در این مطلب به 5 امپراطور موج نو در سینمای فرانسه و معرفی شاهکارهای آنها میپردازیم.
پس از مطرح شدن «تئوری مولف» در مجله «کایه دو سینما» دو تن از منتقدان جوان آن، «ژان لوک گدار» و «فرانسوا تروفو» همراه با شماری از همکارانشان به فیلم سازی روی آوردند، که نخستین فیلمهایشان با «سینما – حقیقت» در بسیاری از مشخصههایش شریک بود؛ («سینما – حقیقت» جنبش سینمایی جدیدی بود که استفاده از یک دوربین روی دست سبک جدید و وسایل آسان حمل صدا را رواج داده بود و همین طور از فیلمهای گنگستری درجه دو آمریکایی نیز تاثیر گرفته بودند. (البته از این فیلمها حکایت فلسفی ظریفی ارائه دادند). آنان بسیاری از تکنیکهای سخت فراموش شده را احیا کردند مانند استعارههای آیزنشتاینی، جامپ کاتهای عمدی، تغییر لحنهای ناگهانی و تکنیکهای اکسپرسیونیستی مونتاژی (شیوه عصبی تدوین، برای القای حالت ناآرام و عاصی دوران نوجوانی مناسب است) و خیلی زود توانستند سبک ویژه خود را تئوریزه کنند و از اینجا بود که این گروه فیلم سازان را «موج نو» نامیدند.
فرانسوا تروفو فیلمساز تهیدست
شاید در میان فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما تنها بتوان آندره بازن را هم وزن «فرانسوا تروفو» به عنوان فیلمساز نظریهپرداز قرار داد. تروفو را بیش از فیلمساز بودن باید بنیانگذار سینمای موج نو فرانسه دانست. جفری مک نب به او لقب «سلطان موج نو» داده بود. فیلمسازی که عشق به سینما او را به رستگاری رساند. تروفو از کودکی علاقه بسیاری به سینما داشت و با وجود تنگدستی سعی میکرد به هر طریقی شده به سینما برود.
۲۰۰ فیلم نخست زندگی را با فرار از خانه، مدرسه و پرورشگاه و بدون آن که پولی پرداخت کرده باشد، دیده است. وی همچنین علاقه زیادی به خواندن رمان داشت و به نقل از خودش در دوران مدرسه هفتهای سه کتاب یا رمان در خلوت و تنهایی میخوانده است. جالب اینکه او توانست در دوران مدرسه با پولهایی که با کار کردن در فروشگاه خواربار فروشی به دست میآورد فیلمی به نام Cercle cinemanie را در کلوپ و در اکتبر ۱۹۴۸ میلادی بسازد و بدین ترتیب و به تدریج وارد عرصه سینما شود. ورودی که تا رسیدن به قله افتخار در سینما منتهی شد. چنانکه تروفو در ۱۹۵۹میلادی برای فیلم چهارصد ضربه که یکی از سه فیلم نخست موج نوی فرانسه بود، موفق به کسب عنوان بهترین کارگردان جشنواره کن و در ۱۹۷۳ میلادی برای فیلم روز برای شب، نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردانی و برنده جایزه بافتا شد و در ۱۹۸۱میلادی برای فیلم آخرین مترو جایزه سزار بهترین فیلم و کارگردانی را دریافت کرد.
فرانسوا تروفو پیش از آنکه یک فیلمساز باشد یک منتقد و نظریهپرداز مولف و جریانساز سینماست. خودش درباره اینکه آیا منتقد خوبی بوده یا نه میگوید: «چیزی که نسبت به آن مطمئن هستم این است که همیشه طرف کسانی بودهام که هو شدهاند و علیه کسانی بودهام که دیگران را هو کردهاند و اینکه لذت من اغلب هنگامی شروع میشد که لذت دیگران تمام شده بود».
