«سینمای ایران»! عبارت جالبی است! چون در شرایط فعلی این لغت ساده، دلالت بر مفهومی نسبتاً پیچیده میکند که دربرگیرنده معنایی چندپهلوست.
تحلیل و بررسی سینمای ایران در ۱۴۰۲ و چشمانداز آن در ۱۴۰۳
ماهنامه صبا در اولین شماره خود در سال ۱۴۰۳ به نقد و بررسی سینما در سالی که گذشت پرداخته است. در این شماره گفتگو با غلامعباس فاضلی، نویسنده و منتقد سینما را میخوانید.
سال ۱۴۰۲ برای سینمای ایران، سالی متلاطم بود. نخستین تلاطم و آشفتگی آن کمی پیش از شروع سال با قاچاق و انتشار غیرقانونی یکی از فیلمهای اجتماعی شایسته سینمای کشورمان آغاز شد. پس از آن در فرودین ۱۴۰۲ و درطول سال چندین فیلم سینمایی دیگر که عموماً از فیلمهای درخورتوجه سینما و در ژانر اجتماعی بودند؛ این نوع توزیع غیررسمی و بدون در نظر گرفتن حقوق پدیدآورندگان را تجربه کردند.
از سوی دیگر از ابتدای همین سال فیلمهای کمدی که عموماً سطح کیفی بالایی هم نداشتند، سالنهای سینما را در قبضه خود گرفتند و عملاً حضور دیگر فیلمها را به چرخه اکران ممنوع کردند. خاطرم هست شخصاً در نوروز ۱۴۰۲ برای تماشای تنها فیلم ژانر کودک و نوجوانی که روی پرده بود راهی سینما شدم. فیلم را در یکی از سانسهای بهاصطلاح «مُرده» سینماها اکران کرده بودند که طبیعتاً تماشاگری نداشت و من ناچار شدم چندین بلیط بخرم تا بتوانم با به حد نصاب رسیدن تعداد تماشاگران، آن فیلم را ببینم. شما سینمای ایران در سال ۱۴۰۲ را چگونه ارزیابی میکنید؟
«سینمای ایران»! عبارت جالبی است! چون در شرایط فعلی این لغت ساده، دلالت بر مفهومی نسبتاً پیچیده میکند که دربرگیرنده معنایی چندپهلوست. به بیان دیگر در شرایط فعلی وقتی ما از «سینمای ایران» صحبت میکنیم، در واقع داریم از پدیدهای صحبت میکنیم که قاعدتاً باید شکل یکپارچهای داشته باشد. اما یکپارچه نیست و دربرگیرنده دو عرصه مختلف است؛ عرصه تولید و عرصه اکران. دو پهنهای که درحالت طبیعی قاعدتاً باید هماهنگ باشند و تفاوتی بین آنها وجود نداشته باشد، اما در وضعیت فعلی ما همواره شاهد نادیده گرفته شدن یکی از آنها بوده و هستیم و همین تفاوت سطح تولید و سطح اکران سرچشمه نابسامانیها و رنجهای اخیر سینمای ایران است. اشاره دقیق شما هم دلالت بر همین معنی دارد. ما در جشنواره فیلم فجر هرسال، یا در برخی نمایشهای خصوصی و پارهای اخبار شاهد ساخته شدن و به نمایش درآمدن فیلمهایی هستیم که آثار باارزشی محسوب میشوند. منظورم این نیست که این فیلمها لزوماً فیلمهای خوب یا بدی باشند بلکه فیلمهایی هستند که میشود درموردشان فکر و گفتگو کرد. فیلمهایی که میتوانند سطح کیفی سینمای ایران و درک مخاطب را حتی اندکی ارتقا دهند و جهانی با معانی بهتر را پیش روی او بگذارند. اما به شکل هولناکی وقتی وارد مسیر اکران میشویم، گویی پا به اقلیم دیگری میگذاریم! نشانی از آن فیلمهای قابلتأمل و درخور توجه، فیلمهایی که میتوانند دنیای بهتری را برای ما بسازند، نیست! فیلمهایی که میتوانند ما را از ورطه حاشیههای پیشپاافتاده زندگی به گسترهای والاتر ارتقا دهند، در مرحله نمایش عمومی از سینماها رانده میشوند و به تبعیدی ناخواسته دچار میآیند. اینجا صاحبان ناپیدای قدرت از تاریکی سر برمیآورند و دیوان مبتذلی که از فیلمهای پیشپاافتاده برای سینمای ایران تنظیم کردهاند را برای ما ترسیم میکنند. فیلمهایی که معلوم نیست از کجا سربرمیآورند و وارد معبر اکران سینمای ایران میشوند، خیلی راحت هم میتوانند مجوزهای شورای صنفی نمایش را مال خودشان کنند و بعد حتی برای طولانیمدت روی پرده باقی بمانند. اینجاست که معلوم میشود به موازات جریان فیلمساز و فکرساز، جریان دیگری در سینما وجود دارد که با فکر و فیلم بستگی و پیوندی ندارد، اما قدرت گرفته و بر سالنهای نمایش فرمانروایی میکند. تأکید میکنم من از روشنفکری حرف نمیزنم، فقط به فکر کردن اشاره میکنم!
اینجاست که جریان اصلی سینما عملاً حذف میشود. ابتدا در چرخه نمایش، و طبیعتاً پس از آن در ارقام و آمار. چون آن سینما به تشخیص آقایان فقط مناسب محاسبات و بیلانی است که نشان دهد «سطح تولیدات» سالانه افزایش پیدا کرده است. برای کارنامه و ترازنامه «تعداد تماشاگرانی» که در طول یک سال به سینما رفتهاند، از فیلمهای دیگری استفاده میشود!
ظاهراً ارادهای برای نمایش جدیتر فیلمهای آن سینمایی که اتفاقاً با ذات مردم پیوند محکمتری هم دارد؛ وجود ندارد. عملاً یک بیتفاوتی عمیق نسبت به آن فیلمها وجود دارد که این بیتفاوتی قطعاً در درازمدت به تبعاتی منفی منجر خواهد شد.
توزیع غیرقانونی یا به عبارت دیگر قاچاق چند فیلم مهم سینمای ایران در سال گذشته را چطور ارزیابی میکنید؟ چه کسی مسئول آن است؟
طبیعتاً در این زمینه نمیتوان حکمی قطعی صادر کرد. اما میشود با احتمال و تخمین دربارهاش سخن گفت. هر کدام از این فیلمها از جهاتی فیلمهای مهمی محسوب میشوند. گرچه درمورد فیلمی گمان میرود این توزیع انتقامگیری از فیلمساز بوده، و درمورد فیلمی دیگر برعکس، گمان می رود انتقامگیری فیلمساز از افراد دیگری بوده، درخصوص فیلم دیگری به گمانی انتقامگیری از سینماداران بوده، به این معنی که حالا که شما خودتان نمیخواهید این فیلم را از پرده بردارید، ما آن را پخش میکنیم تا این فیلم هم از گردونه اکران خارج شود، اما همیشه چنین نیست؛ چون درخصوص فیلمهای متعددی این توزیع هیچ ارتباطی به مسائل اینچنینی نداشته و نمیشود نام این کار را «توطئه» یا «شیطنت» گذاشت. چراکه کافی است فیلمی پخشکننده خارجی داشته باشد. مشی رایج در اروپا و آمریکا این است که مدت زمان کوتاهی پس از پایان نمایش عمومی فیلم، فایل «تورنت» آن در شبکههای اجتماعی توزیع میشود که طبیعتاً این امکان توزیع در اختیار کاربران ایرانی هم قرار میگیرد و آن فیلم مثل خیلی از فیلمهای روز سینمای جهان، در میان تماشاگران ایرانی هم توزیع میشود!
