فیلم یک رابطه خانوادگی با بازی نیکول کیدمن اثری کلیشهای با شخصیتهای تکراری است که چیزی به گونهی فیلمهای ملودرام و کمدی اضافه نکرده است.
فیلمهای کریسمسی مدت زمان زیادی است که در دنیای سینمای بهعنوان زیرژانری در ژانرهای مختلف مخصوصا گونهی ملودرام ظاهر شدهاند. این دسته از آثار همانطور که از نامشان پیداست در زمان کریسمس اتفاق میافتند و یا بهنحوی به این عید مرتبط میشوند. ملودرامهای کریسمسی و عاشقانه همانند دیگر ژانرها معمولا از یک الگوی ثابت و همیشگی استفاده میکنند و رویدادهایشان طبق یک مسیر مشخصشده پیش میرود. فیلمهای کریسمسی بخاطر لحن شاد و جذابشان همیشه مخاطبان خاص خود را داشتهاند و امکان ندارد که تهیهکنندگان از خیر چنین موضوعی بگذرند.
فیلم یک رابطه خانوادگی نیز یک اثر کریسمسی است که میتواند تماشاگر را با خود همراه کند و برای مدتی او را سرگرم نگه دارد. اما نکتهی حائز اهمیت در این فیلم بازی نیکول کیدمن است. گویا بازیگران قدیمی و مهم سینما به بازی در آثار متوسط و سطح پایین عادت کردهاند و دیگر نمیتوان آنها را در فیلمهای سطح اول دید. چه میشود که مثلا بازیگری مثل کیدمن که سابقهی بازی برای استنلی کوبریک را دارد، در یک فیلم دسته سومی ظاهر میشود؟ راهبرد استفاده از بازیگران مشهور برای فروش بیشتر در فیلمهای رده پایین خیلی وقت است که توسط کمپانیها دنبال میشود اما این استراتژی تا جائی میتواند به صنعت سینما کمک کند اما از جائی به بعد و زمانی که قصهای برای تعریف وجود ندارد، این نقشه خنثی خواهد شد.
قبل از هر چیز باید بگویم که شما با فیلمی کاملا معمولی طرف هستید و همانطور که در بالا نیز گفته شد تنها نکتهی حائز اهمیت این فیلم نیکول کیدمن است. شما میتوانید این فیلم را ببینید و از آن لذت ببرید اما فقط برای یکبار میتوانید این کار را انجام دهید، چراکه فیلم یک رابطه خانوادگی برای بار دوم چندان لذتبخش نیست و نمیتواند تماشاگر را به خود جذب کند. زارا دو سال پیش توسط کریس استخدام میشود تا در آینده مسئولیت کارهای تهیهکنندگی او را برعهده بگیرد. اما هیچ چیز طبق نقشه پیش نمیرود و زارا تبدیل به راننده و خدمتکار شبانهروزی این بازیگر میشود. وقتی زارا از خودخواهیهای کریس عصبانی میشود استعفا میدهد و به خانه برمیگردد. اما در این بین اتفاقاتی رخ میدهد و باعث میشود که کریس به خانه مادر زارا بیاید.
فیلم یک رابطه خانوادگی، یک کمدی عاشقانه است که از المانهای همیشگی این طیف از فیلمها استفاده میکند و هیچ نبوغی از خود نشان نمیدهد. موقعیتها و شخصیتها در این فیلم همهشان تکراری و قابل پیشبینی هستند و از اواسط فیلم متوجه خواهیم شد که چه چیز در پایان انتظارمان را میکشد. درواقع مسیر عاطفی بروک و کریس برایمان کاملا مشخص است، مخاطب طبق تجربیاتش از فیلمهای کریسمسی و ملودرام میتواند حدس بزند که کجا روابط عاطفی این دو نفر بهم خواهد خورد و کجا دوباره به یکدیگر خواهند رسید. مراسم کریسمس در این فیلمها محلی برای تجدید عشق و خاطرات است که در یک رابطه خانوادگی نیز همین اتفاق میافتد و کریس و بروک چند روز رویایی را کنار هم میگذرانند.