تروفو یکی از موفقترین منتقدان و نویسندگان سینمایی در عرصه فیلمسازی بود که ثابت کرد منتقدان فیلمسازان شکسته خورده نیستند. او پیش از ورود به عرصه فیلمسازی، نویسنده، منتقد و نظریهپرداز نشریه معتبر کایهدوسینما بود. او با حمله به سینمای پاپابزرگها (سینمای پیش از موج نو) و بعد با دوستان منتقد خود در کایهدوسینما موجی را در فیلمسازی راه انداخت که به موج نو معروف شد. او معتقد بود سینمای زمانشان کهنه و پوسیده شده است و باید از تکنیکهای روایی تازه و موضوعات نوتری حرف زد. در همین خصوص فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار از فیلمسازان اصلی این جریان، ۲ فیلم چهارصد ضربه و از نفس افتاده را ساختند و قواعد عصیانگرانه موج نو را شکل دادند. تروفو در ۲۴ سالگی فیلم «چهار صد ضربه» را ساخت تا نبوغ خود را در عرصه فیلمسازی اثبات کند. فیلمی که فارغ از معرف بودن موج نو، یکی از بهترین آثار سینما درباره دوره نوجوانی و بحرانهای آن است که روایتی از تجربه دوران نوجوانی خود او بود. این فیلم به مثابه یکی از شاهکارهای تاریخ سینما در واقع روایتگر سرگذشت پسربچهای ناآرام و طردشده که از مهر خانواده و حمایت جامعه محروم مانده است و برای گریز از تنهایی و بیسروسامانی در ادبیات و سینما پناهی میجوید. او با طبعی سالم و روحیهای حساس حاضر نیست، زیر هیچ یوغی برود اما محیط از هر وسیلهای برای درهم شکستن او استفاده میکند.
تروفو را به عنوان یکی از پایهگذاران نظریه و سینمای مولف، با نوشتن سیاست مؤلفان، عملاً یک مانیفیست برای فیلمسازان موج نو نوشت. برپایه این رساله، باید فیلمسازان مؤلف را از فیلمسازان مقلد جدا کرد و از این جهت تروفو بسیاری از فیلمسازان زمان خودش را مقلد، دنبالهرو و بسیار محافظهکار میخواند، سینمای آنها را کهنه و پوسیده میداند و پیدایش یک سینمای نو را نوید میدهد که در آثار موج نو تبلور مییابد. از تروفو و اندرو ساریس به عنوان پدیدآورندگان نظریه مؤلف یاد میکنند. بنابراین باید گفت تروفو از پیشگامان موج نو فرانسه و همراه با اندرو ساریس نظریه مؤلف را در موج نو فرانسه مطرح کرد. جریانی که با حمایت آندره بازن و هانری لانگلوا و در بستر فرهنگ سینمایی غنی سینماتک پاریس شکل گرفت.
تروفو در طول زندگی خود، ۲۵ فیلم ساخت که بسیاری از آنها از شاهکارهای مسلم سینمای نو به شمار میروند: از جمله مهمترین فیلمهای تروفو میتوان به چهارصد ضربه، به پیانیست شلیک کنید، عروس سیاهپوش، کودک وحشی، فارنهایت، اتاق سبز و آخرین مترو اشاره کرد. جالب اینکه او در عین اینکه یکی از فلیمسازان اندیشمند و مولف در سینماست اما سویه و کارکرد سرگرمکنندگی سینما را نفی نمیکند و در این باره میگوید: «برای من سینما قبل از هر چیز سرگرمی است، یعنی تعریف یک داستان جمع و جور و معرفی آدمهایی که کارها و احساساتی را تجربه میکنند. سینما برای من به جریان هنر برای هنر ربطی ندارد، بلکه نمایش جنبههایی از زندگی است که ابعاد گوناگونی به خود میگیرد. سینمای دلخواه من به برداشت هیچکاک نزدیک است: سرگرمی همراه با طنز و فروتنی.»
همانطور که خودش گفته سینمای او به نگاه هیچکاک از سینما نزدیک است و این یعنی توجه به روایت داستانی ساده و جذاب که بیش از هر چیز به روابط انسانی و عواطف درهم تنیده آن ارجاع دارد. او در این باره در گفتوگو با مجله نیویورکتایمز در ۱۹۶۹ گفته بود: «من نسبت به کشمکشهای عاشقانه اطرافم به شدت حساس بودم. به روابط زوجها، به روابط آشکار و نهان میان آدمها و البته خیانتها و بیمهریها. بنابراین زمانی که مادام بواری را خواندم، او را بهطور کامل باز شناختم. او برایم به شدت آشنا بود، زیرا آن زن نیز همچون من مشکل مالی داشت، همچنین مخفیانه به دیدار معشوق خود میرفت؛ درست شبیه من که مخفیانه به سینما میرفتم.»