نکتهای که باید موردتوجه قرار بگیرد این است که نمیشود این وقایع را به «قاچاق» تعبیر کرد. چون در این چرخه غالباً «نهان فروشی» وجود ندارد و گردش مالی درخوری هم عاید مجموعهای نمیشود. از زمانی که مردم «سی دی» میخریدند و روی آن فیلم میدیدند زمان زیادی گذشته! این نسخهها به شکل هیجانی در مجراهای رایگان و رایجی که در شبکههای اجتماعی مخاطبان خودشان را دارند، در اختیار کاربران قرار میگیرند. و تنها عایدی حاصل از این انتشار، این است که ادارهکنندگان آن کانالها میتوانند تفاخر کنند که در زمینه تهیه و توزیع فیلم دست بالا را دارند.
در یک جمعبندی باید گفت بروز این پدیده میتواند شکلها و انگیزههای مختلفی داشته باشد. چون هر فیلم شرایط خاص خودش را دارد. پخش جهانی دارد یا ندارد؛ در محاق قرار گرفته یا برعکس فروش موفق داشته، سرمایهگذار آن خصوصی است یا دولتی؟ اما حتی اگر اصلاً برای سرمایهگذار فیلم اهمیتی نداشته باشد که فیلم او بازارهای ایران را از دست بدهد و در توزیع جهانی آن عایدی گیشه ایران، آن هم به ریال، اهمیتی برای سرمایهگذار اروپایی نداشته باشد، این احتمالات از مسئولیتی که بر عهده دستگاهها و سامانههای اجرایی است کم نمیکند. چون در هر حال حقوق مادی و معنوی یک فیلم نباید قربانی مهر و کین شخصی، یا بیمبالاتی امانتدارانی شود که به امانتخوار تبدیل شدهاند. باید یک نهاد دلسوز با قدرت اجرایی بالا وجود باشد که این مسائل را آسیبشناسی و پیگیری کند و مانع از تکرار آن شود. بیتفاوتی نسبت به توزیع آثار فرهنگی که با اعتبار و سرمایه خیلی بالا ساخته میشوند آسیبی غیرقابل جبران به سینمای ایران وارد میکند.
و نکته مهم این است که فیلمساز نه وظیفهاش است، نه قدرت اجرایی لازم را دارد که بخواهد بیفتد دنبال این پرسش که چه کسی فیلم او را پخش کرده؟ و چه کسی در برابر پخش فیلم او مسئول خسران و تاوان است؟ زیاندیده کلان اوست چون در چنین رویدادهایی فقط غبن مادی متوجه سرمایهگذار نمیشود، بلکه یک گول و گزند معنوی وجود دارد که گریبان حیثیت و آینده فیلمساز را میگیرد.
هولناکترین بخش ماجرا این است که گاهی افرادی که در قبال چنین رخدادهایی اتفاقاً مکلّف هستند، چنان نسبت به این پخش غیرقانونی بی اعتنایند که چاره نداریم ظن ببریم بدشان هم نمیآید که فلان فیلم بهصورت غیرقانونی پخش شود!
مردم ما به خصوص در سال گذشته به دیدن فیلم کمدی نیاز داشتند. استقبال درخشانی که در اکران نوروز ۱۴۰۲ از فیلم «فسیل» صورت گرفت و تا ماهها ادامه داشت، مؤید این ادعاست. اما با روی پرده آمدن کمدیهای سطحیتر و نازلتر در طول سال و تبدیل شدن سینمای کمدی به فیلمهایی آکنده از رقص و آواز، ماجرا را به ورطه دیگری سوق داد. گرچه من مخالفتی با ژانر کمدی ندارم!
در طول چندسال گذشته سوءتفاهمهای بزرگی در سینمای ایران رخ داده. نخستین سوءتفاهم مفرد انگاشتن مفاهیم متکثر است؛ بسیط تلقی کردن آنچه ذاتاً مرکب است. مثلاً سالهاست بسیاری تصور میکنند «منتقد فیلم» یعنی فلان شخص! و نقد فیلم یعنی هتاکی! یک نفر را همپایه با مفهوم «منتقد فیلم» میدانند و مفهوم «نقد فیلم» را با ناسزاگویی، پردهدری و بیشرمی یکی میگیرند! درحالیکه «منتقد فیلم» سرمشقها، نمونهها، و مقتدیهای بسیار متعدد و متکثری دارد! نقد فیلم نیز چنین است؛ در برگیرنده مکاشفهها، سرخوشیها و لذتهای بیشمار در مواجهه با فیلمهای مختلف است.
این سوءتفاهمها به گوشه و کنارها و جوانب مختلفی از سینما تسری پیدا کرده. بسیاری الان تصور میکنند سینمای ایران یعنی فیلم کمدی! یعنی اگر شما به طور اتفاقی در یک نظرسنجی از آدمهای مختلف با پیشههای مختلف بپرسید با دیدن عبارت «سینمای ایران» چه چیزی به ذهن آنها متبادر میشود؟ بیشترین آنها یا پاسخ میدهند «فیلم کمدی» یا از یک فیلم کمدی نام میبرند!
سوءتفاهم بعدی این است که در همین امتداد، همانطور که ما «منتقد فیلم» را با همان مشخصههای نادرستی که به آن اشاره رفت، در مقابله و مواجهه با تمامیت سینمای ایران گذاشتهایم! در یک روند و روال پیوسته، در سالیانی متمادی، فیلم کمدی را در مقابل همه سینما قرار دادهایم. چه اشتباه بزرگی! هیچجای دنیا چنین چیزی رایج نیست. یعنی هیچجای دنیا فیلم کمدی را در برابر کلیت آن سینما قرار نمیدهند. چرا در مورد سینمای ایران طوری میگویند «فیلم کمدی» که انگار بقیه سینمای ایران عبوس است و دارد گریه میکند؟! آیا «جنگل پرتقال»، «تی تی»، «آهو»، «در آغوش درخت»، «چرا گریه نمیکنی؟» و دهها فیلم دیگر، فیلمهای عبوسی هستند؟!
و اساساً وقتی ما عبارت «فیلم کمدی» را درخصوص فیلمهای به نمایش درآمده در سال ۱۴۰۲ یا ۱۴۰۳ به کار میبریم، باید دقت کنیم که طبیعتاً این عبارت با کمدیهایی که در سالیان دورتر در ایران میساختند، تفاوت دارد. مثلاً «اجارهنشینها» یک فیلم کمدی بود، «نان، عشق، موتورهزار»، «مارمولک»، «نهنگ عنبر»، «دایره زنگی»، «ورود آقایان ممنوع»، «پسر آدم دختر حوا»، «آتش بس»، «ازدواج به سبک ایرانی»، فیلمهایی کمدی بودند.
الان باورش سخت به نظر میرسد! اما اینها کمدیهای سینمای ما بودند. و در کنار آنها، دهها و صدها فیلم کمدی و جدی و اجتماعی و انتقادی دیگر بود. اما پدیدهای که ما الان بهعنوان فیلم کمدی با آن مواجه هستیم یک نوع فیلم پوچ و توخالی است که فقط به دنبال مسرور کردن لحظهای تماشاگران است و بیشتر شبیه به یک جور مطربی است که میخواهد با آواز و رقص یکدقیقهای، یک احوالاتی را به مخاطبش بدهد و بعد هم تمام.
