخ را از زاویه تاریخ به درستی نگاه میکند. رای شخصی خودش را هم دارد و تحلیل میکند. در بخش مذهبی به سراغ آیت الله اختری رفتم. این پیرمرد بزرگوار در جمعی حرفی زد که خیلی برایم جذاب بود. گفت: شور عاشقی که داریوش یاری میسازد این گونه است و شور عاشقی شما به گونه دیگر است و من صفر تا صد کنارش هستم. اما نگاه هنری؛ در این حوزه ما فیلمسازی داریم که صفر تا صد کارهایش بوی خدا میدهد و تقریبا در این زمینه یکتاست. او از کار تاریخی حضرت زینب هم تازه فارغ شده بود و من خیلی دوست داشتم دستم به او برسد. حسین مهکام فیلمنامه را به سیدمهدی شجاعی داد و او هم به مجیدی که این فیلمنامه را بخوان، جالب است. در همین اثنا بود که مجیدی صدایم کرد و گفت من کنارت هستم و هر کمکی از دستم بر بیاید تا آن جا که بتوانم انجام میدهم. من هیچ آشنایی از قبل با ایشان نداشتم. با آقای مجیدی هم در مسئله فیلمنامه و هم گریم و هم لوکیشن و تدوین که سنگ تمام گذاشت در ارتباط بودم. ۱۵۶ دقیقه را ایشان به ۹۴ دقیقه رساند. من کار را با همراهی این سه عزیز پیش بردم. به همین دلیل است که امکان ندارد که لحظهای از شور عاشقی باشد که خبط جدی تاریخی وجود داشته باشد.
یاری: موسیقی روح کار بود که مسعود سخاوتدوست در این فیلم دمید.
یاری: هر که به این کار آمد انتخاب شده است. خود من داشتم فیلم دیگری میساختم و ناگهان سر از این فیلم درآوردم. آهنگساز هم انتخاب شد تا به این کار حسینی برسد. من خوشحالم که چنین فردی در کنار کار بود و برای همین کار هم نامزد جایزه سیمرغ جشنواره فجر شد. من به سخاوت دوست فکر نکرده بودم که بیاورم. او انتخاب شد و من فقط شهادت میدهم که خیلی زحمت کشید. من کربلا جغرافیای یک تاریخ را با انتظامی کار کرده بودم و با پژمان هم کاری ساخته بودیم، به همه اینها هم فکر کرده بودم اما قسمت بود که آهنگسازی کار با مسعود باشد. اما یادم هست که مجیدی پیام داد که به آهنگسازت بگو که اگر موسیقی آن موسیقی مطلوبت نشد ممکن است بدهیم آهنگساز خارجی. اما نسخه پایانی کار را که با مجیدی دیدیم فقط نگاهی به من کرد و گفت: چه موسیقی خوبی شده، در آمده است.
سخاوت دوست: به طور کل من حساسیتی به فیلمهایی با موضوع مذهبی دارم. این نوع موسیقی برای من اولویت دارد. من برای جشنواره امسال ۹ فیلم داشتم و چهار فیلم هم به صورت پنجاه پنجاه بود. تصمیم داشتم اصلا کار نگیرم. من با آقای یاری اصلا کار نکرده بودم. وقتی موضوع فیلم را دوست مشترکی به صورت یک خطی تعریف کرد، گفتم من میآیم و فیلم را میبینیم. نسخه بلند کار را هم دیدم و همان جا تحت تاثیر قرار گرفتم و حال خوبی که با دیدن فیلم روز واقعه به من دست میداد این فیلم هم برای من اثرگذار بود. روز واقعه یک خصوصیتی دارد؛ اول از همه کلکسیونی از غولهای سینماست؛ هم آقای بیضایی به لحاظ اسطوره شناسی و قلم و هم موسیقی انتظامی و هم بازیگران و… همیشه میگفتم کاش من هم در اثری مشابه کار میکردم. اگر چه دو کار اصلا قابل مقایسه نیست اما به لحاظ فرم و جهات بسیار آن حال را برای من تداعی کرد. ضمن اینکه آقای یاری و فیلم او از هم جدایی ناپذیرند. من کمتر کارگردانی را دیدم که با فیلمش آمیخته باشند. جهان بینی، زیست، حرف زدن و نوشتنش، هدایت بازیگر و آهنگسازش یکی است. با همان دید و عقیده کار را پیش میبرد.