با این حال نباید هویت منتقد بودن او را فراموش کنیم. فرانسوا تروفو پیش از آنکه یک فیلمساز باشد یک منتقد و نظریهپرداز مولف و جریان ساز سینماست. خودش درباره اینکه آیا منتقد خوبی بوده یا نه میگوید: «چیزی که نسبت به آن مطمئن هستم این است که همیشه طرف کسانی بودهام که هو شدهاند و علیه کسانی بودهام که دیگران را هو کردهاند و اینکه لذت من اغلب هنگامی شروع میشد که لذت دیگران تمام شده بود.» بسیاری تروفو را منتقدی میدانند که شور و اشتیاق و هیجان تماشای فیلمها را با لذت تحلیل و نوشتن درباره آنها آمیخت.
گدار، فیلمسازی که به جایزه اسکار «نه» گفت
او فارغالتحصیل مردمشناسی از دانشگاه سوربن بود اما علاقهاش موجب شد به همراه گروهی از دوستانش مثل «کلود شابرول»، «فرانسوا تروفو» و «اریک رومر»، به سمت هنر هفتم گرایش پیدا کند و به جستوجو درباره قابلیتهای نهفته سینما بپردازد. اولین فیلم بلند داستانی گدار «از نفس افتاده» بود که در سال ۱۹۵۹ بر اساس داستانی از فرانسوا تروفو و با بازی «ژان پل بلموندو» ساخت. از ژان لوک گدار به عنوان یکی از آخرین بازماندههای «موج نو» سینمای فرانسه یاد میشد.
«ژان لوک گدار» از مهم ترین فیلمسازان در قید حیات سینمای جهان بود که جوایزی از جمله خرس طلایی برلین برای فیلم «آلفاویل» (۱۹۶۵) و شیر طلایی ونیز برای «نام من: کارمن» (۱۹۸۳) را در کارنامه داشت. اگرچه او هرگز نامزد جایزه اسکار نشد، اما در سال ۲۰۱۰ برنده جایزه اسکار افتخاری شد.
«گدار» که در سال ۱۹۳۰ در پاریس به دنیا آمد، یکی از چهره های اصلی جنبش موج نو فرانسه در اواخر دهه ۱۹۵۰ و ۶۰ بود و ابتدا به عنوان منتقد برای مجله فرانسوی تازه تاسیس کایه دوسینما در سال ۱۹۵۲ کار کرد و نخستین فیلم کوتاه خود را با نام «زن عشوهگر» در سال ۱۹۵۵ ساخت.
«گدار» در کنار «فرانسوا تروفو» که یکی دیگر از اعضای برجسته موج نوی سینمای فرانسه بود، رهبری تظاهراتهایی را بر عهده داشتند که در سال ۱۹۶۸ به تعطیلی جشنواره فیلم کن انجامید، ناآرامیهایی که حاصل جنبش و اعتراضات دانشجویی می ۱۹۶۸ در فرانسه بود.
«فرزند هراسناک سینمای موج نو» لقبی بود که به «ژان لوک گدار» داده بودند، چراکه در دهه ۱۹۶۰ با تلاش جنجالگونهای میخواست با نهادهای خشک و پژمرده سیاسی و اجتماعی بستیزد و از دوربین بسان یک اسلحه در جهت پیشبرد اهداف سیاسیاش استفاده میکرد.
«سرباز کوچک» دومین فیلم گدار بود که در آوریل ۱۹۶۰ ساخته شد، اما مقامات دولت فرانسه مانع نمایش آن شدند و سه سال بعد پروانه نمایش آن را صادر کردند. داستان فیلم درباره جنگهای آزادیبخش الجزایر است و در سوییس اتفاق میافتد. این فیلم اولین همکاری میان «گدار» و «آنا کارینا» بود که به ازدواج آنها انجامید.