و میرسیم به این پرسش پر بیم و هراس! آیا در شرایط فعلی تشکلی، موظفی، مکلّفی وجود دارد که این وضعیت را به سامان برساند؟ آیا قدرت قاهرهای وارد این کارزار خواهد شد که به امارت و سلطنت این کمدیهای سطح پایین، که از میانه دهه ۱۳۸۰ ابتدا طفیلی این سینما بودند و حالا سرخیل و سردسته سینما شدهاند، پایان دهد؟ آیا اهتمام جدی و جمعی برای این مهم وجود دارد؟
اشاره شما به نیاز جامعه به فیلم کمدی اشاره درستی است و نمایش موفقیتآمیز «فسیل» هم یک موفقیت همه جانبه بود؛ اما چرا باید امتداد چنین موفقیتی به شکست منجر شود؟!
شاید قصدی برای تغییردادن این مسیر، وجود ندارد.
عبارت تاریخی پرآوازهای وجود دارد که میگوید «تراژدی همیشه والاتر از کمدی است!» منظور گوینده بالا بودن عیار التفات به تراژدی، نه تنها نزد داوران سخن و هنر، بلکه در پیشگاه مردم بوده. الان چه اتفاقی افتاده که به شکلی گفته و ناگفته نزد متصدیان سینمای ایران، کمدی جایگاهی بالاتر از تراژدی پیدا کرده؟ چرا هیچ جای دنیا کمدی حتی در پرجلاترین شکلِ خود، صاحب چنین جاه و جلالی نیست که بتواند اینچنین در رقتبارترین شکلِ خود، عرصه را از گونههای دیگر خالی کند!؟
از نظرمن حمایت پیدا و پنهانی که از نیمه دهه ۱۳۸۰ در سینمای ایران از فیلم کمدی، حتی در پیش پاافتادهترین فیلمهای این قماش وجود دارد، برگرفته از نکته دیگری است. از مسئلهای که اذعان و آگاهی نسبت به آن میتواند سرچشمه رفع بسیاری از سوءتفاهمات باشد و آن نکته این است که باید بدانیم اساساً وظیفه تاریخی هنرمند در تمام دورانها و دیارها این بوده که وقتی بهاصطلاح جارچی میگوید: «شهر در امن و امان است، همه آسوده بخوابید»؛ به این معنا شک کند. چون ذات هنرمند چه کارگردان باشد، چه نویسنده، چه هنرپیشه، چه نقاش، چه آوازهخوان؛ با حساسیت سرشته شده است. هنرمند طوری تربیت نشده که نسبت به رخدادهای جهان پیرامونش بیاعتنا باشد، یا بخواهد با مماشات و حرفهای دوپهلو به مواجهه با مسائل و مصائب برود. هنرمند عافیتطلب نیست، اما برانداز و دشمن هم نیست؛ این را مطمئن باشید. وجود همین سوءتفاهم تاریخی و عدم درک صحیح از مرتبه و مقام تاریخی هنرمند، باعث شده گرایشهایی جدی مبنی بر تخفیف و تصغیر هنرمند شکل بگیرد. چون هنرمند را درک نمیکنند، نسبت به او بیاعتمادند و چون اعتماد ندارند، تصور میکنند هنرمند بیگانه و برانداز است و چون نمیتوانند غریبه و اجنبی و ناآشنا و نامحرم بنامندش، تلاش میکنند جایگاه و تعبیر «هنرمند» را به «سلبریتی» تغییر دهند. کمااینکه درطول یک دهه اخیر هم این کار را کردهاند. درواقع عدهای میخواهند با تغییر لفظ «هنرمند» به «سلبریتی» ماهیت غمخوارانه و دلسوزانه هنرمند را به شخصیتی صرفاً صاحبشهرت تقلیل دهند.
وقتی این جریان قوام میگیرد، اصولاً نسبت به هر فیلم متفکرانهای ولو اینکه دارای جنبههای تجاری هم باشد، یک نوع تردید و بدبینی به وجود میآید؛ در نتیجه از یک سو فکر میکنند بهتر است فیلمهایی که بیخطرتر و مفرحتر هستند و فلان کارگردان یا فلان هنرپیشه یا فلان شخصی که در مورد فلان مسئله اجتماعی اتخاذ موضع نکرده در آن بازی میکند، این فیلم روی پرده اکران بیاید. از این رو رفته رفته فیلمهایی که یا در درونمایه، یا در فهرست عوامل، افرادی دارند که نسبت به رخدادهای عالم و آفاق اظهار برائت یا حمایت میکنند از گردونه نمایش حذف میشوند. چون تصور میشود در این اظهار برائت یا حمایت، نه برگرفته از شفقت و غمخواری، بلکه ناشی از بداندیشی و بدخواهی است!
از سوی دیگر وقتی فیلمهای باوقار جایشان را به فیلمهای سبکسرانه میدهند، ذائقه مخاطب به اینگونه فیلمها خو میگیرد، در نتیجه فیلمهایی که دو دهه قبل حد اعتلای موفقیت برای آنها حضور در کنار شانههای تخم مرغ سوپرمارکتها و فروخته شدن در کنار نان باگت و خیارشور و روغن مایع تصور میشد، حالا سردر بزرگترین سینماها را در تصرف و تملک خود درمیآورند و قلمرو قدرتشان پردههای عریض سالنهای سینما را تصاحب میکند. معادلات پول و تجارت راه خودشان را باز میکنند. سینمادارها بهانههای خودشان را درمورد هزینههایشان فهرست میکنند؛ دستمزد کارگرها، برق، آب، مالیات و غیره. میگویند ما ترجیح میدهیم فلان فیلم یک سال اینجا بماند تا بتوانیم چرخ این سینما را بچرخانیم، بتوانیم حقوق کارکنانمان را بدهیم، این مکان را مرمت کنیم و چیزهای از این دست. درنتیجه آنها هم ترجیح میدهند که میخ این فیلمها محکمتر کوبیده شود و همین فیلمها بمانند.
این معادله برندههای دیگری هم دارد! وقتی که این فیلمها به فروش میروند و فروش بالایی هم دارند، طبیعتاً دم دستیترین برهان و بیّنه را برای پیشرفت سینمای ایران در اختیار صاحبمنصبان قرار میدهند! که وقت ارائه آمار و ارقام و بیلان گفته شود سینمای ایران اینقدر مخاطب و فروش داشته و این میزان نسبت به سال گذشته یا دوره قبل از این مدیریت یا آن سکاندار، یا در قیاس با فلان زمان خیلی پربارتر بوده و ما موفق شدیم تماشاگران بیشتری را به سینما بکشیم و سینما را نجات دهیم! بله! ظاهراً این وضعیتی است که به نفع خیلیهاست. به نفع خیلیها بهجز آنهایی که به سینما جدیتر نگاه میکنند و به شکل متفنّنانه و یا لزوماً کسب و پیشه به آن نگاه نمیکنند.
در چنین وضعیتی آیا نقطه قوتی هم در سینمای ۱۴۰۲ دیده شد؟!