سخاوت دوست: این را باید تاکید کنم که در موضوع موسیقی فیلم اولین نکته این بود که فیلم شاعرانگی بالایی داشت ما با یک تاریخ صرف روبهرو نبودیم بلکه با متن ادبی مواجهایم. همین الان میتوانم چندین دیالوگ و متن ماندگار از روز واقعه را برای شما بگویم. درباره شور عاشقی هم همین نکته صادق است؛ چند صحنه و چند دیالوگ تاثیرگذار که مبتنی بر گفتمان فلسفی و تاریخی است مرا به خودش جذب کرد. پس اگر بنا بود ما با تمام قوا برای یک فیلم انرژی بگذاریم این اثر ماندگار، یک انرژی و توان مضاعف میخواست. درباره فرم کار هم که چقدر موسیقی عربی باشد، چقدر ایرانی یا چقدر وفادار باشد به جغرافیا و متن، آقای یاری دست من را باز گذاشت. گفت برای من مهم تاثیرگذاری است. بعدا که جلوتر رفتم منظور ایشان را از تاثیرگذاری فهمیدم. منظورش این نبود که که پلان من را در بیاور چون پلان او در آمده است. منظورش این بود که تو هم یکی از عوامل فیلم باش، یکی از دخترانی که سر پدرش را میبرند تو هم بیا در تیم ما و در کنار ما و بازیگران باش. موسیقی پرحجم شده بود و بعدها برای همراهی بیشتر خلوت و متناسب و همراه کردیم. آقای یاری برعکس فروتنیاش نسبت به موسیقی بسیار دقیق و موسیقی شناس است. این کار مرا بسیار راحتتر میکرد.
سخاوت دوست: اگر مسائل فنی را کنار بگذارم علت اصلی که این کار برای من کاری بسیار متفاوت است جسارت آقای یاری در روایت است. اگر او نویسنده کار نبود من الان فقط درباره موسیقی حرف میزدم. پس من میتوانم درباره کانتکست راحتتر حرف بزنم. مثال من در باره عاشورا همیشه این است که باورهای مذهبی هیچ ارتباطی به حکومتها و دولتها ندارد و جریان معنوی است که همیشه اتفاق میافتد. اما در برهههایی از زمان این جریانات توسط حکومتها یا تضعیف میشوند یا منحرف. یکی از بدترین اتفاقات در روزگار ما دشمنی با اهل بیت نیست بلکه انحراف و بدعت است که بسیار خطرناک است. یک وقت چیزی را که روی تابلو نوشته شده، پاک میکنند اما اصل نوشته آن زیر هست و با خوانش دوباره متن و تحقیق به اصل آن پی میبریم اما گاهی آن اصل هم از بین میرود و چند خط روی آن میکشند و همه چیز را منحرف میکنند. این داستان روزگار ماست. من مستند بودن متن برایم بسیار حائز اهمیت بود. این روایت را جسورانه و علمی پیدا کردم. دغدغه مند هم هستم. آقای یاری هم به من فرصت داد تا در این متن دخیل باشم. اولین نکته فیلم آقای یاری این بود که دست روی فلسفه گذاشت نه خود حادثه. این بسیار ارزشمند بود. این موضوع باعث شد که من از اساس با روایت ارتباط برقرار کنم و حاضر بودم ۱۵۰ بار موسیقی را عوض کنم تا رضایت کارگردان جلب شود.
سخاوت دوست: ما هم به لحاظ محتوایی و هم ساختاری نیاز به گفتگو با آقای یاری داشتیم. نیاز به موسیقی به عنوان الگوی همراهی کننده داشتیم و تاثیرگذار، اما به لحاظ ساختاری ما مثلا یک جایی حجم عظیمی از اندوه را داریم که ارکستر باید خودش را شکوفا کند اما آقای یاری این را به تاخیر میانداخت و میگفت این حزن با یک نی بدوی خودش را نشان دهد و بعد یکباره میدیدیم دیگر نمیتوانیم، آن وقت موسیقی با یک کنتراست بسیار بالایی ورود میکرد. به لحاظ ساختاری ما هم «نی» می خواستیم و هم «ارکستر سمفونیک» و این خواسته آقای یاری هم بسیار سخت است و هم باید با احتیاط جلو میرفتیم، چون تبدیل یک تک ساز و یک سکانس به آن عظمت نیاز به مدیریت کنتراست دارد، به صورتی که مینی مالیزم کار در بیاید و هم صحنه اوت نشود و نگویند موسیقی چقدر لاغر است. پس مدل کار آقای یاری یک جوری بود که من ۳۰ نوازنده را در آفیش داشتم که ممکن بود فقط از یکی استفاده کنم.
به لحاظ محتوایی هم تاکید آقای یاری بر روی سه موضوع بسیار مهم بود؛ اول آوای انسانی که من هم خیلی موافق بودم، دوم بحث خلوتی در عین ماکسیمال بودن در اکستر و سوم بحث همراهی که عرض کردم این سه تا در کنار اینکه ما یک جاهایی نیاز داریم که قضاوت نکنیم. شخصیت شمر در این کار قوی است و اصلا ضعف در او نمیبینید. در خیلی از فیلمها این اصلا رعایت نمیشود. تم شمر یک تم ضعیف نیست و به همین دلیل برای او ارکستر مینوازد. این در روایت محتوایی آقای یاری هست و ما با یک جریان فکری مواجهایم. ساز ویولون سل هم برای حضرت زینت به کار رفته و هم برای شمر، چون هر دو قدرتمند هستند؛ یکی مست عشق الهی است و یکی مست شهوت و قدرت.