«گدار» پس از آن فیلم «زن، زن است» را در سال ۱۹۶۱ ساخت و یک سال بعد فیلم تحسینشده «گذران زندگی» را ساخت که از پیچیدهترین و موفقترین فیلمهای اولیه گدار محسوب میشود. او با فیلم «تفنگداران» در سال ۱۹۶۳ بار دیگر مخالف خود را با پدیده جنگ ابراز کرد. «بیزار» محصول ۱۹۶۳ اولین فیلم پرهزینه این سینماگر بود که بازیگرانی چون «میشل پیکولی» و «جک پالانس» در آن نقشآفرینی داشتند.
در سال ۱۹۶۴ گدار فیلم «یک زن شوهردار» را ساخت که به گفته خودش پژوهشی در زندگی زن است که در زیر فشارهای زندگی دیگر نمیتواند خودش باشد. اما یکی از معروفترین ساختههای گدار در سال ۱۹۶۵ با نام «آلفاویل» به پرده سینماها آمد و متعاقب آن، فیلم «پیروی دیوانه» ساخته شد.
از دیگر شاهکارهای سینمایی وی میتوان به فیلمهای «مذکر، مونث» (۱۹۶۶)، «شهوت» (۱۹۸۲) و «نام کوچک؛ کارمن» (۱۹۸۴) اشاره کرد.
آکادمی اسکار در سال ۲۰۱۰ بهپاس یک عمر دستاورد سینمایی قصد تقدیر ویژه از گدار را داشت، اما این کارگردان سرشناس از حضور در مراسم اعطای جوایز خودداری کرد. او درباره علت حضور نیافتن در این مراسم گفت: «از خودم پرسیدم مقامات آکادمی اسکار کدام یک از فیلمهای مرا دیدهاند. آیا آنها اصلا سینمای مرا میشناسند؟ این جایزه هیچ معنایی برای من ندارد.»
وی که پنجبار نامزد جایزه نخل طلای کن بوده است، در سال ۱۹۷۸ جایزه افتخاری سزار فرانسه را دریافت کرد، در سال ۲۰۰۷ جایزه یک عمر دستاورد سینمایی آکادمی فیلم اروپا را گرفت و در سال ۱۹۹۵ یوزپلنگ افتخاری جشنواره لوکارنو به وی اعطا شد.
گدار در سال ۱۹۸۶ جایزه بهترین فیلم خلاقانه جشنواره روتردام را دریافت کرد و در سال ۲۰۰۴ جایزه بهترین فیلم سال را از جشنواره سن سباستین گرفت.
این کارگردان صاحب نام فرانسوی فیلم سه بعدی «خداحافظی با زبان» را در سال ۲۰۱۴ ساخت، این فیلم کاملا تجربی، درامی رمانتیک درباره زندگی یک مرد و زن است و نیمه دوم فیلم از زاویه دید یک سگ ولگرد روایت میشود. «خداحافظی با زبان» در جشنواره کن ۲۰۱۴ جایزه هیات داوران این رویداد سینمایی را دریافت کرد.
آخرین ساخته این سینماگر کهنهکار با عنوان «کتاب تصویر» در سال ۲۰۱۸ راهی سینماها شد و در جشنواره کن برای نخستین بار جایزهای با عنوان نخل طلای ویژه به «ژان لوک گدار» اعطا شد.
شابرول پرکارترین فیلمساز موج نو
«کلود شابرول» متولد ۲۴ ژوئن ۱۹۳۰ در دههی ۵۰ میلادی در اوج بود و به عنوان پرکارترین فیلمساز موج نو و سینمای مولف شناخته میشد. وی پسر داروسازی بود که به گفتهی او شابرول (در مصاحبهای در سال ۱۹۸۷) کاملا به آن نوع محیط اجتماعی بوروژازی متعلق بود که مضمون فیلمهای او هم شد.
شابرول در جوانی ادبیات و حقوق خواند و بعد شروع به نوشتن نقد فیلم برای مجله معتبر «کایه دو سینما» کرد. او هنوز ۳۰ ساله نشده بود که فیلم «سرژ زیبا» را ساخت که داستان بازگشت یک مرد به دهکده زادگاهش پس از مدتها غیبت از آن است، و تحسین منتقدان را برانگیخت.
وی که از اساتید سینمای جهان و متخصص ساخت فیلمهای جنایی بود، در سال ۱۹۷۳ برای فیلم «عروسی در خون» جایزه فیپرشی را از جشنواره برلین گرفت و در سال ۱۹۵۹ برای فیلم «پسر عموها» جایزه خرس طلای برلین را گرفت.