بله قطعاً. شخصاً در فیلمهایی که محصول ۱۴۰۱ بودند و در ۱۴۰۲ اکران شدند یا میتوانستند اکران شوند، نقطههای روشن زیادی میدیدم که اینها میتوانستند به سینما کمک کنند. اما این فیلمها عملاً به حاشیه رانده شدند. اصلاً جریان اکران طوری نیست که این فیلمها بیایند و وارد شوند و در برابر فیلمهای خیلی ضعیفتر از خودشان عرض اندام کنند. این فیلمها فقط به شکل از سر واکنی نوبت اکرانی میگیرند و پس از مدتی کوتاه روانه سَکوهای نمایش میشوند و به فاصله خیلی کوتاهی به مجراهای تلگرامی میآیند و امکان دانلود برایشان فراهم میشود. اما اینکه بخواهند «دیده شوند» نه. در سال گذشته فیلمهای مهمی وجود داشتند مثل «جنگل پرتقال»، «درآغوش درخت»، «عطرآلود»، «آه سرد»، «اتاقک گلی» و حتی فیلمهای کمی متفاوتتر و تکافتادهتری مثل «بعد از رفتن» و «چرا گریه نمیکنی؟» اینها و برخی فیلمهایی که بدون بهرهمند شدن از فرصت اکران رسمی، بهصورت غیرقانونی منتشر شدند، فیلمهایی بودند که میتوانستند روی جریان فکری اثر بگذارند. شاید این اشاره ضروری باشد که برخی از فیلمهایی که کلاً بهصورت غیرقانونی پخش شدند، فیلمهای موردعلاقه من نیستند، اما این بیعلاقگیِ شخصی دلیلی برای موافقت احتمالیام با بسته شدن راه نمایش عمومی و رسمی این نوع فیلمها نیست.
نقش وزارت ارشاد و سازمان سینمایی را چگونه ارزیابی میکنید؟
قاعدتاً بخشی از موقعیتی که در آن قرار داریم به سیاستگذاری در وزارت ارشاد مربوط میشود. حقیقتش را بخواهید من وزیر ارشاد فعلی را وزیر خوبی میدانم. بهنظرم وزیری است که بهخاطر نرمخویی، ملاطفت و آرامشی که در وجودش هست و ارتباطات خوبی که با وزارتخانههای دیگر دارد، میتواند سینما را متحول کند و به یک وفاق ملی برساند. اما تعجب میکنم که باوجود چنین وزیر خوب و کارآمدی که اتفاقاً بیشتروقتها متبسّم و گشادهروست و مردی است که دنبال تسهیل امور است، چرا سازمان سینماییِ او اینقدر عبوس است؟ چرا سازمان سینمایی برگشته به نظریات آندره ژدانف در اتحاد جماهیر شوروی دهه ۱۹۴۰؟! ناگفته نماند برخی از آدمهای مهم در سازمان سینمایی، از دوستان بنده هستند و با شناختی که از آنها دارم، تردیدی ندارم آنها افراد مُصلِحی هستند. اما چرا برآیند وزارتخانه در حوزه سینما چنین شده؟! بهنظرم وزیر آدمی نیست که هر چیزی به او بربخورد، سعه صدر دارد، مثبتاندیش است، و به شکل ذاتی به نوع رفتار با هنرمندان آشناست، پس نباید بیلان سینما در این دوساله این چیزی باشد که مشاهده میکنیم. چون تا نمره قبولی، راه زیادی است. تمرکز سازمان سینمایی بر حاشیهها، به نفع هیچکس نیست. دست کم درون سینما نباید از رفتار حتی غیرمتعارف یک بازیگر، کارگردان، یا هر سینماگری، تعبیری فراتر از سرشت و شالوده و طبیعت انسانی صورت بگیرد و به عنوان یک حرکت حزبی و سازمانی تأویل شود! ظاهر و کسوت و هیئت هنرمندان لزوماً منطبق با وضع و نقش و نهج و شکل مثلاً یک مقام سیاسی، یک کارمند دولتی، یک بازرگان یا یک پیشهور نیست. شاید این نکته باید زودتر، با صراحت بیشتر، و صوت و صلای بهتری مورد اشاره قرار میگرفت و منجر به اینهمه بدگمانی نمیشد.
انتظار این است که سازمان سینمایی درصورت بروز سوءتفاهم باید به رفع این شبهات کمک، و حتی از هنرمندان حمایت کند. نه اینکه آنها را تنها بگذارد و حتی در مقابلشان موضع بگیرد.
اما این رفتار فقط در مورد اشخاص، رخ نمیدهد. در مورد فیلمها هم عملاً شاهد چنین رفتاری هستیم. ممکن است ادعا شود در دو سال اخیر هیچ فیلمی توقیف نشده که شخصاً با این ادعا مشکلی ندارم. اما بر سر تولیداتی که نه کمدی جلف هستند، نه تهیهکننده دولتی دارند که بتواند از اتاق هیئت انتخاب جشنواره فجر تا اتاق شورای صنفی نمایش، بالای سر فیلم باشد؛ بلایی بدتر از توقیف میآید. چون هر فیلمی خارج از این دایره در یک تلقی آمیخته با یقین بهعنوان یک فیلم نامناسب، سیاه نما، انتقادی و طبیعتاً شایسته بیمهری، ارزیابی میشود. در این مسیر هر بخش با وجه تسمیه خودش از آن فیلم یاد میکند. مثلاً در شورای پروانه ساخت به آن میگویند «فیلم اولی»، در هیئت انتخاب جشنواره از آن بهعنوان «فیلم تجربی» یاد میشود، در امور بینالملل فارابی برچسب «سیاه نما» به آن میزنند! در شورای صنفی نمایش «فیلم هنر و تجربی» قلمدادش میکنند. در دفترهای پخش آن را فیلمِ «نفروش» خطاب میکنند و دست آخر سینمادارها به آن میگویند «ضد گیشه»! درنتیجه فیلمی که با میلیاردها تومان سرمایه ساخته شده حتی نمیتواند سرمایهش را برگرداند.
و روند این ماجرا یعنی قصه هنر و هنرمندان در این جامعه بسیار سوزناک است! نگاهی به دور و برتان بیاندازید! ببینید الان شبکههای ماهوارهای خارج ازکشور دارند تیزر بسیاری از فیلمهای درحال اکران را پخش میکنند. اما چند سال پیش همین کار جرم محسوب میشد و مجرم، نه پخشکننده تیزر، بلکه صاحب فیلم بود! سازمان سینمایی اعلام کرده بود که حتی اگر این شبکهها بدون اطلاع و هماهنگی و بهاختیار خودشان تیزر فیلمی را پخش کنند، آن فیلم توقیف میشود و صاحبان فیلم محکوماند و باید به دادگاه بروند. شما تصور کنید چند نفر به خاطر همین بخشنامه که اتفاقاً سایر اقشار و اصناف جامعه هرگز مشمول آن نشدند زیان معنوی و مادی و روحی دیدند و پایشان به دادگاه و دادسرا باز شد! خب چه کسی باید تاوان این سیاستهای متشتّت و متناقضی که درطول این سالها گاه اجرا و گاه فراموش شده را بدهد؟ «جریان اصلی سینما»؛ بله! جریان اصلی سینما باید غرامت این خط مشیهای ناقض و نقیض را بدهد. یعنی آن کارگردانی که آینده هنریاش به آن فیلم بستگی داشته، و تهیهکنندهای که سرمایه گذاشته و آن سرمایه باید برگردد… با سود! کجای بازار سهام و سرمایه، صرفه و ثمره نادیده گرفته میشود که انتظار داشته باشیم در سینما از آن چشم پوشی شود؟! چرا این شک و گمان، این دیوار و حصار نسبت به فروشندگان انواع کالاهای تقلبی، داروهای قاچاق، مدعیان برطرف کردن چاقی و لاغری و داعیه داران عطای خوبرویی و ملاحت به صورت و اندام آدمها، که فقط یک نمره تلفن اعتباری و موقت تضمین ظاهرسازی آنهاست وجود نداشته؟!
