فیلم وزارت جنگ ناجوانمردانه گای ریچی، ملغمهای حوصلهسربر از کمدی و اکشن است که ظرفیتهای پلات جاسوسی مبتنی بر واقعیت تاریخیاش را به سخره میگیرد.
فیلم وزارت جنگ ناجوانمردانه گای ریچی، ملغمهای حوصلهسربر از کمدی و اکشن است که ظرفیتهای پلات جاسوسی مبتنی بر واقعیت تاریخیاش را به سخره میگیرد.
پس از پایان فیلم وزارت جنگ ناجوانمردانه، همانطور که در آثار مبتنی بر داستانهای واقعی رسم است، تصاویر تعدادی از شخصیتهای تاریخی را میبینیم که کاراکترهای فیلم، بر اساسشان شکل گرفتهاند. نخستین شخصیتی که عکس و ناماش روی تصویر پدیدار میشود، سرگرد گاس مارچ فیلیپس است. مطابق اطلاعات تیتراژ پایانی، او به پاس انجام موفقیتآمیز عملیات مهمی که در فیلم دیدهایم، افتخارات ارزشمندی را از سوی امپراتوری بریتانیا دریافت کرده و همچنین، ظاهرا، منبع الهام ایان فلمینگ، برای خلق شخصیت جیمز باند بوده است. مشابه این توضیحات را برای چند کاراکتر دیگر فیلم هم میبینیم.
عادت داریم که ظاهرِ شخصیتهای واقعی، با بازیگرانی که در فیلم نقششان را ایفا میکنند، تفاوت زیادی داشته باشد. موردِ وزارت جنگ ناجوانمردانه هم از این قاعده مستثنی نیست. هنری کویل، هیچ شباهتی به سرگرد مارچ فیلیپس ندارد، آلن ریچسون از آندرز لاسن واقعی، بسیار درشتجثهتر به نظر میرسد و نقش مارجری استوارت انگلیسی را هم به ایزا گنزالس لاتینتبار سپردهاند! اما چیزی که حین پدیدار شدن توضیحات دربارهی شخصیتهای تاریخی با همراهی موسیقی حماسی کریستوفر بنستد، بیشتر توی ذوق میزند، از این مسائل ظاهری، فراتر است.
مسئلهی اصلی، تناقضی اساسی میان رویکرد کاریکاتوری، سهلگیرانه و هجوآمیز گای ریچی، با حقایق تاریخی مهم و وزینی است که توضیحشان را میخوانیم. تناقضی که بخشی از بحران هویت بزرگتر ساختهی تازهی کارگردان بیش از حد پرکار انگلیسی است. فیلمی که سعی دارد عناصر ژانرهای مختلفی را به کار بگیرد و در این مسیر، به آثار سینمایی مشهوری ارجاع میدهد؛ اما با این گرایش، نهتنها ذرهای جذابتر یا سرگرمکنندهتر نمیشود، بلکه در روایت موثر داستاناش هم عاجز میماند.
وزارت جنگ ناجوانمردانه، از روی کتاب غیرداستانیِ «وزارت جنگ غیرقانونی:چگونه جنگجویان مخفی چرچیل اروپا را به آتش کشیدند و عملیات سیاه مدرن را به دنیا آوردند»، نوشتهی دیمین لوئیس، اقتباس شده است. این کتاب، بر اساس اسنادی که به تازگی از محرمانگی خارج شدهاند به نگارش درآمده و روایتگر عملیات دپارتمانی فوقسری تحت هدایت وینستون چرچیل است. دپارتمانی با نام «سازمان اجرایی عملیات ویژه» که مامور ایجاد گروهی از کماندوهای متخصص در شیوهای نامعمول از جنگ شدند و آنها را برای عملیات خرابکارانه در مناطق تحت نفوذ نازیها، فرستادند. نخستین عملیات این گروه، «پستمستر» نام دارد. فیلم اقتباسی گای ریچی، روایتگر همین عملیات کلیدی و تعیینکننده است.