شابرول که کارگردانی پرکار بود، در طول بیش از نیم قرن دوران کاری، بیش از ۷۰ فیلم سینمایی و تلویزیونی ساخت. اولین فیلم سینمایی او «سرژ زیبا» موجب شهرت قابل توجه او در میان منتقدان شد و عموما به عنوان بیانیه جنبش سینمایی موج نو شناخته شد، که کارگردانانی مانند فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار هم جزو آن بودند.
فیلمهای او بر بوروژوازی (طبقه متوسط) فرانسه متمرکز بود، فیلمهایی که با کنار زدن ظاهر محترم این طبقه، ریاکاری، خشونت و بیزاری را که زیر این ظاهر جریان دارد، افشا میکرد. فیلمهای او اغلب پرتعلیق بودند و با آثار آلفرد هیچکاک مورد مقایسه قرار میگرفتند. نخست وزیر فرانسه، فرانسوا فیلون، شابرول را «کارگردان، تهیهکننده و فیلمنامهنویس و یکی از چهرههای اصلی موج نو خواند که سبک و تکنیک سینما را با توجه به تجربه واقعی، زندگی حقیقی که ناگسسته و پنهانی است، متحول کردند».
«تیری فرمائو»، رییس جشنواره فیلم کن درباره این کارگردان سرشناس گفته است: شابرول سبکی بسیار کلاسیکتر از فیلمسازان تجربیتر موج نو داشت. اما در این کلاسیسیسم چنان جسارت و آزادی و چنان دانشی وجود داشت، که به نظر من- و به قضاوت تاریخ- فیلمهای حادثهای او در سینمای فرانسه کاملا منحصر به فرد باقی خواهند ماند.
شابرول با سرعت بسیاری کار میکرد و هر سال تقریبا یک فیلم را میساخت. او فیلمنامههای غیراقتباسی بسیاری را نوشت و همچنین از بسیاری از آثار کلاسیک ادبیات فرانسه اقتباس کرد، ازجمله «مادام بوواری» (۱۹۹۱) و داستانهای گی دو پاسان، برای سینما و تلویزیون. از فیلمهای سرشناس شابرول میتوان به «دختران بد» در سال ۱۹۶۸، «قصاب» در ۱۹۷۰و نیز فیلم معمایی «ممنون بابت شکلات» در سال ۲۰۰۰ با بازی «ایزابل هوپر» اشاره کرد. هوپر از هنرپیشههای زن مورد علاقه شابرول بود و با فیلم «داستان زنان» شابرول در سال ۱۹۸۸ بود که در ابتدای مسیر کاریش به شهرت رسید.
آخرین فیلم سینمایی شابرول «Bellamy» با بازی ستاره دیگری از سینمای فرانسه «ژرار دپاردیو» بود. وی با فیلمهای «عروسی در خون» (۱۹۷۳)، «گل شیطان» (۲۰۰۳) و «کمدی قدرت» (۲۰۰۶) به بخش رقابتی جشنوارهی برلین را یافته بود.
«شابرول» در پنجاهمین سال دریافت جایزهی خرس طلا، فوریه ۲۰۰۹ طی مراسمی که همراه با نمایش آخرین ساختهاش «بلامی» بود، جایزهی «دوربین برلیناله» را دریافت کرد.
کلود شابرول در روز شنبه، ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۰ در پاریس درگذشت و جمعیت بزرگی از هنرمندان و دوستداران سینما، تابوت سینماگر نامی فرانسه را در مراسمی رسمی از جلوی بنای فیلمخانه در پاریس مشایعت کردند.
لوئیس ریوت فیلمساز منتقد
ژاک پیر لوئیس ریوت کارگردان، فیلمنامهنویس و منتقدی فرانسوی است. وی که به همراه فیلمسازانی از جمله فرانسوا تروفو، ژان-لوک گدار، اریک رومر و کلود شابرول از پایه گذاران سینمای موج نوی فرانسه است، یکی از منتقدین مجله معروف کایه دو سینما بود. او بیش از ۲۹ فیلم بلند ساخت که از جمله آنها میتوان به عشق وحشی (۱۹۶۹)، سلین و ژولی قایقسواری میکنند (۱۹۷۴)، مزاحم زیبا (۱۹۹۱) اشاره کرد. ویژگی اصلی فیلمهای او بداههپردازی، داستان سرایی آزاد و مدت زمان طولانی فیلم است.