موسوی: قطعا کار آقای بیضایی روز واقعه بوده است. یک مجموعهای از بزرگان سینما با حضور بهرام بیضایی در این فیلم حضور دارند. تمام امتحان ما با کتابهای آقای بیضایی بود و واقعا دوست دارم با ایشان کار کنم.
حقیقت دوست: در حوزه موسیقی، روایت به دلیل اینکه واقعه عاشورا هم باید از جنبه اسطوره شناسی بررسی شود و هم تاریخی و هیچ واقعه تاریخی الزاما به معنای تاثیرگذاری عمومی در ساحت مذهبی نمیتواند دوام بیاورد مگر اینکه عقبه اسطوره شناسی داشته باشد. اینکه شما در شور عاشقی دو بار با جنبههای مسیحی روبهرو میشوید، تاکید بر همین نکته است. اسطوره جنبه آفرینش دارد و جنبههای مذهبی برخلاف افسانه. اینکه فیلمی ساخته شود مانند روز واقعه که حتی از گفتارهایی استفاده میکند که دائم ارجاع میدهد به ما که مسیح را امروز در نینوا به صلیب میکشند. ما میدانیم که داستان این دو با هم متفاوت است اما میدانیم که به لحاظ اسطوره شاختی چقدر به هم شبیهاند؛ مسیح خون خداست و حسین صارالله. هر جور که حساب کنید به هم پیوند خوردهاند که بتوانید این را در ساحت اخلاقی و رفتاری نمایش دهید. چگونه بر بتان مرده سنگ بیفکنم حال آنکه بتان زنده بر روی زمیناند. روز واقعه تداوم دارد و این یک اتفاق نیست و به همین دلیل تاثیرگذار است.
یاری: سال ۱۳۷۶ من فیلم کوتاهی به اسم آیههای زمینی ساختم که فیلمی نو بود. فیلم میساختیم و به بزرگانی مثل کیارستمی میدادیم تا نظر بدهند. کیارستمی درباره این فیلم چیزی گفت که شبیه چراغ هدایت شد. گفت اجازه بده به فیلمت که زمان به آن بخورد، اگر دیده شد و چرخید خوب بود. سوال شما را من این طور نگاه میکنم. چه فیلمهایی در حوزه تاریخ عاشورا ساختیم که این فیلمها توانستند زنده بمانند و بشوند بخشی چدی از حافظه تاریخی این مردم. سالی که من فیلم کربلا جغرافیای یک تاریخ را ساختم، دردناکترین سال عمرم بود. این فیلم زمان که گذشت خودش را نشان داد. برخی از منتقدان فیلم شور عاشقی میگفتند کاش این فیلم را میدیدید و نمیدانستند که فیلم من است. این فیلم را بارها و بارها نشان دادند و جاهای مختلف به نمایش گذاشتند. پس این فیلم زنده است. به نظرم درباره فیلم شور عاشقی باید بگذاریم که زمان از او بگذرد. این فیلم بعد از امسال حداقل چندین سال از تلویزیون پخش خواهد شد و مطمئنام میرود و جزو حافظه تاریخی قرار میگیرد. من خوشحالم که به کمک تیمی که داشتم سالی پرچم امام را بلند کردیم که خیلیها زمین گذاشتند. این فیلم هم عجیب و غریب نیست؛ یک حالی داشتیم و احساسی که تبدیل به فیلم کردیم. اما حالمان خوب بود. جملهای بود که دائم به هم میگفتیم. خیلی سخت بود. با اولین سوپرمارکت ۷۰ کیلومتر فاصله داشتیم. دو ماه و نیم سه ماه تمام وقت در بیابان بودیم. اسب طوری سمش را کوبیده بود به پای خانم موسوی که یادم نمیرود. این فیلم را الان بگویند برگرد و بساز و فلان قدر بگیر هم دیگر نمیکنم. اتفاقی بود و حالمان خوب بود. من نه میخواستم روز واقعه بسازم نه از او جلو بزنم. فقط میخواستیم جزو کسانی باشیم که اسم حسین(ع) به واسطه این فیلم دوباره در دهانها بچرخد. اما فیلمی را ساختیم که باور داشتیم و پشت آن مطالعات درست بود و نخواستیم با مردم وارد دروغهای جنگجویان کوهستان شویم. در کربلا امام کنار یاران بود و کنار امام به شهادت رسیدند، چه قشنگتر از این. سختی اسارت پس از آن بود. و تازه قرار است نگذاری آن اتفاق خاموش شود. هدف مهم است. باید روی این موضوع مانور داد و این همان چیزی است که در فیلم روز واقعه میبینیم. همه این فیلم فلسفه است. امیدوارم بچه هیئتیها برای دیدن روضهای بیایند به سینما که قرار نیست شبیه همه روضهها باشد.
بهنام مزینانی/ سیامک صدیقی
There are no comments yet