مطابق این توضیحات، بدیهی است که داستان وزارت جنگ ناجوانمردانه، تناسب کاملی با خصوصیات یک تریلر جاسوسی دارد. قصهای با محوریت واقعهای که جزئیات آن، تا همین هشت سال پیش، مبهم بودهاند. عملیات «پستمستر» با شیوهی غیرمعمول اجراییاش، تاریخ را به قبل و بعد از خودش تقسیم کرده است و تعریف مدرن مفهوم «عملیات سیاه»، اساسا از آن ریشه میگیرد. فیلمی که قصد روایت ماجرای این عملیات ویژه را دارد، میتواند برای پرداخت دراماتیک، روی این اهمیت تاریخی، حساب ویژهای کند. ساختهی گای ریچی، در کنار اشارهی متنیِ ابتدایی، برای برجسته کردن ماهیت سرنوشتساز ماموریت محوری قصه، تلاشهای محسوس دیگری هم دارد.
وزارت جنگ ناجوانمردانه، برای دراماتیزه کردن موقعیت داستانی اصلی، روی شرایط تاریخی و سیاسی بغرنج حول عملیات «پستمستر»، تاکید قابلتوجهی میکند. اشارهای مستقیم داریم به این که بریتانیا، در اواخر سال ۱۹۴۱، در تقابل با آلمان نازی، کم آورده است. با حضور زیردریاییهای «یوبوت» نازیها، اقیانوس اطلس، برای ورود کمکهای نیروهای آمریکایی، امن نیست و بدون این کمکها، کم مانده که بریتانیا، زیر بار حملات آلمان، فرو بپاشد. مقامات انگلیسی، وینستون چرچیل را برای پذیرفتن شرایط هیتلر و خاتمه دادن به جنگ مستقیم، تحت فشار گذاشتهاند.
راهکار چرچیل، از کار انداختن کشتیهایی است که به یوبوتها، تجهیزات میرسانند. قهرمانان قصه، برای اجرای این عملیات خرابکارانه، مامور میشوند. از آنجایی که این ماموریت، اساسا غیرقانونی و مخالف قوانین بینالمللی است و میتواند به منافع بریتانیا در سیاست خارجی هم لطمه بزند، تمام مراحل برنامهریزی و اجرای آن، باید بدون اطلاع دیگر مقامات بریتانیایی انجام شود.
بابت همین، تیم کماندوهای داستان، هم تهدید کشته شدن به دست دشمن آلمانی را حس میکنند و هم، خطر دستگیری توسط نیروهای خودی را. همچنین، اگر عملیات، پیش از دستیابی به موفقیت، لو برود، پارلمان بریتانیا، چرچیل را هم از کار برکنار خواهد کرد. پس سرنوشت وینستون چرچیل، کشور بریتانیا، جنگ جهانی دوم و کل اروپا، در گروی همین ماموریتی است که گروه قهرمانان قصه، بر عهده گرفتهاند. گروهی که مطابق ادعای اِم (کری الویس)، تنها کسانی هستند که میتوانند چنین عملیاتی را به سرانجام برسانند.
اینها، اشارههایی هستند که طی همان نیم ساعت آغازین، برای دراماتیزه کردن موقعیت داستانی محوری، پشت هم ردیف میشوند. در نتیجه، طبیعی است که فیلم، بخواهد پلات جاسوسی استانداردش را با اعتنا به همین حقایق تاریخی/اطلاعات داستانی، با پرداختی جدی همراه کند. حتی اگر بنا باشد یک بلاکباستر سرگرمکنندهی هالیوودی ببینیم، میشود بر سر این نکته توافق داشت که متریال داستانی وزارت جنگ ناجوانمردانه، ظرفیت کمیک خیلی زیادی ندارد!
اما رویکرد گای ریچی، جدی گرفتن تمام تاکیدهای دراماتیک فیلم بر اهمیت تاریخی عملیات را ناممکن میکند. وقتی اکشنهای فیلم، با واقعیت کمترین تناسبی ندارند، جزئیات واقعگرایانهی پلات جاسوسی هم اضافی به نظر میرسند. مسخره است که در فیلمی شبیه به وزارت جنگ ناجوانمردانه، بخواهیم به هدف مارجری استوارت (ایزا گنزالس) و آقای هرون (ببس اولوسانموکون) در صحنهی قطار -نیاز به اطمینان حاصل کردن از این که کشتیها حامل تجهیزات ارزشمندی هستند- اهمیتی بدهیم. وقتی کماندوهای توقفناپذیر، به راحتیِ آب خوردن، از پسِ هر تعداد دشمنی که مقابلشان قرار بگیرد برخواهند آمد، بهانهای مثل حضور جمعیت بیش از حد انتظار سربازان نازی در ساحل «فرناندو پو»، بیمعنا میشود و در نتیجه، کل خط فرعی متمرکز بر رابطهی مارجری و هاینریش لور (تیل شوایگر)، اضافی جلوه میکند.