ریوت در تاریخ اول مارس سال ۱۹۲۸ در روان، فرانسه به دنیا آمد. او از دوران کودکی با خواندن کتابی از ژان کوکتو، فیلمساز، نمایشنامه نویس و کارگردان فرانسوی به سینما علاقمند شد و در ۲۱ سالگی اولین فیلم آماتورش را با یک دوربین ۱۶ میلیمتری ساخت. سپس به پاریس رفت و کارش را در سینماتک فرانسه ادامه دنبال کرد. او که با فرانسوا تروفو، ژان-لوک گدار، اریک رومر و کلود شابرول ملاقات و به همراه آنها به عنوان معرف و بنیانگذار سینمای موج نوی فرانسه لقب گرفت. او کار خود را با نوشتن نقدهای ادبی و سینمایی آغاز کرد و در سال ۱۹۵۳ توسط آندره بازین به استخدام مجله معروف کایه دو سینما در آمد. در نقدهایش او از فیلمهایی آمریکایی از کارگردانانی نظیر جان فورد، آلفرد هیچکاک و نیکلاس ری تمجید کرد و به شدت از مسیر سینمای آن زمان فرانسه انتقاد میکرد.
مقالات ریوت که مورد پسند همتاهایش نیز قرار میگرفت، جزء بهترینهای مجلات و نوشتارهای متخاصمانه بود. گرچه وی اولین کارگردان موج نوی فرانسه بود که فیلم بلندی میسازد اما اولین فیلم او به نام پاریس از آن ماست که در سال ۱۹۵۸ فیلمبرداری شد تا زمانی که دیگر کارگردانانی از قبیل تروفو، شابرول فیلمشان را اکران کردند، تا سال ۱۹۶۱ منتظر اکران ماند. این فیلم اولین ساخته بلند سینمایی ژاک ریوت و یکی از نخستین فیلمهای موج نوی سینمای فرانسه محسوب میشود. از بازیگران این فیلم میتوان به ژان-کلود برایلی، کلود شابرول، ژاک دمی، ژاک ریوت و ژان-لوک گدار اشاره کرد. مدت زمان این فیلم ۱۴۰ دقیقه بود که زمان زیاد، یکی از ویژگیهای اصلی فیلمهای این کارگردان محسوب میشود. ریوت در اوایل دهه ۱۹۶۰ به عنوان سردبیر مجله کایه دو سینما درآمد و در همین زمان دومین فیلم بلندش را به نام راهبه (۱۹۶۶) کارگردانی کرد. او سپس رویکرد سینمایی خود را تغییر داد و سبک خاصی از سینماپردازی را در پیش گرفت و نتیجه آن ساخت فیلمی به نام عشق وحشی (۱۹۶۹) با زمانی نزدیک به ۲۵۰ دقیقه بود. سپس تحت تاثیر اشفتگیهای سیاسی جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ فرانسه، با کار بر روی گروه بزرگی از بازیگران در توسعه شخصیتها و اجازه دادن آشکارسازی رویدادها در جلوی دوربین سبک خاصی از فیلم را ابداع نمود که نتیجه آن ساخت فیلمی به نام به من دست نزن (۱۹۷۱) بود که بیش از ۷۶۰ دقیقه زمان این فیلم بود. از فیلمهای دیگر دهه ۷۰ میلادی ریوت میتوان به سلین و ژولی قایقسواری میکنند(۱۹۷۴) اشاره کرد که با بهرهگیری از منطق روایی جادویی و ارجاعات بینامتنی به آثار کلاسیک مانند آلیس در سرزمین عجایب، ابداع مورل، عاشقانهٔ لباسهای کهنه و خونآشامان موفق شد جایزه ویژه هیئت داوران جشنوارهٔ لوکارنو را از آنِ خود کند و همچنین منتخب رسمی جشنوارهٔ فیلم نیویورک در سال ۱۹۷۴ بود. وی سپس فیلمهایی به نام های دوئل (۱۹۷۶) و نورویت (۱۹۷۶) را کارگردانی کرد و پس از این فیلمها مدت زمان زیادی از عرصه کارگردانی دور