درنتیجه بهخاطر این فضای سرشار از سوءظن بیخودی و تردیدهای نابهجا، بین فیلمسازان، بازیگران، کارگردانان از یک سو، و مسئولین از سوی دیگر یک سوءتفاهم نابجا شکل میگیرد و در ادامه میبینیم که این فیلمها که فیلمهای مهمی هستند و میتوانند یک شاخصه برای سینمای ایران رقم بزنند، عملا در اکران ۱۴۰۲ جایی ندارند یعنی یا روانه اکران نمیشوند یا نسخههای غیرقانونیشان توزیع میشود یا اینکه یک اکران خیلی کوچکی که من اسمش را میگذارم «اکران مجازی» برگزار میشود. یعنی اکرانی که واقعیت ندارد تا مردم برای تماشای آنها بروند. مانند فیلمی که در ابتدای گفتگو به آن اشاره کردید، یک نفر باید برود ۱۰، ۲۰ تا بلیت بخرد تا بتواند فیلم مورد علاقهاش را در سینما تماشا کند. ضمانتی وجود ندارد که آن فیلم وقتی وارد فهرست اکران شد، به شکل واقعی در اکران حضور داشته باشد و بخواهد سالنهایی را مال خودش کند، نه! بلکه تمایلی گاه پنهان و گاه علنی و عیان ابراز میشود که آن فیلم زود به کف فروش نرسد و از گردونه خارج شود.
مسئله دیگری هم در خصوص اکران وجود دارد؟
متأسفانه بله! مسئله مهم، تجارت بزرگ، همچنان مستتر و مستور است! و آن رقم بزرگ اکران شهرستانهاست. این، بخش عمدهای از تجارت سینماست و فراموش نکنیم مثلاً همان سالی که تصور میشد «اجاره نشین ها» پرفروشترین فیلم سال است، «بگذار زندگی کنم» در اکران شهرستانها به فروشی بسیار بالاتر دست یافت. سالهاست این حوزه حیاط خلوت صاحبان منصب و قدرت شده و هیچ مراقبت و مواظبتی از آن صورت نمیگیرد.
خارج از مبحث مربوط به اکران که مبحث بسیارمهمی هم هست، چه مسائل و نقاط ضعف دیگری در سینمای ۱۴۰۲ مشهود بود؟
قضیه سینما مهم و پیچیده است، ما نمیتوانیم لزوماً یک نسخه ساده بنویسیم، این نسخه را به همه بدهیم و بگوییم که همه باید از آن استفاده کنند. اما در یک جمعبندی باید به دو مبحث اساسی اشاره، و در شرایط فعلی، اینها را جدیترین معضلات سینمای ایران تلقی کنم. این دو مسئله عبارتند از بددلی نسبت به سینماگران، و بی اعتنایی به معاش آنها.
در مورد نکته اول باید توجه کنیم هر بدگمانی هر بیاعتمادی، هر افترا، سنگی به دیوار افتراق میان سینماگران و صاحب منصبان اضافه میکند. آیا بالا رفتن این دیوار به نفع دولت است؟! اگر سودی برای دولت ندارد، پس این بدخیالی ناصواب نسبت به جامعه هنری باید هرچه زودتر در یک زمان کوتاه از بین برود.
شما توجه کنید اگر یک تاجر، یک صادرکننده، یک سرمایهگذار موفق شود با شرکایی در آسیا، اروپا، آمریکای شمالی، استرالیا، یا هر جای دیگری از دنیا وارد داد و ستد شود بهعنوان یک فرد موفق مورد تحسین قرار میگیرد. اما وقتی وارد عرصه هنر میشویم، فیلمسازانی که موفق میشوند با سرمایهگذاران خارجی وارد مشارکت شوند و یا در جشنوارههای خارجی موفقیت کسب کنند، به جای تحسین و تکریم با بدبینی مواجه میشوند! به آنها برچسبهای رنگارنگ زده میشود و بعد وارد لیستهای سیاه نامرئی شوند؟ حتی اخیراً در یک مجموعه تلویزیونی عقدهگشایانه که وقیحانه نام خاندان عصمت و طهارت علیهما سلام را هم بر تارک خودش گذاشته به فیلمسازانی که در جشنوارههای خارجی صاحب اعتبار شدهاند؛ افترای روابط نامشروع وارد شده بود که مثلاً این فیلم به این دلیل در خارج از کشور موفق بوده که کارگردان آن با فلان شخص رابطه نامشروع داشته! پرسش اول این است که چرا هیچ بازبین و ممیّز و ناظر پخشی به این افترا که آشکارا ضایع کردن حقالناس و ارتکاب گناه کبیره تهمت جمعی است عکسالعملی نشان نمیدهد؟ اما پرسش دوم جالبتر است، آیا شما جرأت این را دارید که در همین سطح، افترایی به یکی از مالکین نشانها و بنگاههای تجاری وارد کنید؟ آیا جسارت این را دارید که بهتانی کمرنگتر به یکی از اصناف و پیشهها بزنید؟ قطعاً نه! چرا راه دور برویم؟! در یکی از قسمتهای مجموعه «افعی تهران» ناسزایی به معلمی گفته شد، آموزش و پرورش خواستار توقف پخش آن شد و برای مجموعه پرونده قضایی تشکیل و ادعا شد در آن مجموعه به جایگاه معلم توهین شده. آیا این صیانت نسبت به اهالی سینما هم وجود دارد؟! قطعاً خیر!
نکته دوم وضعیت گذران زندگی سینماگران است. فراموش نکنیم که این سینما را فیلمسازانمان میسازند، سینمای ایران از بیرون ساخته نمیشود یا از نهادهای دیگر نمیتوانند بیایند برای ما «سینما» بسازند. اما وضعیت سینما و سینماگران بهخصوص وضعیت اقتصادی آنها در سال گذشته بسیار وضعیت وخیمی بوده. چندماه پیش کاوه صباغزاده گفتگویی داشت درخصوص اینکه الان خودش و دوستان سینماگرش چه شرایط مالی و روحی دارند. گفتگوی بسیاردردناکی بود. ولی چه توجهی به آن شد؟ در دهه پنجاه یک روز آذر شیوا جلوی دانشگاه تهران آدامس فروخت، بلوا شد! الان کاوه صباغ زاده میگوید خانهنشین است و در تاکسی اینترنتی کار میکند انگار نه انگار! این خانهنشینیها و بیکاریها انتقام از کیست؟
خاطرم هست چندسال پیش در دورانی که حجتالله ایوبی رئیس سازمان سینمایی بود، نزدیک ایام عید و نوروز گفت: ما شأن هنرمندان را بالاتر از این میدانیم که به آنها عیدی بدهیم. و عیدی هنرمندان را حذف کرد! درطول این سالها این سوال همیشه با من همراه بود که عیدی چه ربطی به شأن و منزلت افراد دارد؟ مگر وزیر و معاونوزیر عیدی نمیگیرند؟ مگر خود حجتالله ایوبی از آن سال تا حالا و قبل و بعد از آنکه رییس سازمان سینمایی بود عیدی نمیگرفته و نمیگیرد؟! همهچیز دستبهدست هم داده که سینما بخواهد هر روز ضعیفتر شود و این ضعیف کردن سینما، از تضعیف سینماگران آغاز میشود. من معتقدم که تضعیف سینماگران سرچشمه در نشناختنشان دارد. در عدم درک روحیات آنها ریشه دارد. این نگاه بدبینانه ناشی از این است که ما هنرمندان را نمیشناسیم و با حساسیتهایشان آشنا نیستیم.