علاوه بر این، رویکرد ریچی، با مبتلا کردن اثر به درجهی وخیمی از تضاد و تناقض درونی، از وزارت جنگ ناجوانمردانه، موجودی شلخته و چندپاره میسازد. ریچی، میخواهد ترکیبی خلق کند از یک درام تاریخی وزین، یک وسترن اسپاگتی، یک کمدی اکشن مردانهی سَبٌک به سَبک آثار پیشیناش، یک تریلر جاسوسی مبتنی بر تعلیق و یک فیلم اکسپلویتیشن خونین با محوریت کشتار نازیها. اما هرکدام از تکههای پراکندهی فیلم، به شکل مستقل، نسخههای دستچندم و بیمزه از آثاری بهتر به نظر میرسند و در کنار هم، تاثیر یکدیگر را خنثی میکنند.
از جنبهی درام تاریخی، با اجرای کاریکاتوری و مضحکی از روری کینیر در نقش وینستون چرچیل مواجه هستیم که جدیت بیان او را به کمدی ناخواسته تبدیل میکند! البته، دیالوگهایی که کینیر وظیفهی ادا کردنشان را به عهده گرفته است -مانند وصفی که چرچیل از شرارت هیتلر دارد- هم در جدی گرفتن صحنهها، کمککننده نیستند! اما فارغ از این اجرای ضعیف، گفتوگوهای سیاستمداران در متن وزارت جنگ ناجوانمردانه، قرار است پیشزمینهای باشد برای پرداخت دراماتیک مضاعفِ صحنههای عملیات. صحنههایی که تعدادی از ضعیفترین لحظات فیلم را میسازند.
عملیات جاسوسی پیچیدهای که فیلم برای آن زمینهچینی مفصلی میکند، ختم میشود به اکشنهای بیمغز و بیوزنی که یکی از یکی خجالتآورترند! گاس مارچ فیلیپس فیلمِ ریچی (با یکی از بدترین نقشآفرینیهای تمام کارنامهی هنری کویل) بیش از فرماندهی خبره، کاریزماتیک، یاغی و بیرحمی که الهامبخش خلق شخصیت جیمز باند شده باشد، به دلقک لوس و بیخیالی شبیه است که در خطرناکترین موقعیتها هم دغدغه یا کارکردی جز مسخرهبازی ندارد! در نتیجه، طی کلیدیترین لحظات این عملیات «مهم و تاریخی»، او صرفا مشغول قدم زدن و تفریح با کشتار دشمنان ابلهاش است!
نقشههای گروه کماندوهای قصه -همان اعجوبههایی که انجام چنین ماموریت بزرگی را تنها میتوان از آنها انتظار داشت- خلاصه میشود به یورشهای ناگهانی و بینظم به قلب خطر! متضاد با منطق یک عملیات مخفی و فوقِ سری، گروه کماندوها، از هر روش پرسروصدای قابلتصوری برای آسیب زدن به دشمن بهره میگیرند؛ از انفجارهای بزرگ گرفته تا زد و خورد تنبهتن! در سمت مقابل هم جز تلف شدن جمعی، کار دیگری از دشمنان برنمیآید!
در نتیجه، تمام آن زمینهچینی مفصل فیلم دربارهی اهمیت تاریخی عملیات، با رویکرد متناقض ریچی به لحن صحنههای اکشن، به شوخی شبیه میشوند. عبور فیلم از واقعگرایی، میتوانست به این معنا باشد که -متناسب با خصوصیات یک فیلم اکسپلویتیشن- قرار است اقلا ایدههای جنونآمیز و خونینی در ستپیسهای کشتار نازیها شاهد باشیم. وزارت جنگ ناجوانمردانه اما بیمزهتر از اینها است!
منبع:زومجی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است