ماند. در اوایل دهه ۸۰، او همکاری تجاری را با تهیه کنندهای به نام مارتین ماریگناک آغاز کرد که تقریبا تمام فیلمهای بعدی او را تولید کرد. چرخ فلک (۱۹۸۳)، پل شمالی (۱۹۸۲)، عشق زمینی (۱۹۸۴)، بلندیهای بادگیر (۱۹۸۵) و دار و دسته چهار نفری (۱۹۸۸) از قبیل این فیلمها بودند. اما اوج شکوفایی هنر کارگردانی وی با فیلم مزاحم زیبا (۱۹۹۱) همراه شد. فیلم در همان سال جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن را از آن خود کرد. داستان این فیلم درباره نقاش بزرگ و مشهوری است که پس از سالها با ملاقات چند نفر از دوستانش تصمیم میگیرد دوباره روی شاهکار خود، مزاحم زیبا، که قبلاً مدل آن همسرش بود کار کند. با اینکه مدت زمان این فیلم چیزی حدود ۴ ساعت بود، اما تماشگران به هیچ وجه از دیدن سکوتهای طولانی و درگیری یک نقاش با اثرش و ضرباهنگ خلاقیت خسته نمیشوند. این فیلم نمونهای کامل از سینمای شخصی و بیبدیل این کارگردان است که رابطه ظریف و حساس هنرمند، موضوع و اثر هنری و اینکه کمالگرایی چگونه از تنگنای واقعیت را بیان میکند.
ریوت پس از کارگردانی فیلم اطراف کوهستانی کوچک (۲۰۰۹) بازنشسته شد و سه سال بعدش فاش شد که دچار بیماری آلزایمر شده است. ریوت در ۲۹ ژانویه ۲۰۱۶ در ۸۷ سالگی و در حالی که از بیماری آلزایمر رنج میبرد، در گذشت.
رومر، کرمکتابی که فیلمساز شد
فیلمهای اریک رومر بیش از آنکه بر کنشهای ملودراماتیک متکی باشند، با ژستها و نگاهها پیش میروند. با همین رویکرد، شوخ و زیرک و گاه، پالایندهی غمها عمل میکنند. اما نکتهی جالبی دربارهی این خصوصیات فیلمهایش وجود دارد؛ گرچه آثار او دربارهی مشغلهها و احساسات مردم عادی صحبت میکنند، اما بهسختی و بسیار اندک، اطلاعاتی دربارهی عواطف و زندگی و حتی نظرات خود مردی که آنها را ساخته به ما میدهد.
رومر در پاریس فارغالتحصیل شد. سپس به جنگ رفت و پس از بازگشت روزنامهنگار آزاد شد. او که در آثار پاسکال، دیدرو، روسو، استاندال، بالزاک و رمبو غوطهور بود، ادبیات را بسیار والاتر از سینما میدانست. اما رفتهرفته شروع به نشستوبرخاست در سینماتک فرانسه کرد و پس از دوستشدن با سینهفیلهای پرشوری چون ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، کلود شابرول و ژاک ریوت، شروع به نقد و بررسی فیلم و تلطیف نظرش دربارهی سینما کرد.
در سال ۱۹۵۰، او «La Gazette du Cinema» را بنا نهاد که عمر چندانی نداشت. سپس خیلی زود به تیم کایه دو سینما پیوست و شروع به همکاری با آندره بازن کرد. رومر توانست از همکاران جوانترش در کایه دو سینما سبک نوشتاری سخنورانهتری خلق کند و از همین رو، در سال ۱۹۵۶ سردبیر آنها شد. او تا سال ۱۹۶۳ سردبیر کایه دو سینما ماند و در این مدت با شابرول پروژهی مطالعاتی بر آثار هیچکاک را جلو برد و همزمان شروع به ساخت فیلمکوتاههایی کرد که در آن از تکنیک «Camera Stylo» استفاده میشد؛ تکنیکی که تلاش میکند تا از دوربین بهمثابهی قلم استفاده کند.