بهنظر شما فعالیت سینماگران در سَکوها و پلتفرمها میتواند به بهبود شرایط سینما کمک کند؟
مطلقاً! سَکو کاشانه سینماگر نیست. یک سینماگر فقط در سینما مأوا دارد. سَکوها دست بالا میتوانند یک منزلگاه موقت، یک آرامشگاه کوتاه مدت برای سینماگران باشند. سَکوها باید محل فعالیت افراد میانمایهتری باشند. بله میبینیم که بسیاری از سینماگران به جای اینکه روی پرده سینما بدرخشند؛ از این سَکو به آن سَکو، از این پلتفرم به آن پلتفرم، درحال برگزاری فلان شو، در حال مجریگری و خاطرهگوییاند. بله خب آنها هم معیشت دارند، آنها هم باید زندگی کنند و روزگارشان بگذرد. اما چه کسی در این معادله ضرر میکند؟ طبیعتاً جریان فرهنگ کشور است که دارد متضرر میشود. من بهشخصه این پلتفرمها و این سَکوها را در درازمدت مضر میدانم. اینها شبیه به شهربازی «پینوکیو» هستند، ممکن است در کوتاهمدت افرادی را مشهور یا ثروتمند کنند اما در آیندهای که دور هم نیست اثرات مخربی بر آنها و بر پیشه آنها که سینماست میگذارند.
با دیدن حتی قطعهای کوتاه از همین برنامهها در شبکههای اجتماعی، نخستین پرسشی که به ذهنم متبادر میشود این است که چرا باید فیلمسازان درجهیک و دو ما به جای ساختن آثار سینمایی، مجموعههای متفنن مجازی بسازند؟ مثلاً کاوه صباغ زاده چند بار باید ثابت کند فیلمساز خوبی است؟ به چه کسی باید محرز کند که کارش ساختن فیلم است نه چیز دیگر. نتیجه این سینما و آن سَکوها کوچ تفکر از سینماست. متأسفانه تفکر، روشنفکری، اندیشه یا هر اسم دیگری که میخواهید برایش انتخاب کنید، از سینما کوچ کرده و وقتی که شما به تفکر در سینما بها ندهید آن جریان بهاصطلاح متفنّنِ رقصانِ مطربی قوت میگیرد؛ چون شما این طرف معادله را ضعیف کردهاید. وقتی توی ذوق یک کارگردان زده میشود، حساسیتهایش نادیده گرفته میشود، به درک و دریافتش از جهان پیرامون وقعی گذاشته نمیشود، وقتی یک کارگردان نمیتواند کار کند چون مطرود است، آن یکی منفور است، کارگردانی دیگر مغضوب است، و آن یکی تهیهکننده برایش پیدا نمیشود، طبیعی است که در این میان کسی که راحتتر میتواند آثار سطحیتر بسازد و راحتتر فیلمش را با رقص و آواز و مطربی پر کند، برنده میشود! چون عرصه از حریفان خالی است. فیلم با رقص و آوازی پر میشود که هیچ ربطی به «سینمای موزیکال» و یا آن سطح دیگری از سینما که ما به عنوان موسیقی و آواز در سینما میشناسیم؛ ندارد، خب آن فرد با آن فیلم بالا میآید و آن جریان قوت میگیرد.
در این میان وضعیت نقد فیلم چه می شود؟
نخستین پیامد این وضعیت سکوت منتقدان و خروج آنها از عرصه نقد است. خب منتقد در قبال فیلمهایی که دارد اکران میشود چه موضعگیریای میتواند کند؟ این فیلمها اصلاً چه حرفی برای گفتن دارند که بخواهد دربارهشان صحبت شود؟ درواقع زمانیکه تفکر از سینما رخت ببندد، نقد فیلم هم از بین میرود. چون منتقد به خودش میگوید نقد کدام فیلم و کدام فیلمساز؟ برای کدام مخاطب با چه سطح فکری؟
پس از این کوچ اجباری، در حوزه نقد فیلم هم مانند عرصه فیلمسازی، راه برای افرادی که نسبت چندانی با این مقوله ندارند باز می شود. اما نه در رسانههای معتبر سینمایی بلکه در برنامههای ترکیبی مختلفی که در سَکوها، شبکههای اجتماعی و وسائل دیداری ساخته میشوند. «پادکست» و «گفتگو» اشتباهی به جای نقد فیلم به مخاطبان ارائه میشود. و رفته رفته بخش عمدهای از جامعه ابتدا تصور میکنند نقد فیلم فرایندی نه نوشتاری بلکه گفتاری و دیداری است. و فراموش میکند که نقد فیلم را مینویسند و نقد فیلم را میخوانند؛ این تصور ایجاد میشود که نقد فیلم یک گفتگو در مقابل دوربین تلویزیون است، و پس از آن به این نتیجه میرسند که شکل طبیعی نقد فیلم این است که مثلاً فقط باید توسط یکی دو نفر آدم خاص انجام شود و فلان شخص یعنی منتقد. انگار اشکال دیگر نقد فیلم همه از اذهان پاک شده و فقط یک نوع نگاه، یک شکل نقد، و یکی دو نفر بهعنوان منتقد فیلم در ذهن مردم جای گرفتهاند و هولناکتر از همه اینها این مسئله است که فراموش شده که نقد فیلم در وهله اول مکاشفهای به سوی معناهای درون فیلم است نه ایرادتراشی!
دقیقا! به نظر میرسد واژه نقد به ذکر نقاط منفی و ایرادتراشی سوءتعبیر شده است.
بله فراموش شده عالم نقد فیلم در وهله اول عالم حیرت و لذت است. مواجههای پرسرور و سرخوشانه با معناهای نهفته در یک فیلم. اما درطول یک دوره ده پانزدهساله تصورات غلطی نسبت به نقد فیلم در اذهان شکل گرفته و در نتیجه آن، ممکن است در نگاه اول به نظر بیاید که نقد فیلم یک باب غیرضروری در سینماست و اگر نقد فیلم را حذف کنیم هیچ اتفاقی نمیافتد. این نگاه یک نگاه سطحی است. چراکه چه بخواهیم چه نخواهیم در غالب موارد این نوشتههای منتقدان است که فیلمها را جاودانه میکند. وقتی ما به گذشته برمیگردیم، میبینیم که چه بسیار فیلمهایی که ما در زمان اکران آنها اصلاً نبودهایم، به دنیا نیامده یا کودک بودهایم، ابتدا از طریق نوشتههای منتقدان مجذوب و مشتاق تماشای آن شده ایم و این نوشتههای منتقدان سینما بوده که ما را به درون معناهای فیلم سوق داده است. گرچه ممکن است ما دیدگاه منتقدی را بپذیریم، یا نپذیریم؛ یکی را بیشتر، یکی را کمتر دوست داشته باشیم. اما این تغییری در ماهیت مسئله ایجاد نمیکند.