کشمکشهایی نیز که در این میان بوجود میآیند، بسیار سطحی است و تعلیق چندانی نمیآفرینند. دعواهای میان کریس و زارا و سوتفاهمات عاشقانه بین بروک و کریس نیز در حدی نیستند که برای تماشاگر تعلیق ایجاد کنند و برایش نسبت به کارکترهای اصلی فیلم دلمشغولی بتراشند. تماشاگر میداند که پشت همهی این کشمکشهای کمرنگ چیزی وجود ندارد و قرار نیست که شاهد بحرانهای خیلی عظیمی باشد. مثلا هیچ جدایی سختی رخ نمیدهد و آن دعوای بعد از کریسمس نیز چندان پرتنش پرداخت نشده است. شخصیتهای فیلم هم قوام خوبی ندارند و نمیشود بهشان بهعنوان کارکترهایی پرملات نگاه کرد. کریس که یک تیپ سرتاپا تکراری است. یک بازیگر جذاب، خودشیفته و مغرور که بعد از امتحان کردن کلی زنهای رنگارنگ عاشق زنی میشود که چندین سال از او بزرگتر است.
این کارکتر نه جنبهی منحصربفرد و خاصی نسبت به دیگر شخصیتهای کمدی رمانتیک دارد و نه میتواند متفاوت عمل کند. همان اتفاقاتی که برای مردهای عاشق فیلمهای رمانتیک و کریسمسی میافتد برای کریس نیز رخ میدهد. او چالشهایی کلیشهای را از سر رد میکند و کشمکشهای عاشقانهاش نیز کاملا قابل حدس و پیشبینی است. شخصیت زارار نیز همینگونه پرداخت و طراحی شده است. او کاملا تخت و تکبعدی نقش یک والد را برای مادرش بازی میکند و اصلا فیلمساز در احساسات او دقیق نمیشود. نه تنها کارکتر زارا و کریس بلکه بروک نیز بهعنوان یکی از شخصیتهای تاثیرگذار این فیلم برای تماشاگر ناشناخته است.
نمیدانیم به یکباره چه میشود که شخصی مثل بروک که یکی از غولهای دنیای نویسندگی است تغییر میکند و به کریس روی خوش نشان میدهد. ما نمیدانیم که دیدگاه این کارکتر نسبت به مردان چیست؟ و چرا کریس را به راحتی میپذیرد. بروک همانند بچهای است که زارا و کریس هدایتاش میکنند و به احساساتاش احاطه دارند. او گویی تبدیل به یک تیپ خنگ و عاشق فیلمهای کمدی رمانتیک شده است که نمیداند باید چگونه زندگیاش را کنترل کند. یک رابطه خانوادگی از بُعد شخصیت نیز همانند پرداخت کشمکشها و گرههایش عمل میکند و چیزی اضافهتر از فیلمهای کمدی رمانتیک سطح متوسط و ضعیف ندارد.
یک رابطه خانوادگی، فیلمی چندپاره با ریتمی بد است. هر پرده از فیلم از ژانری تبعیت میکند و نمیتواند یک اثر هیبریدی قابل قبول باشد. در ابتدای فیلم، روایت شبیه یک درام عمل میکند و لحن فیلم نیز تا حدودی در کنترل کارگردان قرار دارد. از زمانی که زارا با کریس دعوایش میشود و کریس به خانهی بروک میرود شرایط نسبتا پایداری در اثر برقرار است اما درست زمانی که کریس و بروک در یک موقعیت خصوصی قرار میگیرند ژانر فیلم بهم میریزد و فیلمساز نمیتواند کنترل این بخش از اثرش را در دست بگیرد. از اینجا به بعد است که فیلم ملودرام میشود و بعد از آن نیز در قالب یک فیلم کمدی کمرمق در میآید.
با شروع پردهی سوم فیلم، یک رابطه خانوادگی از ریتم میافتد و کاملا حوصله سر بر میشود. در این سکانسها مخاطب با اثری بلاتکلیف روبهروست که نمیداند در چه قالب ژانری دربیاید و با چه ریتمی پلانهایش را کنار یکدیگر بچیند. در صحنههای پایانی فیلم، اثر دیگر چیز زیادی برای ارائه از خود ندارد و فیلمساز تنها در حال کشدادن یک موقعیت ملودرام و عاشقانه است. درواقع ما تنها تا زمانی در حال تماشای یک اثر سرپا هستیم که هنوز کریس و بروک با یکدیگر آنقدر صمیمی نشدهاند اما به محض اینکه روابط میان این دو قویتر میشود، کارگردان تنها به ایدههای اولیهی خود بسنده میکند. فیلم یک رابطه خانوادگی با بازی نیکول کیدمن اثری کلیشهای با شخصیتهای تکراری است که چیزی به گونهی فیلمهای ملودرام و کمدی اضافه نکرده است.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است