رومر نخستین فیلم کوتاهش، «دفتر خاطرات یک رذل» را در سال ۱۹۵۰ با یک دوربین قرضی ساخت و بهمدت یک دهه با اتکا به کمک رفقایش به فیلمسازی ادامه داد. گدار در تولید «ارائه یا شارلوت و استیکش» و «سونات کرویتزر» با او همکاری کرد و دستیار او بود. شابرول هم تهیهکنندگی دو فیلم «ورونیک» و «نشان شیر» را بر عهده گرفت.
با همه این تلاشها، رومر تا مدتها ناشناس و بدون تماشاگر باقی ماند. او تا حدود سال ۱۹۶۶ که سرانجام جایگاه خود را در سینما پیدا کرد و به مخاطب و توجه دست یافت، عموما در خانه و مشغول مطالعه و بررسی آثار نویسندگان و فیلمسازان محبوبش بود.
رومر بهخاطر مجموعه فیلمهایی که در فاصلهی بین ۱۹۶۳ و ۱۹۹۸ تولید کرد، شهرت ویژهای دارد. در اصل او مجموعههایش را بهمثابهی رمان در نظر میگیرد. جایی گفته: «من بلد نبودم این داستانها را بهاندازهی کافی خوب بنویسم.» و برای همین تبدیل به فیلمشان کرده. داستانهای مجموعهی ششتایی قصههای اخلاقی، از فیلم «طلوع: آواز دو انسان» مورنائو الهام گرفته شدهاند و روی سوژهی «یک مرد که درست در لحظهی متعهد شدن، زن دیگری را ملاقات میکند» متمرکزند.
رومر سعی داشت در فیلم چیزی را بهتصویر بکشد که تا پیش از این در مدیوم سینما بیگانه بهنظر میرسید. او قصد داشت با این کار، احساساتی را که در اعماق آگاهی مخاطبش دفن شدهاست بیان کند. بنابراین در «دختر نانوای مونسو» و «حرفهی سوزان» سبک فیلمسازی مکالمهای را پیش گرفت که به نقطه قوت آثار او تبدیل شد.
با این حال و با وجود همهی این تلاشها، تا زمانی که کلکسیونر را نساخته بود، تجربهی موفقیت تجاری را کسب نکرد. و تا وقتی که برای «شب من نزد مود» نامزد دریافت دو جایزهی اسکار نشده بود و «زانوی کلر» و «عشق در بعد از ظهر» را نساخته بود، هیچگاه تحسین فراگیر توسط انبوه منتقدان را راجع به هیچکدام از فیلمهایش نداشت.
رومر در طول سالیان متمدی به ضد و نقیض بودن، محافظهکاری و شوونیستبودن متهم میشد. بهنظر میرسد که گرایشات سیاسیاش برخلاف غالب فیلمسازان موج نوی فرانسه، تا حدودی دست راستی باشد. اما تصویری که از خودش نشان داد بهندرت از یک بورژوای تحصیلکرده و خوشبیان و البته تا حدی خودشیفته دور میشد. کمتر کسانی به اندازهی او از تغییر مناسبات اجتماعی زمانه آگاه بودند. علاوه بر این، فیلمهای او از قضاوت اخلاقی دربارهی شخصیتها یا مشکلاتشان اجتناب میکند. بهنظر میرسد این عدم اجتناب آگاهانه و مصرانه پیگیری شده و ارزش بسیاری به فیلمهای او بخشیده. در نتیجه معمولا با پایان منظمی که مخاطب را با نتیجهگیری از سالن بدرقه کند روبهرو نیستیم.
تروفو، رومر را یک مینیاتوریست میدانست و در نظرش این مینیاتوریست چیرهدست یکی از برترین کارگردانان تاریخ سینما بود. اما جالبتر از وصف دقیق تروفو، میتوانیم دیالوگ فیلم «حرکت شب (۱۹۷۵)» ساختهی آرتور پن را یادآوری کنیم. در جایی از این فیلم، سوزان کلارک، همسر خیانتکار داستان از شیموس میپرسد که آیا تمایل به تماشای فیلم «شب من با ماو» را دارد یا خیر. پاسخ صادقانهی او بسیار جالب است. او میگوید: «فکر نمیکنم چندان خوشم بیاد. یه بار یکی از فیلمهای رومر رو دیدم. شبیه این بود که بشینی خشک شدن رنگ رو تماشا کنی.»
There are no comments yet