نخستین عارضهای که خروج منتقدان از عرصه نقد فیلم ایجاد میکند این است که شاخصه را در ارزیابی فیلمها از بین میرود. یعنی دیگر متر و معیاری برای ارزیابی فیلم وجود ندارد. این اشاره خالی از لطف نیست که هر ساله در رویدادهای مهم سینمایی نظیر جشنواره فیلم فجر یا مثلاً اکران فلان فیلم مهم سینمایی در سینماها، شمار قابلتوجهی از سلیقههای فکری منتظر دیدگاه منتقدان هستند؛ عموماً نه برای اینکه از آن تبعیت کنند! بلکه بهخاطر اینکه با آن مخالفت کنند! از همین رو غیبت منتقدان در سالن اصحاب رسانه در جشنواره چهل و یکم و چهل و دوم موجب سردرگمی خیلیها شد! چون این جریانها در طول زمان به این هوشمندی رسیدهاند که اگر منتقدان از فلان فیلم خوششان بیاید پس این فیلم دربرگیرنده مضامینی است که طبیعتاً ما نباید از آن خوشمان بیاید! یا برعکس! این فیلمی است که منتقدان از آن خوششان نیامده، پس حتماً با معیارهای ما سازگار است و باید از آن حمایت کنیم و بهش ستاره بدهیم.
بیرغبتی منتقدان به نه تنها نوشتن، بلکه حتی حرف زدن درباره فیلمهای روی پرده، برگرفته از همین وضعیت اکران است. چون اکران پیش روی منتقد یک اکران سترون و عقیم است. یک سینمای بیبَر و بیثمر که تنها عایدی که دارد پرکردن جیب عدهای است. البته ما هرگز نسبت به پر شدن جیب آدمها حسادت یا بهاصطلاح غرضی نداریم، اشکالی هم ندارد بههرحال سینما یک هنر و صنعت پولساز محسوب میشود. اما نه به این قیمت که بخواهد فکر کردن را از سینما کنار بزند و سینما تقلیل پیدا کند به سطح یک سرگرمی لحظهای.
با این تفاسیر چه چشماندازی را برای سینمای ایران در ۱۴۰۳ میبینید؟
سینمایی که من در جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۲ دیدم و قرار است که فیلمهایش را در سال ۱۴۰۳ ببینیم، سینمایی است آمیخته از امید و ناامیدی که البته من جنبههای ناامیدکنندهاش را عمیقتر میدانم. جنبههای امیدوارانه این سینما، جنبههای تکنیکی آن، و عرصههای فنسالارانه است. یعنی ما در سال ۱۴۰۳ با سینمایی مواجهیم که فیلمبرداری، جلوههای ویژه، صداگذاری و تدوین در آن بسیار رشد کرده. در هیچ دورهای از سینمای ایران فیلمبرداری، تدوین، جلوههای ویژه و صداگذاری به این سطح نرسیده بود.
اما جنبههای ناامیدکنندهاش اولاً ضعف فیلمنامه است، که ما امسال با فیلمنامههای بسیارضعیفی مواجه بودیم و بعد افول بازیگری است. چون من به یاد نمیآورم در هیچ سالی سطح بازیگری در سینمای ایران تا این حد تقلیل یافته باشد. اما بزرگترین زنگ خطری که من برای سینمای پیش رو احساس میکنم؛ به حاشیه رفتن نقش زنان در فیلمهاست. من در هیچ سال و دورهای به یاد نمیآورم که در فیلمهای تولیدات یک سال زنان اینقدر به حاشیه رفته باشند، نقشهایشان اینقدر فرعی باشند و به گوشهی درام رانده شده باشند. طبیعتاً این وضعیت قرمز با عَلَم کردن فیلمی کلیشهای مثل «پروین» که یک تحریف تاریخی حزنآور از زندگی پروین اعتصامی بود یا فیلم عبوس «نبودنت»، که پرملال و کسالتبار بود، به وضعیت سفید یا حتی زرد انجامیده نمیشود.
هرچه بیشتر صحبت میکنید به سوءتفاهمات و سوءتعبیرهای بیشتر سینمامان پی میبریم… دقیقا مدتهاست اینطور بهنظر میرسد که هر اثر سینمایی که قرار است شخصیت اولش یک زن باشد، باید بهقول شما فیلم عبوس و ملالآوری باشد.
اگر شما به فیلمنامهنویسی علاقهمند باشید و به سینمای امریکا که جنبههای سیم و صناعت آن از سایر کشورها گستردهتر و جدیتر است، نگاه کنید، نادیده میتوانید بهترین فیلمنامهها را نه از نام فیلمنامهنویس، بلکه از عنوان بازیگران زنی که در آن فیلم حضور دارند، برگزینید؛ یعنی خیلی راحت حدس بزنید کدام فیلمها دقیقترین یا جذابترین فیلمنامهها را دارند. به این دلیل که آنها بهترین فیلمنامههایشان را به بهترین بازیگران زن میدهند یا بهعبارتی ستارههای زن در فیلمهایی بازی میکنند که از نظر فیلمنامه درجهیک است. اما در سینمای ایران نه! حداقل در آنچه که من امسال دیدم اینطور نبود؛ اغلب فیلمها، فیلمنامههایی ضعیف و شخصیتهای زنی داشتند که کلاً در حومه و حاشیه فیلم بودند. بهنظرم این نشانهها چشمانداز خوبی را برای سینمای ۱۴۰۳ ایران بشارت نمیدهد. نمیدانم شاید فیلمهایی هم باشند که به جشنواره فیلم فجر نرسیدهاند یا از آن حذف شدهاند اما آنچه که ما بهعنوان آخرین محصولات سینمای ایران در جشنواره دیدیم و در پیش رویمان داریم، بزرگترین زنگ خطرش این است که نقش زنها در سینما به حاشیه رفته است و بازیگران زن اغلب نقشهای بسیارفرعی و مکمل را ایفا میکنند.
باتوجه به ویژگیهای مثبت وزیر ارشاد که دربین صحبتهایتان به آن اشاره کردید، برای بهبود این شرایط میتوان به حمایت و کمک سازمان سینمایی امیدوار بود؟
ناکارآمدی و ناتوانی سازمان سینمایی به نظر بنده معمای بزرگی است. چون همانطور که اشاره کردم افرادی که در این سازمان صاحب منصب و صیانت هستند از سویی صاحب تجربه و سابقهاند و از سوی دیگر صلاح اندیش و نیکخواه. اما ناچارم به ناتوانی سازمان سینمایی در مدیریت سینما اقرار کنم. ناکارآمدی سازمان سینمایی در جلب اعتماد سینماگران، چه از جنبههای فردی و شخصی و چه از لحاظ صنفی و ارتباط با «خانه سینما»، عدم موفقیت آن در تنشزدایی و بلکه توفیق انشاالله ناخواستهاش در تنشآفرینی میان سینماگران و دولت، برافراشتن دیوار بیاعتمادی میان سینماگران و دولت، و تصور اینکه با روی صحنه آوردن چند سینماگر پیشکسوت، یا ترتیب دادن دیداری میان آنها و وزیر ارشاد یا رییس جمهور میتواند شمایلی از یک شبان کامروا را در تاریخ ثبت کند. بیتوجهی به وضعیت زندگانی جامعه سینمایی، ناکامی در سامان دادن به وضعیت اکران، و مهمتر از همه سوق دادن جریان فیلمسازی در ایران، از یک سینمای پیشرو و موفق در کرانهها و دورنماهای جهانی، به یک سینمای محلیِ پرخرج و سنگین و ثقیلِ دولتی که با چوب زیربغل نهادهایی خارج از سینما سر پا ایستاده، و مسائل متعدد دیگر از جمله دستاوردهای ناامیدکننده سازمان سینمایی در سالهای اخیر است.
حیرتآور است گردانندگان این سازمان که خود از اهالی سینما هستند، نمیدانند سینمای ایران نیروی نیابتی ندارد و نمیشود با رودربایستی انداختن چند هنرمند سالمند و ترتیب دادن دیدار آنها با وزیر و رییس جمهور وانمود کرد «همه چیز آروم است، من چهقدر خوشحالم!».
آیا تصور حاکمه بر سازمان سینمایی این است که این سازمان صرفاً در قبال چندصد نفر کارمند زیرمجموعهاش مسئولیت دارد؟ فراموش کرده چرا «معاونت سینمایی وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی» به «سازمان سینمایی» تبدیل شد؟ نمیداند اتفاقاً از نظر اداری این سازمان در قبال تمام امور و افراد سینمای ایران مسئولیت مستقیم دارد؟! وظیفه این سازمان عتاب و عناد و ستیزه با اهل سینماست؟ یا حفظ و حفاظت و مدد آنها؟! حیرتآور نیست ادارهکنندگان این سازمان، با تلویزیون رابطه صمیمانهتری دارد تا سینما؟! به تلویزیون بیشتر آمد و شد دارند تا «خانه سینما»؟!
بی مبالاتی در قبال جامعه سینمایی تا کجا؟ این آمار و ارقامی که با ناز و مباهات، با لاف و تفاخر در افتتاحیهها و اختتامیهها به شرف عرض میرسد، کجایش به سینمای ایران رسیده؟ کاوه صباغزاده را از رانندگی اسنپ رهانیده، یا آن سینماگر دیگر را از سرایداری خانهی اطراف تهران؟ یا آن طلاق توافقی بر اثر عسرت و افلاس مورد رجوع قرار گرفته؟! کجای این سینما بشارتی، مسرّتی، طراوتی طلیعه زده که ما از آن بیخبریم؟
شاید در بخشهایی که از نظر اداری زیرمجموعه این سازمان هستند، اتفاقات بهتری رخ میدهد.
اشاره شما دقیق و به جا بود. بد نیست نگاهی به قد و بالای پسر بزرگ این سازمان بیاندازیم؛ «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی»! جاییکه هم تولید فیلم مستند را دارد، هم برگزارکننده جشنواره «سینما حقیقت» است که در آن نه نشانی از سینما هست، نه حقیقت! بر این مرکز جریانی سلطه دارد که من اسمش را میگذارم «وسط باز». یعنی این جریان نه تندرو است، نه معتدل و میانهرو. اتفاقاً اگر مسلک و مَشرب افراطی، تفریطی، یا میانهرویی داشتند تکلیف همه با آنها روشن بود. مثل آفتابپرست هر لحظه به هر رنگی درمیآیند. لازم باشد «جیمز لانگلی» را رو میکنند و اقتضا کند «شهید العلم» و فیلم «در رکاب حضرت عشق» را. لازم شود «آرلین کلمشا» را در ویترین میگذارند که درباره مشکل مارکسیسم و یهودیت و فلسطین و «ادوارد سعید» افاضه فضل کند و اگر پبش بیاید «هانا پولاک» و «عاید نباء» را. هم «جایزه شهید آوینی» دارند، هم «ایران جوان»! هم «جایزه استعداد نو» میدهند، هم «جایزه سرباز وطن» را به یادبود سردار شهید حاج قاسم سلیمانی. هم بلدند پس از مرگ «ناصر طهماسب» به عنوان بهترین گوینده به جنازهاش جایزه نقدی چند ده میلیونی عطا کنند، هم «جایزه استعداد نو» را به یک فیلمساز خلاق! جنسشان جور است و با «وسط بازی» همه را به بازی گرفتهاند. بقا در «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی» کار سختی نیست؛ کافی است سالی یک بار وزیر و معاون وزیر را در افتتاحیه یا اختتامیه روی صحنه دعوت کنی که چند دقیقهای سخنرانی کنند! کات! یک سال بعد!
اگر هم تولیدات «مرکز» فیلمهای ارزندهای از آب درنیامدند، خب پروژههای در دست تدوین یا آماده پخش خارج از «مرکز» را میشود از مستندسازان خرید و یک «نشان»/لوگوی «مرکز» را ابتدا و انتهایش چسباند! خیلی نباید سخت باشد! قطعاً سخت نیست، چون وقتی وارد «مرکز» شوید خیلی زود درمییابید که آنجا بهصورت «ملوک الطوایفی» اداره میشود. «معاون مستند»، «مدیرتولید»، «مدیر امور مجامع و جشنوارهها»، «مدیر امور بینالملل»، «مدیر روابطعمومی»، «مدیر مستند» و چند مدیر دیگر و از همه جالبتر «مدیرعامل»! هر کدام از اینها هم حیطه و خِطّه خودش را دارد!
از همه جالبتر «مدیرعامل» مرکز است! در وصف سجایای ا. همین بس که وقتی در «جشنواره سینما حقیقت» در مقام «میزبان» از میان «مهمانان» پردیس چارسو جشنواره گذر میکند، چنان با تبختر و تکبر، دستها در جیب، از میان «مهمانان» میخرامد و انتظار سلام و احترام دارد، که گویی آنان نه «مهمان» بلکه «ریزه خوار» سفره اویند! جناب مدیرعامل! شما از صدقهسر همین جوانها، پیرها، کوچکها و بزرگها، زمین زیر پایتان سفت مانده! و سر جایتان هستید! قبلاً روی این صندلی آدمهای خیلی بلندقدتر، با کسوت والاتری نشستهاند؛ شما که در پیشگاه آنها دستبالا مهتر و دستپایین کهترید!
خب وقتی سازمان سینمایی حتی نمیتواند مجموعه کوچکی مانند «مرکزگسترش سینمای مستند و تجربی» را مرتب کند، وقتی آنجا هیچ خانه تکانیای صورت نپذیرفته و لانه راسپوتینها شده، وقتی هنوز چند نفر آدم مشخص از بیرون «مرکز» که آستانه بازنشتگی دوم را هم رد کردهاند، هنوز آنجا صندلی ثابت دارند و «مرکز» نپدیرفته که نسل جدیدی پا به این عرصه گذاشته و باید سر و شکل آنجا با مزاج و خوی نسل جدید همسو شود، طبیعتاً نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که این سازمان بتواند در حیطه گسترده تری ثمربخش باشد.
بههرحال من امیدوارم که در فرصت باقیمانده، در سازمان سینمایی یک اهتمام جدی برای بازنگری در خیلی از عملکردها، نگاهها و تفسیرها صورت بگیرد. بازنگری در خصوص خیلی چیزها.
حرف آخر؟
امیدوارم که ما به حساسیتهای هنرمندان، حساسیتهایی که هنرمندان با آنها متولد شدهاند، با آنها زندگی کرده و بالنده شدهاند، و این حساسیتها جزئی از ذات و سرشت هر هنرمندی در هر عرصهای است، با بدبینی و به چشم دشمنی، بهعنوان براندازی یا نیروی فشار نگاه نکنیم. درک کنیم که این حساسیتها ناشی از دلسوزی آنهاست و بدانیم که هنرمند عافیتطلب نیست، آنها میتوانند خیلیراحت یک حاشیه امنی برای خودشان ایجاد کنند، اما روحیه مسئولیتپذیر و حساسشان مانع از این میشود.
ندا روزبه
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است